Get Mystery Box with random crypto!

رمان تقدیر عشق

لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق ر
لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق
آدرس کانال: @taghdier_eshgh
دسته بندی ها: زبان ها
زبان: فارسی
مشترکین: 6.03K
توضیحات از کانال

🌱 تقدیر عشق🌱
🍇رمان اجتماعی که تصویرهای دلخراش جامعه رو در قالب طنز عنوان میکنه امیدوارم عاشقش بشید چون چند ژانر متفاوت رو باهم پوشش میده🍇

🍭 تب پیوی🍭
آیدی ادمین ( @shahr_zad64 )
𖡎
🌓 عضو انجمن نودهشتیا 💫
𖡎

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2021-12-22 07:24:47 دست نوازش واری روی عضله های پر زخمش کشیدم

که پر اخم دستم و پس زد و با صدای دورگه مردونش گفت
_این قدر با من ور نرو مگه عروسک باربی گیر آوردی؟

به بدن پر زخمش نگاهی کردم و معلوم بود درد زیادی و داره تحمل می‌کنه
بهش حق می‌دادم بی اعصاب باشه که گفتم
_فقط خواستم یکم حواست و از درد پرت کنم


ابرویی انداخت بالا
_جدا؟... امامزاده ای یا دستت شفا بخش که هی داری دست می‌کشی روم؟


فقط سری به چپ راست تکون دادم که ادامه داد
_با این ور رفتنات فقط داری حواسم و میدی به سکس و تحریکم می‌کنی!
ثانیا اگه می‌خوای دستات شفا داشته باشه و حواسم پرت شه یه جای دیگرو باید دست بکشی


سرخ شدم و با چشمای گرد نگاهش کردم که باز بحث و تموم نکرد
_همین میشه دیگه.. ده روز سکس نداشته باشم هم وضع بدنم این میشه هم این که یکی مثل تو دست بهم بزنه زرتی بلند میشه و تحریک میشم... اگرنه تو لختم جلوم می‌اومدی من نگات نمی‌کردم چه برسه تحریک!


اخم کردم و با ناراحتی از جام پاشدم... نمی‌خواستم با این حالش باهاش دهن به دهن شم و فقط گفتم
_خدار و صد مرتبه شکر که با دیدن لخت من تحریک نمیشی


زبون نیش دارش کم نیاورد
_اره دیگه زن گرفتم به عنوان دکور بزارم گوشه خونم... بعد مربیم میگه چرا بدنت افت کرده گوشه رینگ از یه یالغوز کتک می‌خوری


این بار حرصی سمتش برگشتم و گفتم
_به مربیت بگو زنم بهم سرویس نمیده چون اصلا با دیدن بدن لختشم تحریک نمیشم؛ تا خیالش از مردونگی افتاده تو راحت شه...
بهش بگو فقط گرفتمش تا بشم آینه دقش و خونش و تو شیشه کنم


با همون پای شکستش روی تخت نیم خیز شد
_چیه حرصت گرفته گفتم بدن لختتم تحریکم نمی‌کنه؟


نیشخندی زدم و پیراهنم و از تنم کشیدم بیرون که چشماش گرد شد و من حرصی گفتم
_حالا ببینیم با دیدن هیکل من می‌زنی بالا یا نه !
بعد اونوقت با پای شکسته می‌خوای چیکار کنی


اخماش پیچید توهم که شلوارمم کشیدم پایین و اون سریع نگاهش و ازم گرفت
_ دختره ی خنگ روانی... موقعی که سالمم سرخ و سفید میشه میگم فلانت و ببینم الان خودش و داره لخت می‌کنه

جلو چشماش رفتم و بندای سوتینم و کشیدم رو بازوم و گفتم
_تو که با دیدن من بالا نمی‌زنی چی شد پس


چشماش و بست و گفت
_تمومش کن این بازی خلاقانت و من یک ماه مگس ماده ندیدم حق دارم با دیدن یه پر و پاچه داغ کنم


هیچی نگفتم و جلو چشماش صاف ایستادم که یک دفعه چشماش و باز کرد و با دیدن تنم گفت
_سگ تو روح اون آدمی که گفت من بیام تورو بگیرم... بیا این جا خودتم انگار بدت نمیاد


نیشخمدی زدم و با بدجنسی گفتم
_من جایی نمیام ( )

https://t.me/joinchat/EFKl0uB16x5hNTg0
16 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 04:24
باز کردن / نظر دهید
2021-12-21 20:29:27


