Get Mystery Box with random crypto!

تفسیر بیضوی مثنوی معنوی

لوگوی کانال تلگرام tafsirekiri — تفسیر بیضوی مثنوی معنوی ت
لوگوی کانال تلگرام tafsirekiri — تفسیر بیضوی مثنوی معنوی
آدرس کانال: @tafsirekiri
دسته بندی ها: وبلاگ ها
زبان: فارسی
مشترکین: 6.52K
توضیحات از کانال

ونکوور نشین. عضویت در این کانال به افراد بالای ۴۵ سال توصیه نمی‌شود.
ارتباط با من:
@Dxbb66

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2023-03-12 10:44:25 امشب برادرم تصادفا داستانی از دوران کودکیم تعریف کرد که خلاصه‌ش این بود که وقتی هفت هشت سالم بود، هر وقت منو برای خرید تره‌بار خونه میفرستادن بازار، می‌رفتم از پیرمردی خرید می‌کردم که احساس می‌کردم مغازه‌ش از همه سوت و‌ کور تره و کم‌مشتری‌تر. یاد یه داستان از #سعدی افتادم که شاید این روزا وقت خوبی برای خوندنش باشه.

بزارید وقتی زنی پیشِ شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی

#بوستان

ایشالا که لازم به گفتن نیست که «بزارید» یعنی «زار زد». میگه یه زنی شروع کرد به غر زدن پیش شوهرش که دیگه از این بقال سر کوچه چیزی نخر، مغازه‌ش کثیفه ‌و خودش عوضیه ‌و فلان و بیسار. البته نمیدونم ارائه‌ی همچین درخواست ساده‌ای چرا به «زار زدن» نیاز داره؛ ولی خب طبق تجربه، من کلا در حوزه‌ی درک کردن زن‌ها خیلی نمی‌درخشم راستش. اینه که خب حتما لازم بوده دیگه.

آره خلاصه، زنه میگه از این به بعد برو از بازار بزرگ خرید کن، این یارو مغازه‌ش خیلی تخمیه:

به بازار گندم فروشان گرای
که این جو فروشیست گندم نمای

نه از مشتری، کز زحام مگس
به یک هفته رویش ندیده‌ست کس

شوهر جواب میده که بابا این یارو به امید همین چار تا خانواری که اینجا زندگی می‌کنن اومده تو این محل دکون باز کرده، باز ما بریم خریدمونو از جای دیگه‌ای بکنیم؟

به دلداری آن مرد صاحب نیاز
به زن گفت کای روشنایی! بساز!

به امّید ما کلبه اینجا گرفت!
نه مردی بُوَد نفع از او وا گرفت

ره نیک‌مردان آزاده گیر
چو اِستاده‌ای، دست افتاده گیر

تا همینجاش هم خوبه. اما این بیت بعدی که میاد از اون حرفای طلایی سعدیه. از اونا که باید با تو مغز حک کرد و بعد آورد توی زندگی روزمره. از اونا که گاهی حتی میشه مقدار آدم بودن کسی رو از روش اندازه گرفت. و البته از اونا که اولین متهم کوتاهی کردن توش [در بزرگسالی!] هم خودمم:

ببخشای کآنان که مرد حقند
خریدار دکّانِ بی رونق‌اند

فوق‌العاده‌س این حرف. عالیه. خیلی عمیق‌تر اون چیزی که در ظاهر به چشم میاد. البته اگر خودمون از چارچوب تمثیل این داستان ساده فراتر ببریمش و تعمیمش بدیم به هزار تا مورد دیگه؛ که قطعا منظور سعدی هم همین بوده.

گاهی باید نشست پای حرف آدمایی که خوب حرف زدن رو‌ بلد نیستن. گاهی باید قصه‌‌ی زندگی کسایی رو شنید که چیز هیجان‌انگیزی تو زندگی‌شون نبوده. گاهی بد نیست برای اینستاگرام کسی کامنت بوجی موجی گذاشت که عکساش تخمیه. گاهی باید کاری انجام داد برای آدمی که هیچ‌کاری برای ما نمی‌تونه بکنه.
خلاصه گاهی باید هوای آدمای بی‌رونق و بی‌طرفدار اطرافمون رو داشته باشیم تا دنیاشون زیادی سوت و‌ کور نشه. این «خریدار دکان بی‌رونق بودن» یکی از اون پله‌های مسیر آدم شدنه که طی کردنش هم سخت‌تر از چیزیه که در نگاه اول به نظر میاد.

