Get Mystery Box with random crypto!

رمان تقدیر عشق

لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق ر
لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق
آدرس کانال: @taghdier_eshgh
دسته بندی ها: زبان ها
زبان: فارسی
مشترکین: 6.03K
توضیحات از کانال

🌱 تقدیر عشق🌱
🍇رمان اجتماعی که تصویرهای دلخراش جامعه رو در قالب طنز عنوان میکنه امیدوارم عاشقش بشید چون چند ژانر متفاوت رو باهم پوشش میده🍇

🍭 تب پیوی🍭
آیدی ادمین ( @shahr_zad64 )
𖡎
🌓 عضو انجمن نودهشتیا 💫
𖡎

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 8

2021-12-09 05:35:54 https://t.me/joinchat/PD8Gydi3APwwZTc0
- تو اگه حتی یک ذره نسبت به من #شهوت داشتی، مجبور نمی‌شدم هر روز خودم خودمو #انگشت کنم. شاید از نظرت جذاب نیستم . کاملا مشخصه که از نظر تو نیستم وگرنه هرشب پشتتو بهم نمی‌کردی. تو حتی متوجه اندامم نشدی. اگه به نظرت خواستنی بودم یه واکنشی نشون می‌دادی. ولی معلومه برات زننده‌ام. 
محکم و عصبی گفت:
- تو واسم زننده نیستی. باور کن خیلی هم از نظرم جذابی.
حتما نامطمئن به نظر می‌رسیدم، چون فاصله بینمونو از بین برد.
- واقعا هستی. به حرف‌هام شک نکن. هرموقع چشمم به پوست شیری رون‌هات میفته،
از طریق چاک بلند لباس خوابم انگشتشو روی رون پام کشید و بین #پاهام بردش. #خیس خیس بودم.
- یا وقتی فرم #سینه‌های #درشتت رو از توی لباس‌های لختی‌ت می‌بینم.
انگشت‌هاشو روی گیپور بالای سینه‌هام کشید.
- دلم می‌خواد پرتت کنم رو تخت و خودمو تا ته بکنم #داخلت.
چشم‌هام به بین پاهاش و چیزی که هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم تو یه مرد ببینم افتاد. نگاهم روی #برجستگی تو شلوارش ثابت موند. زیر لب گفتم:
- #مردونگیت سفت شده. 
با یه دست روی زیپ شلوارش مکث کرد و نگاهشو بهم دوخت:
- من می‌تونم #راست کنم. ناتوان جنسی که نیستم.
ردی از خنده توی صداش بود اما #شهوتش مشخص‌تر بود. 
- منظور این نبود. فکر کردم بدنم برات جذاب نیست.
خودشو بهم #مالید و گرفت:
- نگران نباش. بدنت فقط روی چندتا گونه نادر مردا اثری نداره.
نوک #سینه‌مو پیچوند و کشیدش، یکی از زانوهاشو بین پاهام آورد و با فشار از هم بازشون کرد...
https://t.me/joinchat/PD8Gydi3APwwZTc0

- لعنتی، خیلی #تنگی.
با صدای دورگه‌ای و نفس نفس ادامه میده باید آروم‌تر می‌کردمت
- ولی خیلی #خیس بودی.
چشم‌هاش تیره‌تر از همیشه بودند و با حجم زیادی از #حشر و #شهوت پر شده بودند؛ چیزی که هم می‌ترسوندم و هم تحریکم می‌کرد.
با صدای گرفته و نخراشیده‌ای پرسید: درد می‌کنه؟
- باهاش راحت نیستم و یکم هم #می‌سوزه.
و در ادامه‌ی حرفم سرخ شدم.
نوک سینه‌مو محکم مک زد و بعد گفت:
- اینکه فقط #انگشته، با تصور #مردونگیم داخلت، #شق می‌کنم و دیوونه می‌شم. با اون که جر میخوری.
چشم‌هام از ترس گشاد شدند که یهو...
https://t.me/joinchat/PD8Gydi3APwwZTc0
https://t.me/joinchat/PD8Gydi3APwwZTc0

اگه از بنرهای فیک و الکی خسته شدی این بنر کاملا واقعیه و خط به خطش از خود رمانه

#هات #اروتیک
11 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 02:35
باز کردن / نظر دهید
2021-12-08 11:13:35 عصامو قبول دارید؟
343 viewsShahrzad, 08:13
باز کردن / نظر دهید
2021-12-08 10:33:16
#عصاممونه
نظرتون راجب آقا عصام چیه؟
3.0K viewsShahrzad, edited  07:33
باز کردن / نظر دهید
2021-12-08 08:08:27


