Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۷۹ #به_قلم_شهرزاد_فاطمه #کپی_ممنوع قبل اینکه اشکام | رمان تقدیر عشق





#پارت_۷۹
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع




قبل اینکه اشکام بریزه تند تند لباسامو عوض کردم و به اون که خیره خیره نگام میکرد توجهی نکردم.




نیم ساعت بعد در حالی که عصام قدم زنان راه می‌رفت و منتظر بودیم جواب حاضر شه رو بهش گفتم:
من ︎هوووف عصام بشین سرم گیج رفت
کنارم نشست و دستمو تو دستش گرفت.
خندم گرفت این از من بیشتر استرس داشت.
رو بهش گفتم:
من ︎میخوای انقدر استرس داری مسئولیت زاییدنش هم خودت متحمل شو
زیر لب،بی شرفی نثارم کرد که دوستش اهم اهمی کرد.
از نگاه شیطونش سرمو انداختم پایین که گفت:
فردین ︎به به زوج نمونه ببینید در عرض یک ماه عجب کار شگفتی کردیدا؟
اصلا من عشق میکنم چطوری تونستی این عصامو از راه به در کنی این اصلا راضی نمیشد به ازدواج.
من سرخ شدم که عصام لب هاشو رو هم فشار داد و گفت:
عصام ︎می کشتمت فردین بزار زنمو ببرم
من که صداشو شنیدم ولی بی توجه به حرفای فردین که انگار متوجه نشده بودم گفتم:نتیحه چی شد.
عصام هم انگار مثل من متوجه حرفای اول فردین نشده بود که منتظر به دهان فردین چشم دوخت.
فردین سری از تاسف تکون داد و گفت:
فردین ︎بنده میگم در عرض یک ماه گل کاشتید تبریک میگم عصام جون پدر خوبی بشی
عصام یخش باز شد و لبخندش عمیق فردینو مردونه بغل کرد.
قطره اشک سمجی از چشمم چکید.خوشحال بودم ولی سنم هنوز کم بود.
سریع پسش زدم اما از چشم عصام دور نموند.
سریع به سمتم اومد و پایین پام زانو زد.
عصام ︎اگه تو راضی نباشی
دستمو رو لبش گذاشتم و گفتم:
من ︎راضیم فقط یکم هول شدم فکر نمی‌کردم تو این سن بخوام بچه بیارم
فردین که دید جو احساسیه رفت.
عصام ︎بریم خونه حرف بزنیم؟نهار خوشمزتم میل کنیم؟
خندم گرفت و گفتم ︎از دست تو،دست از سر غذا بر نداریا؟
خندید و گفت:
عصام ︎خب باید غذا بخورم که بتونم بازم از این بچه ها واست بکارم دیگه
و همزمان دستشو رو شکمم گذاشت.
سرخ شدم از حرفش و تا خواستم حرفی بزنم فردین یهو اومد وگفت:
فردین ︎جمع کنید بحث های احساسیتونو منم برم دوست دخترمو خر کنم شاید بیاد خونه منم یکی از این گوگولیا اگه شد بکارم براش!
با عصام زدن زیر خنده.عجب پرروو بودنا.دوتا رفیق اسکل مثل هم.
سری از تاسف تکون دادم و همراه عصام از کلینیکش بیرون اومدیم