#پارت_۱۱۶
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع
#هدیه_یلدایی

وارد اتاقم شدم که این ۳ اسکل رو در حالی که می رقصیدن دیدم.
من ︎به به
نگین ︎چیه خوشت اومد؟آره هر کی منو می بینه خوشش میاد
من ︎آسمون الان رعد و برق می زنه از اعتمادی که تو به سقف اتاق بنده داری
آنا ︎موافقتم شدید
فاطی ︎گه نخوریدا هی به رفیقمون چرت و پرت میگید
نگین ︎خو کی خواست تو از من دفاع کنی بنده ۱۰ سانت زبون دارم از پس همتون بر میام
فاطی ︎خاک بر سر من که ازت دفاع میکنم
نگین ︎یس
من ︎برید کنار میخوام بخوابم
آنا ︎اینو باش شوگر خانش نیومده اعصابش تخم مرغی شده
من ︎خوبه باز مثل تو سر دوست پسرام اخلاقم عن نمیشه
آنا به حالت شوخی گفت:
آنا ︎پشتشون حرف نزنا من سر همشون غیرتی ام
بعد با یک لحن عجیبی گفت:
آنا ︎ساحل من دیگه متوجه اشتباهاتم شدم
من ︎تو خیلی اشتباه داری دقیقا کدومش
فاطی ︎آباریکلا
منو نگین اما جدی به آنا خیره بودیم تا حرفشو بزنه
آنا ︎همه دوست پسرامو کنار گذاشتم من من خیلی اشتباه کردم خیلی من خیلی از خدا دور شده بودم
لبخندی زدم و گفتم ︎اون وقت اون تلنگره چی بود که باعث شد به مسیرت برگردی؟
آنا ︎یک خانوم خیلی مهربون سر راهم قرار گرفت خدا خیلی دوستم داره که اون اومده تو زندگیم،یه روز که تو خیابون بودم و کاری هم نداشتم همون موقع اذون می‌گفتند و منم رفتم مسجد با خودم گفتم خدارا چه دیدی یسری از این پسر خوشتیپا میان مسجد مخ دخترا رو بزنن
ولی با یک خانومی آشنا شدم که مثل خودش نیست اون باعث شر تمام خلاف شرعامو کنار بذارم هرچند که من حد خودمو می دونستم و همه چی در حد پیام و کافه و رستوران بود ولی بازم کار من گناه بود.
نگین ︎خوب حالا چرا ماتم گرفتی دیوونه بیا جشن بگیریم
آنا ︎من عاشق شدم عاشق یک نفر ولی بخاطر قولی که به اون خانوم دادم رفتم به پسره گفتم همه چی بینمون تموم شده اون دوستم داره ولی من با بی رحمی اینارو گفتم بهش ولی اون موقع نمیدونستم که چقدر دوسش دارم واسه همین برام مهم نبود اما نقشش تو زندگیم زیادی پر رنگ بود.دیگه طاقت ندارم هر چی میگم و میخندم ولی هیچکی نمیدونه دلم خونه.
اشک از چشماش ریخت و من قلبم شکست.
نگین بغلش کرد و منو فاطی هم همزمان رفتیم کنارش و بغلش کردیم.
سرامونو بهم چسبونده بودیم و بهم امید میدادیم.
در اتاق زده شد و دریا اومد داخل.
دریا ︎با خودت چیکار کردی آبجی جونم
فاطی ︎والا اون کاری نکرده ساتیار داغونش کرده
من ︎تقصیر هردومون بود فاز سرعت بالا گرفتیم و اون موقع زدیم بیرون
دریا ︎مواظب خودت باش من فعلا میرم خونه وقتی عصام بیاد میام خونتون کاراتو میکنم مامان و خانوم ضرغام گفتن میان کمکت ولی گناه دارن دیگه کمر درد و همه چی دارن خودم میام کمکت
من ︎قربونت برم نیازی نیست کاری ندارم آخه
دریا ︎تو حرف نزن بگو چشم فقط فعلا برم محمد منتظره
من ︎برو بسلامت
با بچه ها هم خداحافظی کرد و رفت و حالا ما بودیم و مشکلاتی که تمومی نداشت.
نمیدونم چرا ته دلم یجوری بود استرس بدی داشتم فقط امیدوار بودم اتفاق بدی نیفتاده باشه






اولین یلدای با هم بودنمون مبارک
45 viewsShahrzad, edited  17:29
باز کردن / نظر دهید
2021-12-21 20:29:10


#پارت_۱۱۵
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع

من ︎وا مامان من یه ذره مغز دارم؟من ریاضی میخونما!و توی یکی از سخت ترین رشته هاش معماری هستم
ساتیار ︎خوبه خوبه بیا توی رشته ما یکم زیست بخون بفهمی سختی ینی چی!
من ︎تو بیا هندسه و آمار بخون بفهمی ینی چی
مامان ︎میشه بگیرید بخوابید؟یه امشب این داماد ما خواسته اینجا بمونه با این خرابکاری هاتون آبرومونو بردید.
دیگه هیچکی هیچی نگفت و من سعی کردم بخوابم.
مسکن کم کم داشت اثر میکرد اما هنوز خوابم نمی برد.
به پهلوی چپ خوابیدم تا به ریز علی شکمم فشار نیاد.
به به دیدید کشفیاتو ؟از فندق به ریز علی رسیدیم.خوب هنوز ریز و نخودیه دیگه.....