نوروز نزدیکه، حال همه‌مونم خراب. اگر زیر این خروار بگایی جایی برای «رزولوشن سال نو» هست (فارسیش چی میشه؟)، شاید کار کردن روی همین وجه شخصیتمون ایده‌ی بدی نباشه.

البته دقت کنید. یه اقلیتی از آدمای بی‌رونق هم هستن که تقصیر خودشونه. فی‌الواقع اون آدمایی که بی‌رونقی‌شون محصول عوضی‌بازیای خودشونه و با عن‌بازیاشون همه رو از خودشون دور کردن. اونا رو باید مث سگ گایید و رد شد.

@TafsireKiri
2.0K viewsBehrooz, edited  07:44
باز کردن / نظر دهید
2023-03-09 23:19:21
این رستمه.

رستم وقتی گم‌ میشه و یکی میاد می‌بره خونه‌ش و بهش شام میده و میذاره اونجا استراحت کنه، عوض تشکر با دختر یارو میره رو کار.

مثل رستم نباشید.

#شوخی
(این طرح زیبا رو هم از پیج این هنرمند برداشتم که نمیشناسمش).
2.5K viewsBehrooz, edited  20:19
باز کردن / نظر دهید
2023-03-08 08:59:41 داستان روز جهانی زن ما از شاهنامه‌س و راجع به یکی از کاراکترهای زن خفن در ادبیاتمون که بنیانگذار سنت حسنه‌ی «وان‌نایت استند» در ایران باستان هم بوده؛ و این بزرگوار کسی نیست جز تهمینه.

#فردوسی

ماجرا به زمانی برمی‌گرده که رستم دیگه برای خودش شاخ شده و جایگاه پهلوون اول ایران رو داره و از دوست و دشمن همه آوازه‌ی قدرت و جرئتشو شنیدن. رستم علاقه‌مند به شکار و کُس‌چرخ در طبیعت هم هست و یه بار طی ولگردی هم اسبش رو گم میکنه و هم راه برگشت رو، و ناخواسته از مرز عبور میکنه و وارد توران میشه. اما یکی از حاکمای محلی توران با عزت ‌و احترام می‌بردش توی کاخ خودش و ازش پذیرایی می‌کنه و شام و شراب بهش میده و اجازه میده شب رو توی یکی از اتاقهای کاخ بخوابه.

آمّا... نصف شب! رستم که چشماش تازه گرم خواب شده، یه دفعه یه پچ پچی می‌شنوه و پشت‌بندش در اتاق خیلی آروم قیژژژ باز میشه:

چو یک بهره از تیره شب در گذشت
شباهنگ بر چرخ گردان بگشت

سخن گفتن آمد نهفته به راز
درِ خوابگه نرم کردند باز!

از پشت در، یه داف قد بلند مو مشکی آهسته میاد تو اتاق:

پس پرده اندر، یکی ماه روی
چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی

دو ابرو کمان و دو گیسو کمند
به بالا به کردار سرو بلند

روانش خرد بود تن جان پاک
تو گفتی که بهره ندارد ز خاک

رستم با اون‌ همه دک‌ و‌ پوزش از دیدن یه دختر تو اتاقش خایه می‌کنه و شروع می‌کنه بسم‌الله گفتن و می‌پرسه کی هستی؟ اینجا‌ چی می‌خوای نصف شبی؟ تهمینه میگه نرینی به خودت پهلوون، بابا دختر پادشاهم ازت خوشم اومده گفتم بیام ببینم چی کاره‌‌ای:

از او رستم شیردل خیره ماند
بر او بر، جهان آفرین را بخواند!

بپرسید زو گفت نام تو چیست؟
چه جویی؟ شب تیره کام تو چیست؟

چنین داد پاسخ که تهمینه‌ام
تو گویی که از غم به دو نیمه‌ام

یکی دخت شاه سمنگان منم
ز پشت هژبر و پلنگان منم

به گیتی ز خوبان مرا جفت نیست
چو من زیر چرخ کبود اندکيست

کس از پرده بیرون ندیدی مرا
نه هرگز کس آوا شنیدی مرا

بعد از اینکه یه خرده از خودش میگه و از اینکه هیچ کدوم از مردای دور و بر براش جذاب نیستن و خیلی دلش گرفته و اینا، شروع می‌کنه هندونه گذاشتن زیر بغل رستم:

