Get Mystery Box with random crypto!

رمان تقدیر عشق

لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق ر
لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق
آدرس کانال: @taghdier_eshgh
دسته بندی ها: زبان ها
زبان: فارسی
مشترکین: 6.03K
توضیحات از کانال

🌱 تقدیر عشق🌱
🍇رمان اجتماعی که تصویرهای دلخراش جامعه رو در قالب طنز عنوان میکنه امیدوارم عاشقش بشید چون چند ژانر متفاوت رو باهم پوشش میده🍇

🍭 تب پیوی🍭
آیدی ادمین ( @shahr_zad64 )
𖡎
🌓 عضو انجمن نودهشتیا 💫
𖡎

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2021-12-22 20:49:53
#پارت_۱۱۸
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع

مامان:یاسین سینان یه چیزایی میگفت راسته؟
یاسین فقط به سینان نگاه می‌کرد.
چشم های رنگی یاسین رگه های خون توش بود.
ترسیده بودم و کم کم دردی زیر دلم می پیچید.
حس خوبی نداشتم.
یاسین:اگر اعترافات آقا رو شنیده باشید باید بگم احتمال زیاد صد تا دروغ تحویلتون داده.
سینان ︎داداش چرا شلوغش میکنی حالا؟
یاسین ︎ببین آبجی جان تو بزرگتر مایی،منم دیگه از کارای این خان زاده خسته شدم مگه آبرومونو از سر راه آوردیم که یه تیشه گرفته دستش میخواد گند بزنه به آبروی بابای خدابیامرز ما از خودت خجالت نمیکشی از اونایی که تو قبر خوابیدن و دل نگران توعه بدبختن خجالت بکش.

کاملا معلوم بود که همه خرابکاری ها زیر سر خوده سینانه.
منو ساتیار ترجیح میدادیم فقط شنونده باشیم.

