Get Mystery Box with random crypto!

هیچکاک گفت 'Yes, He is' برگمان گفت 'Wht's up?' هیچکاک گفت 'Tak | سروش صحت

هیچکاک گفت
"Yes, He is"
برگمان گفت
"Wht's up?"
هیچکاک گفت
"Take it easy, it's only a film"
و آن ها هم رفتند. فراستی داد زد
"Hey Alfred"
ولی هیچکاک جوابی نداد و رفت. تمام جانم را جمع کردم و از فراستی پرسیدم "هیچکاک نبود؟" فراستی گفت "چرا، خودش بود" گفتم "اون هم رفت؟" فراستی گفت "آره، نامرد... حیف من که یه عمر هیچکاک هیچکاک کردم" گفتم "این ها مگه نمرده بودن؟" فراستی گفت "چرا... فکر کنم ما هم مردیم" به فراستی نگاه کردم و گفتم "مسعود" فراستی گفت "چیه؟" گفتم "هیچی"

*****

توی بیمارستان که چشمم را باز کردم کسی بالای سرم نبود. خوشحال بودم که زنده مانده ام. دلم می خواست بدانم فراستی هم زنده مانده است یا نه... همان موقع فراستی قبراق و سرحال با یک سبد گل آمد تو گفت "چی کار کردی با خودت؟" گفتم "چقدر خوشحالم که شما هم زنده این" فراستی گفت "من حالاحالاها می خوام زندگی کنم" گفتم "خیلی عجیب بود" فراستی گفت "زندگی واقعا عجیبه... می دونی قبلا یه جور دیگه به زندگی نگاه می کردم" گفتم "یعنی چی؟" فراستی گفت "می دونی فیلم خوب خوبه، نقاشی خوب خوبه، هنر مهمه، سیاست مهمه،نقد مهمه، حرفایی که من می زنم مهمه، خیلی چیزها مهمه ولی ته تهش هیچ کدوم خیلی مهم نیست... همه اش یه بازیه ولی باید سعی کنیم این بازی را جدی نشون بدیم که بی مزه نشه" گفتم "یعنی هنر، سینما، هیچکاک، هاوکس، برگمان... همه الکی ان؟" فراستی گفت "نه، خیلی هم مهم ان ولی مهم نیستن" گفتم "چی می گی آقای فراستی؟" گفت "این ها مهم ان... ولی زندگی از همه این ها مهم تره...خیلی هم مهمتره" بعد گفت "چه خوبه امسال عید هنوز زنده ایم" گفتم "بله... واقعا... عجب سفری عجیبی بود" فراستی گفت "کدوم سفر؟" گفتم "همین سفر کویر" فراستی گفت "نرفتیم که" گفتم "یعنی چی نرفتیم؟" فراستی گفت "تو با این مریضی ات افتادی، سفر کنسل شد دیگه" گفتم "ما نرفتیم سفر؟" فراستی گفت "نه" و لنگ لنگان رفت که گل ها را توی آب بگذارد. پرسیدم "پاتون چی شده؟" گفت "مار نیش زده" بعد چشمکی زد و غش غش خندید...



صفحه داستان های سروش صحت در اینستاگرام:

http://www.instagram.com/sehat_story