به کردار افسانه از هر کسی
شنیدم همی داستانت بسی

که از شیر و دیو و نهنگ و پلنگ
نترسی و هستی چنین تیزچنگ

به تنها یکی گور بریان کنی (گور = گورخر، غذای مورد علاقه رستم)
هوا را به شمشیر گریان کنی

برهنه چو تیغ تو بیند عقاب
نیارد به نخچیر کردن شتاب

نشان کمند تو دارد هژبر
ز بیم سنان تو خون بارد ابر

بعد میگه اینقد از این چیزای خفن راجع بهت شنیدم که اصلا یه مدته همینجوری خیس بودم برات و مونده بودم چجوری گیرت بیارم که یه دفعه دیدم خودت اینورا پیدات شد! کار خدا رو می‌بینی؟

چو این داستانها شنیدم ز تو
بسی لب به دندان گَزیدم ز تو!

بجُستم همی کفت و یال و برت
بدین شهر کرد ایزد آبشخورت

یه آهنگ رپ سکسی قدیمی بود نمی‌دونم یادتون هست یا نه، اگر پیداش کردید تو کامنتا یه لینکی چیزی بذارید ازش؛ توش دختره با یه صدای هورنی میگفت: «لب مال تو، تب مال تو، من هرچی دارم امشب مال تو»؛ تهمینه هم اینجا یه همچین چیزی داره میگه:

تو را اَم کنون گر بخواهی مرا (تو را ام = مال توام!)
نبیند جزین مرغ و ماهی مرا

یه ضرب‌المثل انگلیسی هست که میگه «برای داشتن سکس، زن‌ها به چندین 'دلیل' نیاز دارن، مردها فقط به یک مکان». اینجا هم تهمینه‌ی ساده‌دل کسخل انقد پسر ندیده تو عمرش که نمیدونه یه «بیا منو بکن» ساده هم برای هر مردی کافیه، و فکر میکنه باید منطق بتراشه.

اینه که سه تا دلیل ارائه میکنه و میگه به این دلایل باید منو بکنی!
دلیل اول اینکه آمپرم خیلی زده بالا و بهت رو انداختم!

یکی آنکه بر تو چنین گشته‌ام
خرد را ز بهر هوا کشته‌ام

دلیل دوم اینکه دوس دارم ازت حامله بشم یه پسر بزام عین خودت!

و دیگر که از تو مگر کردگار
نشاند یکی پورم اندر کنار (پور = پسر)

مگر چون تو باشد به مردی و زور
سپهرش دهد بهره کیوان و هور

سومین و قانع کننده‌ترین دلیل، اینکه اگه منو بکنی، شده وجب به وجب تورانو میگردم اسبتو برات پیدا می‌کنم!

سه دیگر که اسپت به جای آورم
سمنگان همه زیر پای آورم

و بعد:
چو رستم بدانسان پریچهره دید،
ز هر دانشی نزد او بهره دید،

و دیگر که از رَخش داد آگهی
ندید ایچ فرجام جز فرهی

به خشنودی و رای و فرمان اوی
به خوبی بیاراست پیمان اوی

ترجمه ساده‌ش اینه که رستم می‌بینه طرف هم خوشگله، هم باهوشه، هم میده، هم اسبشو پیدا می‌کنه، از فردا هم که دیگه نمی‌بیندش، پس «به خوبی» میره رو کار و داستان سهراب اینجا کلید میخوره.

آره خلاصه، اینم داستان قدیمی‌ترین وان‌نایت استند تاریخ ایران که اتفاقا با ابتکار عمل یه خانوم اتفاق میفته. روز زن مبارک

پ.ن: اینجا دیگه جا نمیشه، توی کامنت اول یک نکته‌ی فنی مینویسم ببینید.

@TafsireKiri
4.1K viewsBehrooz, edited  05:59
باز کردن / نظر دهید
2023-03-08 08:09:48 فردا هشت مارس، روز جهانی زنه. در دنیای ایده‌آل، من الان باید حال و روزم «جمع‌تر» می‌بود و در مورد زن و نگاه به زن و اون سوال همیشگی «آیا زن‌ستیزی و فلان» و حواشی بحث‌انگیزش در ادبیات کهن پارسی یه مطلب به درد بخور می‌نوشتم که مدتهاست سرفصل‌هاش تو ذهنمه اتفاقا، ولی خب فعلا ازم برنمیاد.