سر و صدای زیادی میومد و من نمیتونستم صداهارو تشخیص بدم.
یه چشممو باز کردم که آنا رو دیدم که با دیدنم پقی زد زیر خنده.
نگین ︎مرض نمی بینی بچه حالش خوب نیست
آنا ︎این عنتر صدای مام شوگرشو شنیده واسه همین خودشو به این حال زده وگرنه من دستم شکسته بود چار نر می دویدم.
با صدای خواب آلودی گفتم:
من ︎واسه اینکه تو حیوونی همه که مثل تو نیستن
آنا ︎حیف فندق کوچولو سپر بلاته و دستم بستس
فاطی ︎سلام آبجی خوبی؟
سری تکون دادم و به سمت دست شویی رفتم.
دست و صورتمو با حوله خشک کردم و رو به آنا گفتم:
من ︎گفتی مادرشوهرم اینجاست؟
نگین بجاش جواب داد:
نگین ︎فقط اون نیست که همه بخاطرت جمع شدن،خانوم جون و آقاجونت پدرشوهر و مادرشوهرت و عروس وسطیه
خوشحال بودم که همه هستن ولی من فقط اونی رو میخواستم که دیشب گفته بود میاد منو از اینجا می بره.
من ︎عصام چی؟
فاطی جلو اومد و با استرس گفت:
عصام ︎عصام می‌خواستیم بهش بگیم اینجوری شدی ولی یکم حرف زدیم می‌خواستیم بگیما ولی گفت تو جادس یکار ضروری پیش اومده داره میره کرمان احتمالا تا چند روز نمیاد گفت به ساحل هم بگید شرمندشم
من ︎رفته کرمان؟
آنا سر تکون داد.
من ︎خوب کردید بهش نگفتید اون کار داره نباید نگرانی منو هم داشته باشه
بچه ها همه تایید کردن و من از تو کمدم یه دست لباس مرتب بیرون آوردم و از قسمت درآور لباسامو پوشیدم.
پایین که رفتم همه با نگرانی نگام میکردن.
بچه ها توی اتاق مونده بودن.
رفتم سمت مادرجون و دستشو بوسیدم.
مادرجون ︎الهی مادر فدات شه چیکار کردی با خودت آخه؟
من ︎خوبم مادر چیزیم نیست نگرانم نباش
پدر جون لبخند غمگینی زد و بلا بدوری گفت.
دستشو بوسیدم که منو توی آغوشش کشید.
چقدر این آغوش امنیت داشت.
کاش زودتر با عصام آشنا میشدم اون باعث به وجود اومدن این محبت ها شده بود البته خود آقاجون بی تاثیر نبود با رفتارش بهم ثابت کرد که چقدر آینده ما ۳ براش مهمه.
مادر شوهرم خیلی نگران به سمتم اومد.اشکش سریع از چشماش چکید و گفت:
عطیه ︎خوبی دخترم؟بچه خوبه؟طوریت که نشده؟
من ︎نه مامان جون خوبم بچه هم خوبه نگران نباشید.
فرید خان گفت:
فرید ︎خداروشکر بابا جان الان خوبی؟
سریع تکون دادم با الناز هم دست دادم که حالمو پرسید.
عطیه ︎عزیزم عصام کار داشت از نیومدنش ناراحت نشو اون همیشه کارش زیاده تو ببخش

لبخندی زدم و گفتم:
من ︎مشکلی نیست همین که شما اومدید من خیلی خوشحالم
عطیه ︎عروسک خودمی
تمام مدت ساکت به این جمعی خیره بودم که مرکز توجهشون خودم بودم.
وقتی خانواده عصام عزم رفتن کردن به احترامشون بلند شدم.
عطیه لحظه آخر بهم گفت حواست به خودت و نوم باشه ها و منم قول دادم تا وقتی باباش بیاد هوای این فندق ریز علیمو داشته باشم.
47 viewsShahrzad, 17:29
باز کردن / نظر دهید
2021-12-21 20:28:09


#پارت_۱۱۴
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


_ساحل جانم امشب نمی رسم کار شرکت زیاده و ضروری بمون خونه مامانت من فردا خودم میام دنبالت.