مامان ︎یاسین بیا بشین ببینم قضیه چیه؟این یچیزی میگه تو یچیز دیگه
یاسین ︎معلومه که روش نشده بگه احتمالا همه چیز هم چسبونده به ریش نداشته ما
ساتیار یهو پقی زد زیر خنده که همه بد نگاش کردن.خودمم دست کمی ازش نداشتم ولی چون دل درد بدی گرفته بودم درد اجازه خنده بهم نمی‌داد.
یاسین کفشاشو در آورد و همراه مامان روی مبل روبرویی نشستن.
یاسین ︎سینان این بار جدی ام بار دیگر از این غلطا بکنی دیگه توی روت نگاهم نمیکنن ینی اینقدر خودتو توی چشمم خوار و بی ارزش نکن
بابا ︎چیشده یاسین؟
یاسین ︎والا من می دیدیم آقا مشکوکه سفرهای خارج تهران میره که اصلا به کلاس ایشون نمیخوره
ساتیار ریز ریز می‌خندید.منظور دایی از خارج تهران همون اصفهان بود متنها اینقدر اعصابش خورد بود خنده دار حرف میزد.
یاسین ︎آقا زنگ زد گفت دارم میام مام گفتیم چشم بفرما خونه ما امشب کار داریم دیر میایم.
ایشون هم چشم ما دور ببینه دست یه دختر بگیره بیاره تو خونه ای که خیر سرمون داریم نماز می‌خونیم.خونه که مامان بابای بیچاره ما گناه نکردن داخلش.
سینان سرشو پایین انداخته بود و حرف نمیزد.
مامان بی توجه به غر غر های یاسین گفت:
مامان ︎وقت زنشه
سینان یجوری گردنشو آورد بالا که صدای شکستن و قولنج استخونشو شنیدم.
سینان ︎چی میگی آبجی ما یه غلطی کردیم کی زن خواست؟
مامان ︎مگه زنت چه فرقی با دوست دخترت داره؟فقط فرقش اینه قرار نیست مثل تابلو نقاشی هر روز عوضش کنی
سینان ︎ولی آبجی
مامان ︎حرف نباشه سینان این زندگی نیست واسه خودت میخوای بسازی یکم به فکر خودت باش فکر میکنی از خوشگذرونی های تو ما ضرر می بینیم؟نه خیر حضرت آقا خودت چوبشو میخوری
بابا ︎خیلی خوب بسه دیگه خانوم آقا سینان لطف کن این خطاهارو کنار بگذار خدایی نکرده فردا خانواده اون دختره بفهمن دمار از روزگارت در میارن
سینان ︎باشه من هر کاری بگید میکنم فقط جلوی این محبوب رو بگیرید.
یاسین ︎من با محبوبه موافقم من که خودم خونه دارم توام جایی که اون پولاتو مصرف کنی لطف کن یه فکری کن امروز فردا حرج عروسی رو خودت باید بدی
سینان ︎آخه از کجا بیارم؟
یاسین ︎وقتی ۲۷ سالته و نمیدونی از کجا باید بیاری دیگه من باید برم سرمو بکوبم به دیوار
هر موقع دست زنتو گرفتی خونه من میتونه تا وقتی یه خونه واسه خودت میخری میسازی یا هر چی دستت باشه
سینان ︎وا داداش من میگم نه تو میگی بدوش
من زن نمیخوام اصلا خود تو مگه بزگتر از من نیستی زنت کو پس؟
یاسین ︎من مثل تو هی دست این دختر اون دخترو نمی گیرم هر روز با یکی باشم کنترل خودمو اون حس مزخرفمو دارم توهم دارم بهت میگم از فردا مهمونی و این برنامه های مزخرفتو کنار میذاری من حال و حوصله جمع کردنتو ندارم آبرو برام نذاشتی دیگه روم نمیشه تو محل از دست تو سرمو بالا بگیرم
سینان ︎به مردم چه که من چه گهی میخورم
یاسین ︎خوبه قبول داری حداقل کارات اشتباهه
مامان ︎درست صحبت کنید با هردوتونم نظر منم سینان خان عوض نمیشه پس بهتره به حرف برادرت گوش کنی و پولاتو جمع کنی ما هم کمکت میکنیم به شرطی که تصمیم نداشته باشی با کسی که باهات ازدواج میکنه هم مثل دوست دخترات رفتار کنی
سینان عصبی از جا بلند شد و گفت:
سینان ︎خستم کردید بابا بزارید به حال خودم باشم بقول شما ضررشو که شما نمی بینید ولم کنید من زن نمیخوام تمام
و در خونه رو باز کرد و اونقدر محکم زد بهم که چشمامو محکم بستم از ترس.
درد زیر دلم داشت وحشتناک میشد.
دستمو سمت دلم بردم و لبمو گاز گرفتم.
لعنتی این بچه که هنوز رشد هم نکرده.
ساتیار ︎خوبی ساحل؟
با حرف ساتیار توجه بقیه هم بهم جلب شد.
نمیتونستم حرف بزنم.
به زور لبمو تکون دادم و گفتم:
من ︎خوبم
بابا ︎چی چیو خوبی؟قرمز شدی خانوم پاشو شالو مانتوشو بیار بپوشون ببریمش دکتر
مامان که رفت رو به بابا گفتم:
من ︎بابا نیازی نیست خوب میشم بعضی وقتا اینجوری میشم
یاسین ︎از کی اینجوری میشی هیچی نگفتی به ما
ساتیار به سمتم اومد و گفت:
ساتیار ︎فکر نکنم طوریت باشه ولی برو دکتر احتمالا از استرس و ناراحتیه که اینطوری میشی
یاسین ︎خدا بگم سینانو چکار کنه که به این روز انداختت
2.3K viewsShahrzad, edited  17:49
باز کردن / نظر دهید
2021-12-22 20:49:28

