____ عنوان جان ندارد مرگ خوب است سرِ وقت بیاید و تو خانه با | تیمارِ عاشقانه
____ عنوان جان ندارد
مرگ خوب است سرِ وقت بیاید و تو خانه باشی. سهم بغلت را برای تنهایی بزرگت کناری بگذاری و با یک پیرهن خاکستریِ یقه باز بروی دَر را باز کنی و چشمهایت را بدوزی به خونِ توی کوچه و دست مرگ را بگیری، و بنشانیاش در کفِ دستِ راستت و دعوتش کنی بیاید داخل. تا برود گوشهی نشیمنِ خانهی ساکتت کنار قاب عکسهای بیجان، کمی لم بدهد و بعد برگردد به تو. دقت میکنید؟ مرگ وقتی بَرمیگردد گرم است.
نه! خیال نکنید که نویسندهی این سطرها بازیاش گرفته است، نویسنده تنها دارد در خواب برای شما اتفاقهایی را مینویسد که بر میگردند به آغوشِ ملتهب و خونین سرزمینش و تنهایی بزرگ مردمش.