حالم گرفته شد ولی اینکه تهش میدونستم قراره این دو کفتر عاشق بهم برسن دلم رو گرم میکرد...

رو به سام گفتم:

من ︎داداش کی باید برگردی دانشگاه؟
ساتیار ︎۳ روز دیگه باید برم
من ︎چرا اینقدر زود؟
ساتیار ︎دلت واسم تنگ میشه

چپ چپی نگاش کردم که زد زیر خنده

فاطی ︎سگ دلش واسه این تنگ میشه؟

هووف باز دوباره شروع شد و من ترجیح دادم فقط شنونده باشم.

ساتیار ︎اتفاقا فعلا که توی سگ منتظر من بودید ببرمتون بیرون
فاطی ︎هوی آقای هارت و پورت یه وقت رو دل نکنی
ساتیار ︎من معمولا رو دل نمیکنم روی جای دیگه ای رو می.....
خواست حرف بزنه که مشتی تو بازوش خوابوندم.اصلا ادب رو با جاش قورت داده بودن.

فاطی ︎خوشحال دانش آموزات چنین دبیری گیرشون بیاد وضع مملکت از همین حالا معلومه

ساتیار ︎وا اگه کسی منحرف باشه تویی که نقشه خونه خالی میکشی

ابرویی بالا انداخت.
فاطی که دیگه از پرویی ساتیار آچمز شده بود تا رسیدن به خونشون حرفی نزد.

فاطی با تشکر پیاده شد.
این لحظه آخری جوری مودب شده بودن که تعجب کردم اینا همون آدمای شوخ چند لحظه پیش باشن.
در حال رفتن به خونه بودیم که سام شروع کرد به گاز دادن.
حالم داشت بهم می‌خورد.
من ︎بسه سام دلو رودم بهم پیچید.
نگاهم کرد و گفت ببخشید.
نمیدونم چی شد که انگار ماشین از روی چیزی رد شد و سام نتونست تعادلشو حفظ کنه و ماشین به گوشه ای پرت شد.
محکم به در برخورد کردم و نفسم از درد گرفت.
سام هول زده ماشین رو نگه داشت و گفت:
ساتیار ︎خوبی تو ؟چیزی شد؟ببخشید حواسم پرت بود.
مرتب روی صندلی نشستم و گفتم:
من ︎من خوبم،خوبم طوری نیست فقط دستم کمی درد میکنه بهش فشار اومد.
دست راستمو گرفت که از دردش جیغی کشیدم.
خودم که زهره ترک شدم بماند که ساتیار چقدر هول شد....


نتونسته بودم در مقابل اصرار هاش کوتاه بیام و منو به بیمارستان برده بود.
با عکس و تشخیص دکتر دستم شکسته بود.
وای خدایا به مامانینا چی بگیم؟به عصام؟
لعنتی
حالا خونه بودیم و ساعتای ۳ و ۴ صبح بود و مامان و بابا با چهره های عصبانی و ناراحت مقابل ما نشسته بودن.
هیچ کدوم حرفی نمیزدن و این مارو کلافه میکرد.
دریا و محمد خواب بودن و من خوشحال بودم که محمد شاهد این خرابکاری ما نیست.
بابا بالاخره به حرف اومد و با صدای آروم گفت:
بابا ︎ساحل بابا تو نگفتی با این بچه تو شکمت چه کار خطرناکی کردی؟نگفتی اگه بلایی سرش بیاد عصام چکار میکنه؟اون تورو به ما سپرده؟
بغضم گرفت و گفتم:
من ︎ولی من هنوز بچه شمام منو سپرده به شما ینی چی؟
بابا با لحن آرومتری گفت:
بابا ︎بابا جان مگه من گفتم بچم نیستی؟اون بچه بچه تو و عصامه همون طور که عصام با وجود کار تورو تنها نگذاشته و آوردتت اینجا یعنی مسئولیت داره پس تو هم حواست به خودت باشه
مامان ︎راست میگه دخترم کارتون خیلی خطرناک بود اگه اتفاقی واسه خودت و بچت میفتاد باید جواب عصامو چی میدادیم.
ساتیار با لحن مظلومی گفت:
ساتیار ︎مامان تقصیر ساحل نیست من مقصرم
بابا ︎بله که هردو مقصرید الانم مسئولیت این اشتباهات رو بپذیرد.ساحل توام استراحت کن اثر مسکنا که بره دردت شروع میشه.
مامان ︎من پیشت میخوابم
چیزی نگفتم چون ممکن بود به مامان احتیاج پیدا کنم.
بابا رفت توی اتاقش میدونم چقدر نگرانم بود و به روی خودش نمی آورد.
با مامان و ساتیار رفتیم توی اتاق من.
مثل اینکه ساتیار هم عذاب وجدان گرفته بودش که میخواست پیشم بمونه.
اونقدر خسته بودم که سرم به بالش نرسیده خوابم برد.
نمیدونم ساعت چی بود که از شدت درد که هر لحظه بیشتر می‌شد،بیدار شدم.
مامان بالای سرم بود و سریع مسکن هارو برام آورد و مدام قربون صدقم میرفت.
مامان ︎الهی مادر بمیره!درد داری؟فدات بشم الهی
حتی توان حرف زدن هم نداشتم قرص و لیوان رو از مامان گرفتم و خوردم.
ساتیار روی زمین یک لحاف روی خودش کشیده بود.
و دستش روی سرش بود.حس میکنم بیدار بود و پا به پای من داشت درد می‌کشید.
همیشه همین طور بود هر وقت یکیمون مریض میشد اون یکی هم انگار با تمام جان و روحش عذاب می‌کشید.
یه لحظه تو ذهنم اومد اگه من زایمان کنم این ساتیار از کدوم قسمت دردش میگیره ؟
بلند زدم زیر خنده.حالا مگه بند میومد.از طرفی درد هم داشتم.
مامان و سام که نیم خیز شده بود متعجب نگاهم میکردن.
مامان ︎کله سحری به چی میخندی؟
من ︎هیچی یچیزی یادم اومد خندم گرفت.
مامان کنار سام دراز کشید و پتو رو روی خودش کشید و گفت:
مامان ︎مثل اینکه ضربه به سرش خورده بچم یه مثقال مغز داشت اونم با رانندگی افتضاح برادرش به شخم رفت.



