Get Mystery Box with random crypto!

Tadriseoloom

لوگوی کانال تلگرام tadriseoloom — Tadriseoloom T
لوگوی کانال تلگرام tadriseoloom — Tadriseoloom
آدرس کانال: @tadriseoloom
دسته بندی ها: تلگرام
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 640
توضیحات از کانال

هدف این کانال ارایه مطالبی است که همکاران محترم بتوانند علوم را ساده تر و روانتر اموزش دهند

Ratings & Reviews

5.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 39

2021-02-12 20:11:02 تا مرحله اول كنكور كتابا رو يه مروري كردم رفتم سر جلسه كنكور. امتحانمون دانشكده داندانپزشكي مشهد بود. بغل پارك ملت. با خيال راحت و بدون هيچ استرسي نشستم سوالا رو جواب دادم خوب هم بود. مرحله اول رتبم شد 3200 مرحله دوم هم خوب بود. همون زيست شناسي شهيد بهشتي قبول شدم. اون موقع مناطق محروم چون كمبود نيرو داشتن همون سال اول با انتقال موافقت نميكردن چون براي انتقال بايد 6 ماه قبل تقاضاي انتقال ميدادي. نتايج كنكور هم اخراي شهوريور مي اومد به همين خاطر مجبور بوديم 2 ترم از دانشگاه مرخصي بگيريم. ( البته اين قانون كلي نبود. بعضي شهرها راحت انتقالي مي دادن بعضي جاها كه كمبود نيرو داشتن موافقت نمي كردن). قبول كه شدم خيالم راحت شد گفتم حالا يه سال ديگه هم ميرم درس ميدم فوقش. وسايلمو از پلگرد نبردم همونجا موند چون ميدونستم سال بعد هم همونجام. قبل مهر رفتم پلگرد به جلال گفتم دانشگاه قبول شدم اول مهر بايد برم تهران براي ثبت نام 3-4 روز اول مهر رو نيستم. ثبت نام دانشگاه همون اول مهر. با داداشم بلند شديم رفتيم تهران. تا اون موقع اصلا تهران نرفته بودم اولين باري بود كه ميرفتم تهران. اون موقع خونه عمه تهران بود. خونه شون هم همون افسريه بود. قبل افسريه يه ميدون كوچولو بود ميدون اقا نور همون جا پياده شديم يه 100 متر بالاتر اولين كوچه خونه عمه بود. رفتيم خونه عمه. داداشم اون موقع سال پنجم پزشكي بود دانشگاه بقيه الله يه كاري داشت بايد ميرفت اونجا . قرار شد من با حسن پسر عمم بريم براي ثبت نام. حسن يه موتور براوو داشت. صبح موتور رو سوار شديم رفتيم براي ثبت نام. جالب بود حسن نميدونست دانشگاه شهيد بهشتي كجا هست. بهش گفتم دانشگاه رو بلدي گفت نه ولي دانشگاههاي تهران همه شون سمت انقلاب هستن ميريم اونجا سوال مي كنيم پيداش مي كنيم. از همون ميدون افسريه بهش گفتم حسن فكر مي كنم شهيد بهشتي كنار اون كوه ها باشه گفت نه بابا اونجا شمال تهرانه دانشگاش كجا بود. بهش گفتم من قبلا عكساشو ديدم بغل كوهه. با براوو اومديم ميدون خراسون از اونجا امام حسين رسيديم جلو دانشگاه تهران. سر در دانشگاه تهران رو ديدم خيلي برام جالب بود. حسن گفت برو از نگهبانه بپرس شهيد بهشتي كجاس؟ رفتم سوال كردم گفت بايد برين سمت اوين. گفتم اوين كدوم طرفه؟ گفت همين ميدون رو برو جلو ميرسي به جمالزاده اونجا ميني بوساي تجريش هستن همونا رو سوار شو ميرن سمت اوين. گفتم خودم وسيله دارم مسير كوتاه تري نيست. ( يه جوري گفتم وسيله دارم طرف فكر كرد الان ماكسيما زير پامه) گفت اره از همين مسيربرين. به حسن گفتم ميگه بايد برين سمت اوين. حسن گفت اوه بايد بريم شمال تهران. با براوو افتاديم تو چمران مگه تموم ميشد. رسيديم اوين جلو شهر بازي از يه نفر دوباره ادرس پرسيدم گفت همين خيابون روبرو برين سمت راست يه سربالايي هست رد كنين شهيد بهشتي همونجاس. تو سربالايي اوين موتوره كم اورد. پياده شدم شروع كردم به هل دادن. حسن گاز ميداد منم هل ميدادم. رسيديم شهيد بهشتي. پايان قسمت بيست و يكم
295 viewsMohammad Ehtesham, 17:11
باز کردن / نظر دهید
2021-02-12 20:11:02 ماجراهاي منو درسام
قسمت بيست و يكم