اینه که به جاش میخوام یه داستان از ادبیات کهنمون براتون بنویسم، با محوریت یه کاراکتر زن تابوشکن که ایشالا راهش پررهرو باد.

بریم، بیایم.
2.6K viewsBehrooz, 05:09
باز کردن / نظر دهید
2023-03-06 11:42:46 «درون سینه چون عیسی، نگاری بی‌پدر صورت
که مانَد چون خری بر یخ ز فهمش بوعلی‌سینا»

توی این پست اشاره کرده بودم که مولانا گوشه و کنار گاهی به ابوعلی‌سینا می‌پره (بیشتر به خاطر قائل بودن ابن‌سینا به علیّت) و توی کامنتا این بیت بالا رو به عنوان یکی از نمونه‌ها گذاشته بودم.

از جدال فلسفی‌شون که بگذریم، یه لحظه یادم افتاد این مولانای تخم جن تو روز روشن ورداشته کلمه‌ی «بی‌پدر» رو چنان تغییر کاربری داده که از فحش ناموسی تبدیل شده به مدح و ثنا! اگر واضح نیست، مولانا وقتی میگه «بی‌پدر» معمولا اشاره‌ش به عیسی مسیحه؛ و البته این واژه رو در مقام تحسین و تمجید میگه.

تو یک نمونه‌ی دیگه، توی غزل بلند و بسیار زیبایی با این مطلع:

گشت جان از صدر شمس‌الدین یکی سودایی‌ای
در درون ظلمت سودا ورا دانایی‌ای

می‌فرماید که:

یک نفس در پرده عشقش چو جانت غسل کرد
همچو مریم از دمی بینی تو عیسی زایی‌ای

چون بزادی همچو مریم، آن مسیحِ بی‌پدر،
گردد این رخسار سرخت زعفران سیمایی‌ای

اگر تا الان به ذهنتون هم خطور نمی‌کرد که میشه زد پشت یه نفر و بهش گفت «بی‌پدر» و تازه منت هم رو سرش گذاشت بابت تعریف و تمجید، بدونید که مولانا این مورد رو هم آنلاک کرده.

یه مورد خیلی جالب‌تری هست حالا، یه غزل معروفی داره که احتمالا مطلعش رو اکثرتون شنیدید:

هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند، نه که فردات بخواند؟

این غزل بسیار شیرین و سراسر روشنایی و امید و امیدواریه، تمامش هم با این مضمون که خدا که تو رو رها نمی‌کنه و حواسش بهت هست و اگر این درو‌ می‌بنده اون درو وا می‌کنه و فلان. منتها یه جاییش الطاف الهی رو یه جوری توصیف تصویری میکنه، که آدم رسمن به این شکل در میاد. اول میگه:

نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببُرد،
نهلد کشتهٔ خود را، کُشَد آن گاه کِشاند؟

میگه دیدی قصاب وقتی سر گوسفندو می‌بُره، جنازه‌شو همینطوری ول نمی‌کنه بره؟ دیدی جنازه‌ی سربریده‌ش رو روی زمین میکشه می‌بَره با خودش؟ و این قراره مثلا به من و شما این حس خوب رو بده که خداوند متعال حتی وقتی ما رو به گای سگ میده باز هم حواسش بهمون هست و رها نمی‌کنه بره! دستش درد نکنه واقعا.

بعد می‌بینه شاید خیلی خوب جا نیفتاد مطلب، یه مرحله رو تصویر ریزتر میشه. مراحل گوسفند کشی ر‌و اگر از نزدیک دیده باشید، وقتی بعد از کشتن میخوان پوست گوسفندو جدا کنن، یه لوله‌ی باریکی، شلنگی چیزی فرو‌ می‌کنن زیر پوستش و توش فوت می‌کنن تا باد بشه و راحتتر کنده بشه. مولانا اینو هم برداشت عارفانه ازش میکنه؛ به این صورت که «اگر تو از نفَس بی ارزش خودت خالی‌ بشی، نفَس موجود بالاتری میاد و تو رو پر می‌کنه»؛ پس در ادامه‌ی همون آنالوژی قصاب و گوسفند به گا رفته میگه:

چو دمِ میش نمانَد، ز دمِ خود کُنَدش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند!