عاشق همه شمام که انقدر هوادارمید
مرسی بابت پیام های قشنگتون
مرسی که این همه هوام رو داشتید و بهم انگیزه نوشتن دادید
47 viewsShahrzad, 17:28
باز کردن / نظر دهید
2021-12-20 23:38:48


#پارت_۱۱۳
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


همین که رفت فاطی برگشت سمتم و گفت:

فاطی ︎ساحل از فرط غمه که دارم میخندم.از دیشب تا حالا جواب پیام و زنگام رو نمیده حامد هم ازش بی خبره خونه نرفته دارم می ترسم کم کم

من میدونستم با عصام یه نقشه ای دارن پس منم متقابلا سکوت میکردم تا فاطمه سوپرایز شه.

من ︎یکم بهش زمان بده خب جلوی خواستگارت آوردیش اونم خب فکر کرده واسه تلافی این کارو کردی

فاطی ︎به جون تو فقط حوصله اون مهمونای مزخرفو نداشتم

همون موقع ساتیار اومد و در جواب فاطمه گفت:
ساتیار ︎ببینم بار آخرته جون آبجی منو قسم میدیا اون پسره هم هر جا باشه پیداش میشه تا ابد که باهات قهر نمی مونه

قشنگ هاج و واج نگاش کردیم که شونه ای بالا انداخت و بلیط هارو جلوی چشممون تکون داد.

ساتیار ︎دوتا ترن هوایی واسه خودم و فاطی و اما بخش هیجان انگیز ماجرا قایق ها برای خودم و ساحل جونم و فاطی

لبم جمع شد.

من ︎پس من نخودم دیگه خودتون برید ددر من چشم به فلک بدوزم دیگه

فاطی کنار گوشم گفت:

فاطی ︎با وجود فندق اگه چشم به نقطه چین عصام هم بدوزیا راه نداره تو بمون ما میریم

من ︎سام یا همه باهم یا هیچ کدوم

ساتیار که جدیت کلامم رو دید گفت:

ساتیار ︎خیلی خوب بلیط هارو پس میدم

سوار قایق ها شده بودیم و اون دوتا به آرومی پارو میزدن.

چه لحظه آرومی بود.

فقط صدای ری اکشن آب نسبت به پارو بود که سکوت رو بهم میزد.

برعکس بقیه جاهای شهربازی این قسمت خلوت بود چون آخر شب بود.

بعد از کلی گشت و گذار تصمیم گرفتیم قبل از اینکه خانواده ها از نبودمون پی ببرن برگردیم خونه.

دستگیره در رو گرفتم که همون موقع سام هم درو باز کرد و در من قفل شد.

ساتیار ︎هوف ساحل این عادت زشتو کنار بزار دیگه
من ︎خیلی خوب قفلو بزن.

نشستم جلو و فاطی هم عقب نشست.
وقتی حرکت کردیم آهنگ ساسی مانکن نرو سمیه پخش شد و دیوونگی این دوتا گل کرد.
حالا یکی باید اینا رو جمع میکرد.