#پارت_۱۱۷
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع

بچه ها تا شب پیشم بودند و بعد از اون رفتن.
حوصلم حسابی سر رفته بود.دلتنگی عصام هم چیزی بود که دست خودم نبود.
ته دلم یه غم عجیبی بود که از دوری یار بود.شاید کسی که عاشق نباشه نتونه منو درک کنه.
به بیرون از پنجره زل زده بودم.
ینی واقعا نمی اومد؟
ینی حتی یک زنگ هم نمی‌تونست به خودم بزنه؟
فقط به دوستام خبر داده بود؟
اونم چون خودشون بهش زنگ زده بودن وگرنه همون خبر هم نمی‌داد.
این بود مسئولیتی که در قبال منو بچه تو شکمم داشت؟
شاید جلوی بچه ها به روی خودم نمی آوردم ولی مگه میشد اینقدر بی فکر باشی و بری که بری بدون هیچ زنگ و پیامی!
تصمیم گرفتم از اتاق برم بیرون اگه همینطوری می‌گذشت دیوونه میشدم.
با بیرون رفتنم از اتاق و پایین رفتن از پله ها دایی سینان رو دیدم که مقابلم بود.
حسابی دلم براش تنگ شده بود.
برای عید خونه مادرجون نبود و برای کارش از تهران رفته بود.
خودمو توی بغلش پرت کردم و گفتم:
من ︎کجایی بی معرفت
سینان ︎شما کوچ کردی به منزل جدید دیگه رخصت نمیکنی اینجا بیای که !دستت خوبه؟
من ︎شمارو دیده بهتر شده
ساتیار ︎فقط زبون بازی میکنه
سینان ︎بنظرم تو یکی دهنتو گل بگیر بچرو ناقص کردی مخصوصا که یه نی نی خوشگلم به راه داره
سرمو انداختم پایین خجالت میکشیدم وقتی اسم بچه میاوردن.
دستمو گرفت و منو روی مبل نشوند.
مامان برای پذیرایی به آشپزخونه رفت و بابا هم کنار ما نشسته بود.
من ︎بزار برم یچیزی بیارم بخوری
سینان ︎مگه گشنه و تشنه ام؟میخوام ببینمت بابا از وقتی این آقا عصام تیشه زده به ریشه ما روی تورو هم ندیدیم
بابا به شوخی گفت:
بابا ︎پشت دامادم اینجوری میگی فکر میکنی بی کسه؟خودم پشتشم توام خیلی دلت تنگ خواهر زادته برو خونشون خیلی اختلافی با خونه ما ندارن
من ︎بفرما خوردی؟
سینان ︎آبجی بیا یچیزی به شوهر و دخترت بگو ها دست به یکی کردن منم که طرفدار ندارم همش یه سامه که عین سیب زمینی زل زده به در و دیوار
ساتیار ︎دایی دست شما درد نکنه بفرما کبابمون کن
سینان ︎به موقعش برادر زاده عزیزم
بابا ︎ما کی برادر شدیم خبر نداریم؟
سینان ︎از اونجایی که داماد عزیزم من پسرخاله شما هم هستم دیگه این حرفا رو نداریم
و همزمان دستشو دور گردن بابا انداخت و لبخندی گله گنده ای زد.
بابا به شوخی دست سینانو از گردنش باز کرد و گفت:
بابا ︎بزار برسی بعد زود پسر خاله شو !
سینان ︎آبجی خانوووووم
مامان تند تند با میوه دانو بشقاب اومد که خواستم بلند شم که ساتیار سریع ازش گرفت و من با نگاهم ازش تشکر کردم.
مامان ︎سینان چته نیومدی کل خونه رو گذاشتی سرت
سینان ︎از این خان شوهرت بپرس جای اینکه از من حساب ببره ناسلامتی برادر زنی گفتن نه برگشته میگه پاشو برو شب هم اینجا نمون
مامان ︎وا مسعود تو اینجوری گفتی به داداشم؟
بابا با بهت گفت:
بابا ︎خانوم تو داداش مکارتو نمی شناسی؟حرف میذاره تو دهن آدم
من ︎بابا جان تو منظور دایی رو متوجه نشدی!ایشون منظورشون این بود که امشب اینجا می مونن شام هم میخورن قشنگ داره اشاره میکنه که قطع به یقین یه خرابکاری انجام داده و دایی یاسین هم از خونه پرتش کرده بیرون خوب دیگه واضح تر از این؟
سینان ︎آ باریک فرزندم حلال زاده به داییش میره
و یه ماچ گنده گذاشت رو لپم که خندم گرفت.
مامان ︎من چیکار کنم از دستت اینقدر خرابکاری نکنی اون بچه رو هم حرص ندی؟
سینان ︎بیا بوسم کن
مامان چپ چپی نگاش کرد که سینان با لب های خندون گفت:
سینان ︎والا آبجی خانوم ما تا از اصفهان رسیدیم خونه خسته بودیم آقا هم تشریف نیاورده بود گفتیم بزار سوپرایزش کنیم اومدیم سر عمر غذا درست کردیم گفتیم ایشون بیان همراهمون کوفت کنن آقا با دوست دخترش اومد خونه چشم مارم دور دیده بود.
از خنده روده بر شده بودم.
مامان ︎چی گفتی؟مطمئنی؟یاسین از این غلطا نمی‌کنه
مامان رفت سمت تلفن خونه که سینان دستپاچه سریع گفت:
سینان ︎ولش کن بابا اون الان تو فاز دیگه ای هست
بابا ︎بسه سینان رعایت کن یکم
سینان ︎وا مسعود تا اینا بچه بودن که نذاشتی ما دهن باز کنیم الان این که شوهر کرده اینم که قشنگ کل کتاب زیستو از بره حالا دیگه عملی بماند.
منو ساتیار که غش غش میخندیدیم ولی مامان و بابا عصبانی بودن.
همین که مامان داشت زنگ میزد آیفون به صدا در اومد.
ساتیار ︎من باز میکنم.
دایی یاسین بود.
مامان سعی داشت خودشو کنترل کنه.
به دایی نمی اومد از این کارا کنه.
یاسین عصبانی بود و قرمز کرده بود.
یه جای کار داشت می لنگید و من حس میکردم سینان یه دروغهایی گفته بود.
2.1K viewsShahrzad, 17:49
باز کردن / نظر دهید
2021-12-22 19:00:54 های،ماه نقره ای هستم.