از اول مهر 74 كه رفتم پلگرد تا عيد فقط يك بار رفتم خونه اونم زمان ثبت نام كنكور بود. اذر يا دي بود اومدم مشهد دفترچه ثبت نام كنكور رو پر كردم يه فرمي داشت بايد دبيرستان تاييد ميكرد. رفتم تربت دبيرستان امير كبير تاييدش كردم يه شب رفتم روستامون پيش خونواده بعد برگشتم پلگرد. خيالم از كنكور راحت بود مطمئن بودم بالاخره ليسانس رو قبول ميشم چون تو تربيت معلم كتابا رو خورده بوديم به همون خاطر از اول مهر چيزي نخوندم بعد ثبت نام كنكور گفتم يه مروري بكنم برا خاطر جمعي. خيلي دوست داشتم شهيد بهشتي قبول بشم كه اونم داستان داشت. حالا داستانش چي بود؟ سال چهارم دبيرستان يكي از بچه ها يه مجله اورده بود مدرسه مال قبل انقلاب شكوهمند بود( يعني عاشق اين كلمه شكوهمندم). مجله تبليغاتي بود . تبليغ كرم.( كرم خاكي نه . كرم. اين اينا كه ميمالن به پوستشون) چون تبليغ كرم بود خوب طبيعتا يه سري عكسهاي خاك بر سري هم توش بود. اين كه ميگم عكس خاكبرسري خيلي هم خاك بر سري نبود. اون موقع مثل الان نبود كه هر بچه 10-12 ساله انواع و اقسام فيلمها تو گوشيش باشه. واسه ما بچه هاي دهه 50 يه عكسي كه طرف دامنش يه خورده كوتاه بود هم عكس خاك بر سري محسوب مي شد.( نه اين كه ما خيلي عقده اي باشيم نه مفهوم خاك بر سري اون موقع با الان فرق داشت از اون لحاظ مي گم). اون موقع ها هر جوونوي 2-3 تا البوم عكس داشت. يه البوم كه كلا عكساي خودش بود كه اكثرا با دوربيناي 110 گرفته شده بود و كلا برفك بود و يه البوم هم عكساي هندي بود كه اصلا برفكي نبود. معمولا پسرا عكساي هنر پيشه هاي زن هندي رو جمع مي كردن دخترا هم عكساي هنرپيشه هاي مرد هندي. اينا ديگه اخر خلافمون بود. خلاصه اين مجله هه دست به دست بين بچه ها مي چرخيد. خوب ما هم مثل بقيه نگاه كرديم. بالاخره ما هم جوون بوديم ديگه . اين كه تو اين ماجراهاي منو درسام كل خاطرات عشقولانه رو سانسور مي كنم دليل نميشه كه ما دل نداشتيم. چرا اقا جون داشتيم خوبشم داشتيم ولي اينجا جاش نيست واستون تعريف كنم. وسط همون مجله چند صفحه گلاسه با عكساي خيلي با كيفيت داشت. عكس خاك بر سري نبود معرفي دانشگاه شهيد بهشتي بود. البته دانشگاه ملي چون شهيد بهشتي قبلا اسمش دانشگاه ملي بود. ارمش هم يه چيزي شبيه گل افتاب گردون بود. چند تا عكس گذاشته بود از دانشگاه ملي. دانشكده ها رو معرفي كرده بود از فضاي داخل دانشگاه عكس داشت و اين چيزا. دو سه تا عكسش از زاويه شمال به جنوب بود يعني به سمت تهران. عكسا رو نگاه ميكردي فكر مي كردي از داخل هواپيما داري به تهران نگاه مي كني. يكي دو تا عكس هم از كوه هاي پشت دانشگاه زده بود تا نميه برف داشت خيلي هم قشنگ بود. ما هم بچه روستا عاشق كوه و كمر. از همون موقع دانشگاه شهيد بهشت به دلم نشست.
وقتي برگشتم پلگرد شروع كردم به مرور كتابا. البته فقط اخراي شب يه نگاهي مي كردم چون در طول روز كه نميشد درس بخوني. صبح تا بعد ظهر كه مدرسه بوديم. بعد ظهر هم معمولا فوتبال ميزديم. غروب ميرفتيم خونه اشپزي و بگو بخند و هايده و حميرا و گوگوش تا اخر شب. بيشتر شبا هم يا ميرفتيم خونه همكاراي ابتدايي يا دعوت بوديم خونه اهالي روستا. مردم پلگرد خيلي ما رو دعوت مي كردن خونه هاشون. تقريبا والدين همه دانش اموزا حداقل يه بار ما رو دعوت كرده بودن بعضي هاشونم چند بار. خلاصه تا ساعت 11 شب نميشد درس بخوني. ساعت 11 كه موتور برق روستا خاموش ميشد من تازه شروع مي كردم به درس خوندن. يه چراغ داشتيم از اين چراغ لامپاها. از همون چراغايي كه يه لامپ دراز شبيه دود كش كوره هاي اجر پزي داره. اون چراغه رو روشن مي كردم يكي دو ساعت مي خوندم. چه حالي هم ميداد خداوكيلي. بيرون نيم متر برف بود چراغ والر كنارمون بود كتري هم بالاي والر دور چراغ ميخوابيديم.
306 viewsMohammad Ehtesham, 17:11
باز کردن / نظر دهید
2021-02-12 19:59:24 جناب قاليباف مطمئني كه اين نصيحت ( زن بگير كه كرونا نگيري ) مال سردار سليمانيه؟ تا اونجا كه ما يادمونه سردار سليماني 6 ماه قبل كرونا شهيد شد.
346 viewsMohammad Ehtesham, 16:59
باز کردن / نظر دهید
2021-02-12 19:57:48
ماجراهای محمدباقر
این قسمت: دکتر جویای حال خبرنگاران(!)
@sahandiranmehr
316 viewsMohammad Ehtesham, 16:57
باز کردن / نظر دهید
2021-02-12 18:46:18 اون 229 صفحه كه زده نصفش متن اصلي( لاتين هست) ترجمه كتاب كلا 100 صفحه ست.
351 viewsMohammad Ehtesham, 15:46
باز کردن / نظر دهید
2021-02-12 18:43:11 فايل پي دي اف قلعه حيوانات
363 viewsMohammad Ehtesham, 15:43
باز کردن / نظر دهید
2021-02-12 18:40:48 اين انيمال فارم ( قلعه حيوانات) رو احتمالا همه خوندن. ولي به نظر من يه بار ديگه هم بخونين.
362 viewsMohammad Ehtesham, 15:40
باز کردن / نظر دهید
2021-02-12 18:39:31 مزرعه حیوانات

