Get Mystery Box with random crypto!

القصه همسری هرچند وقتی با رفقا قصد سفر دو سه روزه میکنن ی با | سوتی لند😅😉

القصه همسری هرچند وقتی با رفقا قصد سفر دو سه روزه میکنن
ی بار گله مند شدم حالا که منو تنها میزاری حد اقل یه سوغاتی چیزی برام بیار
گفت اونجایی که ما میریم لب دریاچست و سوغاتی نداره
خلاصه که ی بار که باز عزم سفر کرد و رفت موقعی که برگشت من تو آشپزخونه بودم دیدم پرید وسط و گفت سوپرایز خدا لعنتش کنه قلبم افتاد تو شورتم
گفتم وااای ترسیدم چی شده
گفت خانمی بیا ببین شوهرت چی برات خریده
گفتم چی گفت این  جلو دری نمدبافه
خیلی گرم و شیک و قشنگه فقط ، برا تو و ب عشق تو خریدم بندازی زیر پاهات یخ نکنه گفتم واااااو خدای من همسری چه کرده ی کم براندازش کردم خدایی ظاهرش خوب به نظر میرسید
گفتم بندازمش جلو در راهرو گفت اصلا حرفشم نزن این باید تو آشپزخونه جلو ظرفشویی بندازی که میخوایی ظرف بشوری پاهات گرم باشه هم شیکه و هم قشنگ هرکیم اومد پُز بدی که ببین آقامون برام چی خریده
گفتم چشم آقایی مهربونم آقایی مهربون گفتن من همانا انداختن جلو دری رو زمین همانا بلند شدن سه تا فرقون گرد و خاک تو هوا همانا
یعنی این جلو دری رو که درست کرده بودن پشماشو از قبل نشسته بودن اونقدر کثیف بود که بردمش انداختمش تو حیاط سه تا تاید خرجش کردم آخرشم تمیز نشد کلا از پشگل گوسفند درست شده بود اونقد شستمش که همش از هم رد شد و تمیز نشد آخر
بعدم بردمش انداختمش جلو در حیاط که کفش گلیاشونو در بیارن روش
گفتم ب قول قدیمیا ب فاطی طومون نیومد به من سوغاتی