انجام تایپ

تایپ پروژه های دانشجویی

مقاله

پاور پوینت

تحقیق

کاور

پروف

بنررمان


باقیمت مناسب

برای انجام این خدمات به پی وی مراجعه کنید.

@Silvermoon_pK
• ꪑꪗ ᥴꫝꪀꪶ :@Silvermoon_p
✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯✯
135 viewsShahrzad, 16:00
باز کردن / نظر دهید
2021-12-22 16:49:26 مات زده نگاهی به لباس قرمز خواب توری تو تنم کرد!

نگاه مردونش و به صورتم داد و گفت
_موهات؟! پوست سفیدت؟!
چه غلطی کردی با اموال من؟


چشمام گرد شد، چند قدم رفتم عقب که نزدیکم شد و مثل گرگ زخمی گفت
_ دَ احمق روانی به چه اجازه ای رفتی پوست سفیدت تند برنز کردی؟
به چه اجازه ای موهات و کوتاه کردی؟
من این جا دسته خرم واسه تو که این طوری دفتی تِر زدی تو خودت


ترسیده رفتم عقب و با پته پته گفتم
_خوا..ستم خواستم تنوع شه برات... مامانت گفت واسه شوهرت تکراری نشو خودت و برو رنگ و لاعاب بده


با دوتا دستاش کلافه تو صورتش دست کشید
_ننه من گفت برو خودت و رنگ لاعاب بده نه که بری خودت مثل تصویرای سیاه و سفید کنی!
دِ اگه من زن سَبزه و تیره می‌خواستم چشم داشتم می‌رفتم اون رنگیش و می‌گرفتم واسه چی تر زدی تو خودت؟


از صدای داد آخرش پریدم تو جام و چسبیدم به دیوار و گفتم
_اصلا به تو چه... تن و بون خودمه خر بلایی بخوام سر خودم میارم


به یک باره هجوم آورد سمتم من جیغ خفه زدم، فکم و تو دستش گرفت حرصی گفت
_دِ احمق خر تو از اون موقع که بله دادی سر سفره عقد تا ابد و یک روز برای منی نه خودت!
واسه چی رفتی تر زدی تو موهات آخه؟ این چه رنگیه گذاشته رو سرت؟


چشمام گرد گرد تر می‌شد که یک باره حرصی لبش و رو لبم فشرد و شروع به گاز گرفتن کرد، ببه قدری بد گاز می‌گرفت که طعم خون و احساس کردم!
از چشمام قطره اشکی افتاد که ازم فاصله گرفت و پیشونیش و چسبوند به پیشونیم!
نفس نفس می‌زد و من اشک می‌ریختم که ملایم گفت
_بعد عملیاتمون لباس می‌پوشی میریم همون خراب شده ای که این شکل و شمایل تورو درست کردن... شبیه قبلت کردن که کردن اگنه از همون جا تاکسی بگیر برو خونه بابات تا شبیه قبلت شی هم نیا نبینمت

https://t.me/joinchat/EFKl0uB16x5hNTg0


یهو پتورو از روم کشید کنار که جیغی زدم و دستم روی ممنوعه های بدنم گرفتم چون لخت لخت بودم!
ریلکس نگاهم می‌کرد و گفت
_نگاه نگاه... سر پوست سفیدش چه بلایی آورده!