اینجا احتمالا یه سری از حضار فشارشون افتاده، بچه‌ها در حال تصور جنازه‌ی بدون سر و باد‌شده‌ی پدر و مادرشون دارن از وحشت عر می‌زنن و مولانا تازه فهمیده ریده با این تصویرگری تخمیش. اینه که سعی میکنه یه ذره جمعش کنه و میگه نه بابا شوخی کردم:

به مَثَل گفتم این را و اگرنه کَرم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند!
همگی مُلک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند

(تو پرانتز بگم، این بیت بعدی این غزل رو خیلی دوست دارم:
دل من گِرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که مانَد؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ )

خلاصه نمی‌دونم اسمش هنره یا جاکشی؛ ولی بزرگوار خوب بلد بوده عنو رنگ کنه و جای نون‌خامه‌ای بفروشه. حالا این مطلب که نسبتن شوخی بود، ولی در همین راستا این بیت از خود مولانا رو به خاطر داشته باشید تا بعدا جدی‌تر راجع بهش صحبت کنیم:

«کاملی گر خاک گیرد، زر شود
ناقص ار زر بُرد، خاکستر شود»
(مثنوی، دفتر اول)

تا بعد
@TafsireKiri
3.3K viewsBehrooz, edited  08:42
باز کردن / نظر دهید
2023-03-02 22:53:20
بی دلِ جمع، دو سه حرف پریشان چه کند؟

#دیوان_شمس
#مولانا
4.3K viewsBehrooz, edited  19:53
باز کردن / نظر دهید
2023-03-02 22:14:29 حجم چقدر باشه برای اینترنت ایران قابل قبوله؟ بگید ببینم چقدر باید برینم تو کیفیتش.
3.9K viewsBehrooz, 19:14
باز کردن / نظر دهید
2023-03-02 19:51:15 به عنوان اون نودی که قول دادم و ازش نمیکشین بیرون یه غزل غمگین افسرده‌ی مناسب احوال خودم از مولانا رو تصویری براتون بخونم بذارم اینجا؟
یا جدی جدی قراره لخت شم؟

آپدیت: به طرز مشکوکی همه متقاضیای نود پسرن. دارم خطر تجاوز گروهی رو حس می‌کنم کم‌کم
3.9K viewsBehrooz, edited  16:51
باز کردن / نظر دهید
2023-03-01 01:43:17
توی منظومه‌ی لیلی و مجنون، #نظامی قصه‌ی اسیر شدن چند تا آهو به دست صیادی رو تصویر می‌کنه که می‌خواسته سرشونو ببره، مجنون میره و تلاش میکنه صیاد رو منصرف کنه:

در دام فتاده آهوئی چند
محکم شده دست و پای در بند

صیاد بدین طمع که خیزد
خون از تن آهوان بریزد

مجنون به شفاعت اسب را راند
صیاد سوار دید و درماند

مجنون تلاش می‌کنه پاچه‌خواری صیادو بکنه تا بی‌خیال کشتن آهوها بشه:

گفتا که به رسم دامیاری
مهمان توام بدانچه داری

دام از سر آهوان جدا کن
این یک دو رمیده را رها کن

بی‌جان چه کنی رمیده‌ای را؟
جانیست هر آفریده‌ای را

اما برای به رحم آوردن صیاد، مجنون (در واقع نظامی) معصومیت چشمای آهوها رو با این شیرینی خیره‌کننده تصویر می‌کنه:

چشمش نه به چشم یار مانَد؟
رویش نه به نوبهار ماند؟

چشمی و سرینی اینچنین خوب
بر هر دو نوشته «غَیرِ مغضوب»

همین. تا همینجا فقط. چشمای بی‌گناه پیروز رو ببینید ‌و این ابیات رو دوباره بخونید. فقط حیف که بر خلاف آهوای داستان نظامی، این بچه آخرش مغضوب هم شد.

@TafsireKiri
4.3K viewsBehrooz, edited  22:43
باز کردن / نظر دهید
2023-02-27 20:25:02 میریم سراغ داستان گُه‌خوری سعدی تو گشت ارشاد. دو تا نکته قبلش بگم و بریم. یکی اینکه تو بیت اولش سعدی میگه این ماجرا رو از دهن یکی دیگه شنیدم. دروغ میگه کسکش. خودش بوده روش نمیشده بگه. مثل این دخترای دهه شصتی هم‌دوره‌ی ما که بعد از جابجا کردن مرزای پورن تو…
3.9K viewsBehrooz, 17:25
باز کردن / نظر دهید