همراه هم میخوندن وموقع نرو سمیه صداشونو می بردن بالا

از یه خیابون رد شدیم که یه دختر که از قیافش معلوم بود خرابه البته قطعا دیگه چون این موقع شب با این ظاهر هیچ برداشت دیگه ای نمیشد.
سام یهو اشاره کرد به اون زنه و رو به فاطی
گفت:

ساتیار ︎چه داااافی ای خدا
فاطی ︎جووون شبای تهرانو دافای کمیابو

سری از تاسف تکون دادم و صفحه گوشیمو روشن کردم.

پیامی از جانب عصام برام اومده بود.
سریع بازش کردم که دیدم نوشته.......
1.6K viewsShahrzad, 20:38
باز کردن / نظر دهید
2021-12-20 23:38:47


#پارت_۱۱۲
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


من ︎شیر مردیه داداشم محمد خان
محمد لبخند مهربونی زد و گفت:
محمد ︎مرسی ساحل جان
سری تکون دادم و گفتم:
من ︎خوب دیگه دریا آبجی محمد آقا رو ببر اتاقت تا استراحت کنه
هردو تشکری کردن و رفتن.
بابا و مامان هم که رفتن بخوابن و حالا فقط من بودم و ساتیار.
خداروشکر هیچ کی متوجه کیف من نشده بود و نپرسیده بود کجا تا این که ساتیار نگاهی به من کرد و گفت:
ساتیار ︎خیر باشه شال و کلاه کردی؟برو بخواب شوهرتم که نمیاد دیگه دیر وقته
خودمو مظلوم کردمو گفتم:
من ︎داداشی من دلم واسه بیرون رفتنامون تنگ شده
ساتیار لبش یه حالتی شد نه میشد بگی لبخنده نه پوزخند.
ساتیار ︎اون وقت میشه بگی کنار من چطوری ویارت عود نکنه
خواستم براش توضیح بدم که مامان از اتاقشون که پایین بود و مستقیم به ما دید داشت بیرون اومد.
انگار حرفای مارو شنیده بود.
مامان ︎ساحل برو بخواب داداشتم خستس توام حالت بد میشه این موقع شب وقت خوبی نیست.
با حالت گرفته ای چشمی گفتم و حواسم به ساتیار نبود که متوجه ناراحتی من بود.
بدون اینکه با هیچ کدوم حرفی بزنم به اتاق ثابقم رفتم.
درو بستم و به سمت تخت اومدم.
پوفی کشیدم آخه فاطی رو چکار کنم اون حال خوبی نداشت اگه سام منو می برد پیشش کمی باهاش حرف میزدم.
بدون اینکه لباسامو عوض کنم روی تخت دراز کشیدم.
اگه بخوابن یواشکی خودم میرم سوئیچ عصام هم که هست ماشینم بیرونه کسی نمی فهمه.
آها این شد.
توی فکرهای خودم بودم که به آرومی دستگیره در باز شد و چهره خندان سام پیدا شد.
سام به آرومی پچ زد:
ساتیار ︎هنوزم میخوای بری بیرون؟
من ︎میخواستم
ساتیار ︎میخوای یا نمیخوای
من ︎بخوام مگه میای؟
ساتیار ︎آره
لبخندی زدم و از تخت پایین اومدم.
ماسک سه بعدیمو زدم تا بتونم بهتر کنار سام بمونم.نمیدونم تاثیری داشت یا نه ولی قطعا کمکم میکرد.
ساتیار با دیدنم سری از تاسف تکون داد و گفت:
ساتیار ︎آروم آروم میریم تا کسی متوجه نشه فقط چطوری ماشینو ببریم؟
من ︎ماشین عصام اون بیرونه سوئچشم اینجاست
سام ︎بزن بریم.
ده دقیقه دیگه جلوی خونه فاطی اینا بودیم.
پیامک زدم براش بیاد پایین.
سرم پایین بود که سام گفت:
ساتیار ︎یدونه این فاطی از لحاظ عقلی سالم بود اونم به فنا رفت
من ︎چه ربطی داشت
ساتیار ︎ربطش به روبروته من باید برم دانشگاه حیوان شناسی بخونم این از میمون هم بهتر آویزون شده
نگاهم به روبرو بود و به فاطی نگاه میکردم که چطور از پنجره آویزون شده بود.
هینی کشیدم که همون موقع خودشو انداخت پایین.
من ︎وای یا خدا چی شد؟
ساتیار ︎نترس بابا یه نارگیل افتاد میمون هم دنبالش
من ︎درست صحبت کنا
ساتیار ︎خبه خبه
فاطی به آرومی درو باز کرد کمی پاش می لنگید و این باعث خنده سام شده بود.
فاطی سوار ماشین شد و سلامی کرد که من نگران نگاهش کردم‌ اما سام غش غش خندید.
فاطی ︎ساحل داداشت چیزی مصرف کرده آخه نصف شب این عر زدنا کار آدم عاقل نیست
ساتیار ︎لابد شباهت تو به میمون و آویزون شدن از پنجره کار یه آدمه سالمه
من ︎فاطی خوبی؟چیزیت نشد؟
فاطی ︎خوبم والا اگه زبون داداشت بزاره
ساتیار زبونشو در آورد و گفت:
ساتیار ︎کجا بزارمش آبجی؟
فاطی ︎کف پات
ساتیار قیافشو تو هم کرد و مثلا حالش بد شد.