سعی می‌کروم خودم و بپوشونم و گفتم
_بابا رفنی یه شر بپا کردی دم ارایشگاه اونام موهام و مثل قبلش کردن دیگه بس کن


چپ چپ نگاهم کرد
_رنگ پوستت الان مثل قبل؟ دِ من نخوام تو هیچ جوره به خودت دست نزنی باید چیکار کنم


بی توجه خواستم پتو و بندازم رو بدن برهنم که اجازه نداد و خیره به وسط پام گفت
_شانس آوردی این قسمت و سیاه نکردی اگنه سیاه و کبودت می‌کردم خودم
26 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 13:49
باز کردن / نظر دهید
2021-12-22 16:48:52 من الان رابطه می‌خوام

دستی لای موهای مردونش کشید
_دکترت چی گفت؟
_حرف مفت گفت!... بابا تو مثلا مردی این همه لباس سکسی تنم میکنم این همه به خودم میرسم این همه سک و سینه می‌ندازم بیرون که تهش این شه؟
خیره نگاهم کرد
_اوی اوی... دست رو نقطه ضعف من نزار این سری جواب نمیده ها
_یعنی تا نه ماه نمی‌خوای بهم دست بزنی؟
پوفی کشید
_آخه نه که تو به یه دست زدن راضی میشی
_به دست زدن راضی میشدم که شوهر نمی‌کردم
چشماش از بی‌حیای من گرد شد که ادامه دادم
_اصلا من به جهنم خودت چی؟ تا نــــه ماه به من دست نزنی؟ اصلا میشه داریم؟
تک خنده ای کرد
_عزیزم من تا پنج تا زن و چهل تا صیغه ظرفیت دارم هنوز غصه من نخورد
جیغ زدم
_خیلی بیجا می‌کنی... بابا من الان شوهرم و می‌خوام ویارت و کردم یکی بره به اون دکتر یبس عقیم این و بفهمونه که من الان جه قرصی بخورم ویار تورو نکنم

https://t.me/+EFKl0uB16x5hNTg0

من الان رابطه می‌خوام

دستی لای موهای مردونش کشید
_دکترت چی گفت؟
_حرف مفت گفت!... بابا تو مثلا مردی این همه لباس سکسی تنم میکنم این همه به خودم میرسم این همه سک و سینه می‌ندازم بیرون که تهش این شه؟
خیره نگاهم کرد
_اوی اوی... دست رو نقطه ضعف من نزار این سری جواب نمیده ها
_یعنی تا نه ماه نمی‌خوای بهم دست بزنی؟
پوفی کشید
_آخه نه که تو به یه دست زدن راضی میشی
_به دست زدن راضی میشدم که شوهر نمی‌کردم
چشماش از بی‌حیای من گرد شد که ادامه دادم
_اصلا من به جهنم خودت چی؟ تا نــــه ماه به من دست نزنی؟ اصلا میشه داریم؟
تک خنده ای کرد
_عزیزم من تا پنج تا زن و چهل تا صیغه ظرفیت دارم هنوز غصه من نخورد
جیغ زدم
_خیلی بیجا می‌کنی... بابا من الان شوهرم و می‌خوام ویارت و کردم یکی بره به اون دکتر یبس عقیم این و بفهمونه که من الان جه قرصی بخورم ویار تورو نکنم

https://t.me/joinchat/EFKl0uB16x5hNTg0
24 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 13:48
باز کردن / نظر دهید
2021-12-22 16:47:45 دست نوازش واری روی عضله های پر زخمش کشیدم

که پر اخم دستم و پس زد و با صدای دورگه مردونش گفت
_این قدر با من ور نرو مگه عروسک باربی گیر آوردی؟

به بدن پر زخمش نگاهی کردم و معلوم بود درد زیادی و داره تحمل می‌کنه
بهش حق می‌دادم بی اعصاب باشه که گفتم
_فقط خواستم یکم حواست و از درد پرت کنم


ابرویی انداخت بالا
_جدا؟... امامزاده ای یا دستت شفا بخش که هی داری دست می‌کشی روم؟


فقط سری به چپ راست تکون دادم که ادامه داد
_با این ور رفتنات فقط داری حواسم و میدی به سکس و تحریکم می‌کنی!
ثانیا اگه می‌خوای دستات شفا داشته باشه و حواسم پرت شه یه جای دیگرو باید دست بکشی


سرخ شدم و با چشمای گرد نگاهش کردم که باز بحث و تموم نکرد
_همین میشه دیگه.. ده روز سکس نداشته باشم هم وضع بدنم این میشه هم این که یکی مثل تو دست بهم بزنه زرتی بلند میشه و تحریک میشم... اگرنه تو لختم جلوم می‌اومدی من نگات نمی‌کردم چه برسه تحریک!