اختلاف بین اسنوبال و ناپلئون در رهبری حیوانات

ناپلئون نفوذ بیشتری در بین گوسفندان داشت
هر بار در بررسی موضوعی بین ناپلئون و اسنوبال اختلافی پیش میامد
با اشاره ناپلئون ، گوسفندان بصورت خودجوش با شعار بعععع بععع و ضربات سم ، سخنرانی اسنوبال را بر هم میزدند.
و اشعار حماسی برای ناپلئون می سرودند.
اسنوبال اهل تحقیق و مطالعه و دنبال توسعه مزرعه بود.
ولی ناپلئون دنبال رهبری و نفوذ بیشتر در حیوانات و در حال سازماندهی نیروهای فدایی برای خود و حذف مخالفان

اسنوبال طرح و نقشه تاسیس آسیاب بادی را برای مزعه ارائه کرد که اکثر حیوانات هم با طرح وی موافق بودند.

ولی ناپلئون که از نفوذ و درایت اسنوبال هراس داشت مثل همیشه مخالفت کرد.
و در روز رایگیری با حمله سگهای تربیت شده، اسنوبال را از مزرعه فراری داد
چون می ترسید این طرح به نفوذ و محبوبیت وی کمک کند.
.
مسخره تر اینکه بعدا همان طرح آسیاب بادی اسنوبال را دزدید و با کمک عوامل و گماشته های خود در بین حیوانات شایعه انداخت
که اصلا این طرح آسیاب بادی از اول مال ناپلئون بود
با بصیرت و دانش او قرار بود این طرح شکل بگیرد
ولی اسنوبال طرحش را دزدیده بود.
بعد از فراری دادن اسنوبال ، هر جا که طرح ناپلئون به بن بست منتهی میشد عدم موفقیت را به دشمنان خود از جمله اسنوبال ربط میداد و از حیوانات میخواست علیه اسنوبال و دشمنان شعار دهند.
طرح آسیاب بادی که با دیوارهای نازک ساخته شده بود با اولین طوفان فرونشست و تبدیل به ویرانه شد.
ناپلئون ولی اعلام کرد فرونشست دیوار آسیاب کار اسنوبال و دشمنان ماست.
372 viewsMohammad Ehtesham, 15:39
باز کردن / نظر دهید
2021-02-12 17:23:37 كل زندگي رو در سه دقيقه نشون ميده . چه كم.حالا كل عمرمونو ببريم در مقياس حيات انسان روي زمين. بعد در مقياس زمان در خلقت منظومه شمسي و بعد كهكشان راه شيري و بعد در مقياس كل خلقت. كل اين زندگي چند ميكرو ثانيه ميشه به نظرتون؟ چي پشت داستان خلقته؟ جدا فكر كردن بهش هم ادمو گيج مي كنه
445 viewsMohammad Ehtesham, edited  14:23
باز کردن / نظر دهید
2021-02-12 17:20:00
398 viewsMohammad Ehtesham, 14:20
باز کردن / نظر دهید