ساتیار ︎خب کجا بریم خانوما
با ذوق گفتم:
من ︎بریم پارک ارم؟
ساتیار ︎می دونی ساعت چیه؟تا کی برسیم اصلا؟
فاطی ︎میرسیم آق معلم میرسیم منتها اگه نحوه استفاده از پدال زیر پا و این دنده کنار دستتو بدونی
ساتیار ︎نیست که تو اینارو تدریس میکنی من بلد نیستم

کل مسیر با کل کل های این دوتا گذشت.
هنوز ۲ ساعت تا پایان تایم شهربازی مونده بود.خیلی دلم میخواست ترن هوایی و چرخ و فلک سوار شم.
من ︎سام میری واسم بلیط ترن و چرخ و فلک بگیری؟
ساتیار ︎تو با این وضعت میخوای سوار ترن هوایی و چرخ و فلک بشی؟
ههه وقتی میگم هنوز بچه ای هنوز وقت این لا الله الا الله نزار من حرف نزنم
من ︎ببین سام یک بار برای همیشه بهت میگم این یچیزی بین منو شوهرمه خوب؟این بچه هم به محبت داییش نیاز داره پس خواهش میکنم با این نوع تفکرات جلوی محبتتو نسبت بهش نگیر
فاطی ︎بسه بسه ساتیار بدو برو بلیط بگیر حوصلمون سر رفت.
ساتیار سری از تاسف تکون داد و رفت.
1.8K viewsShahrzad, 20:38
باز کردن / نظر دهید
2021-12-20 11:18:23 دختره و پسره روحشون جا به جا شده و حالا پسره #پریود شده نمیدونه چه غلطی بکنه
15 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 08:18
باز کردن / نظر دهید
2021-12-20 11:16:56 دختره رفته تو بدن پسره ، پسره رفته تو بدن دختره حالا ببین چیکار میکنن این دوتا...

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

به طرف ایلیا رفتم و گفتم:

-سینمو‌ بده!

با خنده کنارم زد و گفت:

-نچ من‌ تازه دارم با اینا وفق میگیرم:)

با حرص پریدم روش که جیغی زد

-آخ!

سریع از روش پاشدم من نباید به بدن خودم آسیب بزنم اینجوری بعدا که بیام تو بدنم چیز میشه!

-داس کو؟

با تعجب نگاهم کرد و گفت:

-داس؟ داس برای چی؟

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

با لبخند شیطانی نگاهش کردم و گفتم:

-میخوام چیزتو قطع کنم!

-غلط کردی یکی دو روزه رفتی داخل بدنم بلایی نمونده که سرش نیاری عفریته):

-عفریته خودتی ملعون با اون بابای خنگت!

زدم زیر خنده که از پشت یه پس گردنی خوردم

-ایلیا جان از مایا جان خوشت میاد دیگه؟!

ها ها من پوزه اینو به خاک میمیالم

-آره هم خوشگله هم هیکلش خوبه هم بیبی خودم مامی!

با لحن لوسی اینارو بیان میکردم اونم داشت از حرص سوتین منو این ور اون ور میکرد!

که یهو خوابم گرفت و.....
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
جررررررر
یه رمان طنز کلکلی براتون اوردم

خلاصه:
مایا از یه خونواده ی مذهبیه‌ که سنتی فکر میکنن و پسردوست‌ هستن
مایا یه هفته که دچار سردرد های عجیب میشه
و بالاخره بعد یه هفته از هوش میره
و وقتی بیدار میشه به طور حیرت آوری خودش نیست
وارد بدن ایلیای‌ ۲۶ساله‌ای شده که تو پاریس زندگی میکنه و...
5 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 08:16
باز کردن / نظر دهید
2021-12-20 11:16:29 دختره تو جلد پسرس،ببین چه بلاهایی که سر خونواده پسره در نمیاره...
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

روی تخت دراز کشیده بودم با لباسای پوشیده که اون مردِ اومد تو یهو

-جیغغغغغغغغغ

خودشو چسبوند به در و با صدای بلند گفت:

-یا عیسی مسیح

-پدر سگ اینجا دختر خوابیده عنتر منکراتی خارجکی!