اخم کردم و با ناراحتی از جام پاشدم... نمی‌خواستم با این حالش باهاش دهن به دهن شم و فقط گفتم
_خدار و صد مرتبه شکر که با دیدن لخت من تحریک نمیشی


زبون نیش دارش کم نیاورد
_اره دیگه زن گرفتم به عنوان دکور بزارم گوشه خونم... بعد مربیم میگه چرا بدنت افت کرده گوشه رینگ از یه یالغوز کتک می‌خوری


این بار حرصی سمتش برگشتم و گفتم
_به مربیت بگو زنم بهم سرویس نمیده چون اصلا با دیدن بدن لختشم تحریک نمیشم؛ تا خیالش از مردونگی افتاده تو راحت شه...
بهش بگو فقط گرفتمش تا بشم آینه دقش و خونش و تو شیشه کنم


با همون پای شکستش روی تخت نیم خیز شد
_چیه حرصت گرفته گفتم بدن لختتم تحریکم نمی‌کنه؟


نیشخندی زدم و پیراهنم و از تنم کشیدم بیرون که چشماش گرد شد و من حرصی گفتم
_حالا ببینیم با دیدن هیکل من می‌زنی بالا یا نه !
بعد اونوقت با پای شکسته می‌خوای چیکار کنی


اخماش پیچید توهم که شلوارمم کشیدم پایین و اون سریع نگاهش و ازم گرفت
_ دختره ی خنگ روانی... موقعی که سالمم سرخ و سفید میشه میگم فلانت و ببینم الان خودش و داره لخت می‌کنه

جلو چشماش رفتم و بندای سوتینم و کشیدم رو بازوم و گفتم
_تو که با دیدن من بالا نمی‌زنی چی شد پس


چشماش و بست و گفت
_تمومش کن این بازی خلاقانت و من یک ماه مگس ماده ندیدم حق دارم با دیدن یه پر و پاچه داغ کنم


هیچی نگفتم و جلو چشماش صاف ایستادم که یک دفعه چشماش و باز کرد و با دیدن تنم گفت
_سگ تو روح اون آدمی که گفت من بیام تورو بگیرم... بیا این جا خودتم انگار بدت نمیاد


نیشخمدی زدم و با بدجنسی گفتم
_من جایی نمیام ( )

