Get Mystery Box with random crypto!

«درون سینه چون عیسی، نگاری بی‌پدر صورت که مانَد چون خری بر یخ | تفسیر بیضوی مثنوی معنوی

«درون سینه چون عیسی، نگاری بی‌پدر صورت
که مانَد چون خری بر یخ ز فهمش بوعلی‌سینا»

توی این پست اشاره کرده بودم که مولانا گوشه و کنار گاهی به ابوعلی‌سینا می‌پره (بیشتر به خاطر قائل بودن ابن‌سینا به علیّت) و توی کامنتا این بیت بالا رو به عنوان یکی از نمونه‌ها گذاشته بودم.

از جدال فلسفی‌شون که بگذریم، یه لحظه یادم افتاد این مولانای تخم جن تو روز روشن ورداشته کلمه‌ی «بی‌پدر» رو چنان تغییر کاربری داده که از فحش ناموسی تبدیل شده به مدح و ثنا! اگر واضح نیست، مولانا وقتی میگه «بی‌پدر» معمولا اشاره‌ش به عیسی مسیحه؛ و البته این واژه رو در مقام تحسین و تمجید میگه.

تو یک نمونه‌ی دیگه، توی غزل بلند و بسیار زیبایی با این مطلع:

گشت جان از صدر شمس‌الدین یکی سودایی‌ای
در درون ظلمت سودا ورا دانایی‌ای

می‌فرماید که:

یک نفس در پرده عشقش چو جانت غسل کرد
همچو مریم از دمی بینی تو عیسی زایی‌ای

چون بزادی همچو مریم، آن مسیحِ بی‌پدر،
گردد این رخسار سرخت زعفران سیمایی‌ای

اگر تا الان به ذهنتون هم خطور نمی‌کرد که میشه زد پشت یه نفر و بهش گفت «بی‌پدر» و تازه منت هم رو سرش گذاشت بابت تعریف و تمجید، بدونید که مولانا این مورد رو هم آنلاک کرده.

یه مورد خیلی جالب‌تری هست حالا، یه غزل معروفی داره که احتمالا مطلعش رو اکثرتون شنیدید:

هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند، نه که فردات بخواند؟

این غزل بسیار شیرین و سراسر روشنایی و امید و امیدواریه، تمامش هم با این مضمون که خدا که تو رو رها نمی‌کنه و حواسش بهت هست و اگر این درو‌ می‌بنده اون درو وا می‌کنه و فلان. منتها یه جاییش الطاف الهی رو یه جوری توصیف تصویری میکنه، که آدم رسمن به این شکل در میاد. اول میگه:

نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببُرد،
نهلد کشتهٔ خود را، کُشَد آن گاه کِشاند؟

میگه دیدی قصاب وقتی سر گوسفندو می‌بُره، جنازه‌شو همینطوری ول نمی‌کنه بره؟ دیدی جنازه‌ی سربریده‌ش رو روی زمین میکشه می‌بَره با خودش؟ و این قراره مثلا به من و شما این حس خوب رو بده که خداوند متعال حتی وقتی ما رو به گای سگ میده باز هم حواسش بهمون هست و رها نمی‌کنه بره! دستش درد نکنه واقعا.

بعد می‌بینه شاید خیلی خوب جا نیفتاد مطلب، یه مرحله رو تصویر ریزتر میشه. مراحل گوسفند کشی ر‌و اگر از نزدیک دیده باشید، وقتی بعد از کشتن میخوان پوست گوسفندو جدا کنن، یه لوله‌ی باریکی، شلنگی چیزی فرو‌ می‌کنن زیر پوستش و توش فوت می‌کنن تا باد بشه و راحتتر کنده بشه. مولانا اینو هم برداشت عارفانه ازش میکنه؛ به این صورت که «اگر تو از نفَس بی ارزش خودت خالی‌ بشی، نفَس موجود بالاتری میاد و تو رو پر می‌کنه»؛ پس در ادامه‌ی همون آنالوژی قصاب و گوسفند به گا رفته میگه:

چو دمِ میش نمانَد، ز دمِ خود کُنَدش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند!

اینجا احتمالا یه سری از حضار فشارشون افتاده، بچه‌ها در حال تصور جنازه‌ی بدون سر و باد‌شده‌ی پدر و مادرشون دارن از وحشت عر می‌زنن و مولانا تازه فهمیده ریده با این تصویرگری تخمیش. اینه که سعی میکنه یه ذره جمعش کنه و میگه نه بابا شوخی کردم:

به مَثَل گفتم این را و اگرنه کَرم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند!
همگی مُلک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند

(تو پرانتز بگم، این بیت بعدی این غزل رو خیلی دوست دارم:
دل من گِرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که مانَد؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ )

خلاصه نمی‌دونم اسمش هنره یا جاکشی؛ ولی بزرگوار خوب بلد بوده عنو رنگ کنه و جای نون‌خامه‌ای بفروشه. حالا این مطلب که نسبتن شوخی بود، ولی در همین راستا این بیت از خود مولانا رو به خاطر داشته باشید تا بعدا جدی‌تر راجع بهش صحبت کنیم:

«کاملی گر خاک گیرد، زر شود
ناقص ار زر بُرد، خاکستر شود»
(مثنوی، دفتر اول)

تا بعد
@TafsireKiri