با بهت نگاهم کرد و با لحن شیطونی گفت:

-ایلیا نکنه دخملی چیقی میقی اوقلده باسی؟!

توف کردم رو زمین گفتم:

-ایران! فدای اشک و خنده ی تو!

با تعجب نگاهم کرد و گفت:

-ایقان؟

رفتم جلوش با دستم کوبیدم به چیزش که هوار کشید

-ایلیاااااااااااااااااااااا

مردک آفریقایی با این زبون حیوانانیش منو مصقره کرده به ایران میگه ایقان، ایقان بخورت تو چیزت

داشتم از طرف آشپز خونه رد میشدم که یه خانم خوشگل دیدم

-ننه! ننه های ننه بیا بزار رخسار بیریختت را ببنیم! شاید تو را هم مسدوم کردم عین شوهر افلیجت!

با صدای بلندی زدم زیر خنده که زنه با تعجب نزدیکم شد و گفت:

-وای ایلیا تو زبان مادری رو یاد گرفتی؟!

با خنده گفتم:

-آره به بابا هم تو اتاق یاد دادم

اون مرده با حرص اومد طرفم و جوری زدم جوری زدم که فک کنم عقیم شدم

-ننههههههههههههههههههه!

زنه سریع خوابوندم زمین دستش نزدیکم شلوارم اورد.....

-یا حسین!

کمر بندمو باز کرد....

-یا علی!

شلوارمو کشید پایین که جیغ بلندی کشیدم

-یا فاطمه ی زهرا بی عفت شدم!

زنه آروم گفت:

-انقدر وحشی بازی در نیار بزار ببینم چی شدی؟

مرده نشست زمین و گفت:

-منم مقدوم شدم شلوار منم در بیقار نگاه کن!

با بهت نگاهش کردم که زنه....
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
عرررررررر
از این رمانا مگه داریم
یعنی از خنده جر نخوری صلوات
4 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 08:16
باز کردن / نظر دهید
2021-12-20 07:16:53 دختره تو جلد پسرس،ببین چه بلاهایی که سر خونواده پسره در نمیاره...
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

روی تخت دراز کشیده بودم با لباسای پوشیده که اون مردِ اومد تو یهو

-جیغغغغغغغغغ

خودشو چسبوند به در و با صدای بلند گفت:

-یا عیسی مسیح

-پدر سگ اینجا دختر خوابیده عنتر منکراتی خارجکی!

با بهت نگاهم کرد و با لحن شیطونی گفت:

-ایلیا نکنه دخملی چیقی میقی اوقلده باسی؟!

توف کردم رو زمین گفتم:

-ایران! فدای اشک و خنده ی تو!

با تعجب نگاهم کرد و گفت:

-ایقان؟

رفتم جلوش با دستم کوبیدم به چیزش که هوار کشید

-ایلیاااااااااااااااااااااا

مردک آفریقایی با این زبون حیوانانیش منو مصقره کرده به ایران میگه ایقان، ایقان بخورت تو چیزت

داشتم از طرف آشپز خونه رد میشدم که یه خانم خوشگل دیدم

-ننه! ننه های ننه بیا بزار رخسار بیریختت را ببنیم! شاید تو را هم مسدوم کردم عین شوهر افلیجت!

با صدای بلندی زدم زیر خنده که زنه با تعجب نزدیکم شد و گفت:

-وای ایلیا تو زبان مادری رو یاد گرفتی؟!

با خنده گفتم:

-آره به بابا هم تو اتاق یاد دادم

اون مرده با حرص اومد طرفم و جوری زدم جوری زدم که فک کنم عقیم شدم

-ننههههههههههههههههههه!

زنه سریع خوابوندم زمین دستش نزدیکم شلوارم اورد.....

-یا حسین!

کمر بندمو باز کرد....

-یا علی!

شلوارمو کشید پایین که جیغ بلندی کشیدم

-یا فاطمه ی زهرا بی عفت شدم!

زنه آروم گفت:

-انقدر وحشی بازی در نیار بزار ببینم چی شدی؟

مرده نشست زمین و گفت:

-منم مقدوم شدم شلوار منم در بیقار نگاه کن!

با بهت نگاهش کردم که زنه....
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
عرررررررر
از این رمانا مگه داریم
یعنی از خنده جر نخوری صلوات
6 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 04:16
باز کردن / نظر دهید