https://t.me/joinchat/EFKl0uB16x5hNTg0
25 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 13:47
باز کردن / نظر دهید
2021-12-22 14:44:31- چجوری بچمو کشتی؟
با داس؟ چاقو؟ چی هاااااااا میگم بچمو چجوری کشتی؟!
https://t.me/+_wGd9q7DzrEyMGY0
شروع به جیغ کشیدن کردم، از غم، دلتنگی، دوری فریاد میکشیدم تا بفهمه نبودش منو کشت نه بچشو...
به سمتم هجوم اورد و با خشم غرید:
- تو مادری؟ اصلا با کی اینکارو کردی هرزه؟!
اشکام جاری شدن به من میگه هرزه، کثافط من دوست دارم...
- بچمون زندس ژیهات قسم میخورم زندگیم!
پوزخندی زد و هولم داد، کمربندشو در اورد و گفت:
- انقدر میزنمت تا صدای سگ بدی هرزه ی خیابونی!
دستمو جلوی شکمم گرفتم تا آسیبی به بچمون نرسه، به قدری با کمربند زدم که لحظه ی آخر لخته ایی رو حس کردم از رحمم خارج شد و از بین پاهام سر خورد...
- بچ..بچم ژیهاتتتتتت.....تتتتتت!
فقط چشمهای پر از تعجب ژیهاتو دیدم که زانو زد روی زمین...
و بعد اون همه جارو سیاهی مطلق گرفت...
- بهشتتتت بهشتتت چشمهاتو باز کن!
نفسم اشتباه کردم...
پاشو زندگیم، نباشی بهشتم جهنم میشه پاشووووووو!
خداااااااااااااااااااااااااااا
https://t.me/+_wGd9q7DzrEyMGY0
رمانی غمگین که با هر پارتش میزنی زیرِ گریه
#لینکش_بعد_از_نیم_ساعت_باطل_میشه
37 views ربات *اخلاقی* آسمون , 11:44
باز کردن / نظر دهید
2021-12-22 14:44:03شب جمعه کاراشونا کردن حالا صبحش ببین چیا که نمیشه
https://t.me/+_wGd9q7DzrEyMGY0
آروم چشمهامو باز کردم با دیدن سینه ی بهشت فریادی از خوشحالی کشیدم:
- اییییییییییییییییی آآآآآآآآآ اوووووووووووو هووووووووووووو همیییییییینههههههه یسسسسسسس
بهشت ترسیده از روی تخت پرید که لحاف از دورش کنار رفت و بدنش نمایان شد، ابروهامو شیطون انداختم بالا و به چیزش اشاره کردم که جیغی کشید و پرید روم...
- ژیهااااات عوضی باز تو اونجوری خمیازه کشیدی؟
گازی از جناقّ سینش گرفتم و هولش دادم روی تخت که با شیطنت گفت:
- دیشب خوب بلد بودی بخوری ها
- عزیزم خوردن که دیگه عادتمه یه چیز بگو جدید باشه
با کوبیده شدن در و صدای بابا هر دومون بهت زده همو نگاه کردیم...
- پدسگااااا بیاید بیرون از اون خراب شده
صبح تا شب یا تو میخوری یا این میماله، خونمون رو ویران کردید
ژیهاتتتتتت بیا بیرون برو مامانتو از حموم بکش بیرون، پدرمو از دیشب در اورده بخدااااااا این سالار ما از کار افتاد
با بهشت زدیم زیر خنده که با حرص شروع به کوبیدن در کرد که با صدای بچگونه ایی از زیر تخت:
- ژندایی چجولی میخولدی بلا عمو ژیهات؟
https://t.me/+_wGd9q7DzrEyMGY0
فقط میتونم بگم جرررررررررررر
37 views ربات *اخلاقی* آسمون , 11:44
باز کردن / نظر دهید
2021-12-22 12:05:32 #پارت71
#پارت_واقعی_اگه_نبود_لفت بده

ترسید به #صورت #ساواش #نگاه کردم خیلی
#میترسیدم از #اینکه به #اقاجون بگه من #باهاش #رابطه داشتم ازش #حامله #بودم از چیزی که

#میترسیدم #سرم اومد باحرفی که #ساواش زد
_میدونستید #بچه‌ی من توی #شکمم الما بود

#شاخ دراوردم #ازش حرفش #تا دیروز #میگفت #بچه
من #نیستش الان #که‌میخواستن‌منو #ازش جدا کنن‌شد #بچه ی #اون #پوزخند #بلندی زدم که توجه #شوک #بهم جلب شد

_ #الما راست میگه؟؟؟بگو #راست نیستش
_دورغ #میگه #اقاجون من #اصلا با #ساواش #رابطه #نداشتم

#میترسیدم از #اینکه #بفهمن این #واقعیته
اگه‌ #میفهمیدن #واقعیته #حتما ولم #میکردن میرفتن من #میموندم بااین‌مرد #وحشناک با #صدای داد

ساواش #از افکارم #بیرون اومد #ترسیده بهش نگاه کردم
_چرا #دورغ #میگی هااا #ترسیدی #بگو د #لعنتی ازم

حامله بودی چرا #نمیگی #بچه من تواون #شکمت بود #چشام پر #اشک شد فقط یع #حرف #میتونست باعث

بشه #گریه کنم اقاجون به سمت #ساواش #حمله ور شد #سیلی #محکمی به صورت ساواش زد بادادگفت:داری دورغ میگی....

#پسری_که_عاشق_دختر_عموش_هست_بهش_تجاوز_میکنه_الان_سعی_داره_برای_نجات_جون_دختر_عموش_همه_کار_انجام_بده

#بچه_مچه_جوین_نده
#صحنه_ترین_رمان_تلگرام
#دارای_پارت_های_خشن

https://t.me/+cGO68e6g6ywzZDU8
48 viewsShahrzad, 09:05
باز کردن / نظر دهید
2021-12-22 07:27:44 صدای آه و نالش که بلند شد ناباور به در اتاق مشترکمون نگاه کردم
یعنی لذتی که از تنش می‌بردم و داشت به یکی دیگه می‌داد!


احساس می‌کردم رگ گردنم داره از تَورم میترکه که بی هوا در اتاق و باز کردم و هوار زدم
_تو خونه من چه غلطی داری می‌کنی پتیاره!؟
من قد نود می‌پوشیدی سفیدی مچ پات و یکی می‌دید آتیشت می‌زدم‌ حالا تو خونه ی من رو تخت من داری چه غلطی می‌کنی هان؟... به آتیش می‌کشمت فرین مرگت برام حلال خیانت می‌کنی؟



سرش و از زیر‌ ملافه بیرون آورد که جلو رفتم و گردنش و بین دستای #مردونم گرفتم فشردم؛ قرمز شد و دستش و گذاشت رو دستام
به پایین اشاره ای کرد ولی بدم می‌اومد به قیافه مردی نگاه کنم که فرین من داشت بهش لذت می‌داد
از فشار دست من کبود شد و تقلا کرد و هی به پایین اشاره کرد که نگاهم دادم پایین و در کمال ناباوری چند تا #متکا دیدم!


دستم از دور گردنش شل شد که شروع به سرفه کرد و بعد مدتی غش غش ترکید از خنده و من مات و مبهوت خیره شدم بهش
_بابا غیرت... بابا جدیت... بابا مرد خشن وحشی من


کلافه دستی لای موهام کشیدم و حرصی گفتم
_آوا آوا تو آخر من و دیوونه و راهی تیمارستان می‌کنی معلوم داری با متکا چه غلطی می‌کنی که صدای آه و نالت و دوتا خونه اون‌ور ترم داره میاد؟!


بازم غش غش خندید و گفت:
_چالش خیانت بود بابا وای قیافت دیدنی بود باید فیلم می‌گرفتم... از چالش لخت برو جلو شوهرتم بهتر بود لعنتی


دستی رو صورتم کشیدم و هنوز عصبانیتم نخوابیده بود و گفتم
_احمق روانی با خودت نگفتی سرم و میبره میزاره رو سینم؟ خریت محض تا چقدر؟
یادت رفته سر کبودی گردنت چه بلایی سرت آوردم؛ برای من چالش میری؟! این چالشات چالش مرگت میشه آخر


آروم خندید و با عشوه گفت
_این سفیدی تنم و این اندام ریز میزم همه و همش فقط تا آخر برای خودت... من کار بد نمی‌کنم حرص نزن این‌قدر... فقط تو چی داری بهم بدی تا آخر عمرت حالا؟


رو تخت کنارش نشست و کشیدمش تو آغوشم و در گوشش لب زدم
_به علاوه بدنم قلبمم برات کمه فلفل خانم... روحمو بهت می‌دم


سرش و رو سینم گذاشت که دستم و سمت ممنوعه تنش بردم و گفتم
_این قسمت تنت حتی برای خودتم حروم! فقط برای من حلال این قسمت، که دستم‌‌ و بکشم روش و به بازیش بگیرم حالام مثل کوآلا ولو نشو تو بغلم پاشو میخوام روت چالش برم


نگاهش و به چشمام داد و گفت
_چالش؟!
_آره، چالش کی می‌تونه عروسک خوبی باشه... آخه عروسکا جیغ جیغ نمی‌کنن نمیگن آی یواش دردم اومد، نمی‌گن بسه نا ندارم چرا سیرمونی نداری، یا نمیگن وای من نمی‌خورم و نمیدم!

محکم زد تخت سینم و از شرم سرخ شد که غش غش خندیدم و دستم روی بدنش به بازی گرفتم
_یه امشب و عروسکم شو بزار کارم و درست درمون پیش ببرم و نه نیار


بازم سرخ شد که فشاری به بهش آوردم و چشماش خمار شد و گفت
_من شبا عروسک شم روزا غلامم میشی؟

خمار عطر تن و خواستنش لب زدم
_معامله قبوله... برو پایین مایینا برای شروع دلش گرمای تورو می‌خواد عروسک


با عشوه دستی به بدنم کشید و مست تنش شدم که یه دفعه بلند شد و ازم فاصله گرفت و با خنده گفت
_آخ جون چالش بزار تو خماریم اجرا کردم من پریودم باش تا عروسکت شم حالا!


کلافه چشمام و بستم و لب زدم
_معلوم نی زن گرفتم یا بچه دبیرستانی؛ چالش آره!؟ یَک چالشی من امشب روت و برم که نتونی تا یک هفته رو خودت بشینی واستا

متفاوت

https://t.me/joinchat/EFKl0uB16x5hNTg0
20 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 04:27
باز کردن / نظر دهید