#پارت_۹۳
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


عصام بود.هه بدون اینکه اونارو بشناسه منو، استاد دانشگاه تهران رو زیر مشت و لگد گرفت هر چند که واقعا حقم بود.
سر میز منو فاطمه نشست‌‌.
کینه هارو کنار گذاشتم حالا اون همسر ساحل بود و ساحل هم یکی از صمیمی ترین دوست های فاطمه
من ︎خوبی آقا عصام، چطوری؟
عصام بی توجه بهم رو به فاطمه انگار که میخواست اونو از سرمون باز کنه گفت:
عصام ︎فاطمه خانوم خوبید؟چرا نمیری پیش ساحل؟تنهاست آخه
فاطمه یه اهم معناداری کرد و نگاه چپ چپی حواله عصام کرد که خندم گرفت و گفت:
فاطمه ︎داداش شما اصلا وقت آزاد گذاشتی براش؟یه سره گرفتیش بغلت خونه هم که دیگه اصلا وقت آزاد نداره
به پروو بودن فاطمه پی بردم‌.منی که پسر بودم هنگ کردم و خجالت کشیدم.
عصام ولی پرو تر از فاطی گفت:
عصام ︎حالا وقت آزادو بچسب تا نرفتم پُرش کنم
بعد آرومتر واسه اینکه من نشنونم ولی شنیدم کنار گوش فاطمه لب زد:
عصام ︎گرچه فعلا مخزنشو پر کردم ولی برو پیشش وقت آزادو دریاب.
بالاخره فاطمه یکم قرمز شد و من به خلقتش شک کردم.
عصام سرشو به سمتم چرخوند و گفت:
عصام ︎محمد فاطمه چشمتو گرفته نه؟
من ︎نه
عصام ︎آره کاملا مشخصه،پسر منو تو سنی ازمون گذشته دیگه واسه چی عین پسر بچه های به بلوغ رسیده واسه منی که عین این مراحل گذروندم دروغ میگی؟
من ︎چرت نگو بابا
عصام ︎جدا از هر چیزی فاطمه دختر خوبیه من راجبش تحقیق کردم
محمد ︎اون فقط یه بخش از نقشه بود برام همین
دست مشت شده عصام چیزی بود که نمیتونستم باور کنم.
من ︎باز که غیرتی شدی؟نگو ساحلو دوست داری که باورم نمیشه
عصام ︎معلومه که زنمو دوست دارم فاطمه هم مثل خواهر نداشتم چرا سرش غیرت نداشته باشم؟اونم ناموسمه تو هم انگار یادت رفته که اون بلارو سرش در آوردی و الان باید بدونی که الانم ناموسته
با درموندگی گفتم:
من ︎چیکار کنم آخه؟
عصام ︎وقتی کل مراسم داره تلاش میکنه توجهتو جلب کنه ینی هنوزم به فکرته یکم عقلتو بکار بنداز بنظرم یه پله اون ۱۰ پله تو
اومدم حرف بزنم که یهو حامد اومد.
حامد ︎بلند شید آقایون بریم یه سری چیزای مخصوص بخوریم از اوناش
عصام که خوب منظور حامد رو متوجه شده بود گفت:
عصام ︎حامد منو که میدونی نمیخورم تازه ساحلم ببینه از ناکجا آبادم آویزونم میکنه
حامد نچ چی کرد و گفت:
حامد ︎زن گرفتی بشی مرد خونه یا زلیل بشی آبروی هر چی مرده ببری
عصام ︎قبل از ساحلم نمیخوردم من
من ︎میخواد بگه من زلیل نیستم بلکه از اول زلال و پاک بودم
با حامد زدیم زیر خنده و حامد به من پیشنهاد داد.
من ︎میدونی دلم میخواد بخورم ولی چند روز دیگه کلاس دارم میدونی آثارش تا چند روز توی من هست
حامد ︎بابا بلند شید جمع کنید خودتونو من پزشک مملکتم تجویز میکنم واسه قوای جنسی بخورید حتما
یکم به سمت فاطمه مایل شد که با ساحل در حال حرف زدن بود و حواسش به ما نبود و گفت:
حامد ︎فاطمه ،عشقم تو چیزی نمی خوای؟
اگر بگم با گفتن کلمه عشقم چیزی راه نفسم رو گرفت باور میکنید؟
نگاه حامد انگار تا عمق قلبم می رفت و چه قدر تمسخر و شیطنت توش موج میزد.
دلم میخواست بزنم این بچه رو خورد و پچش کنم ولی حیف برادرم بود برادری که خیلی دوستش داشتم.نور چشمیمون بود‌،امید خانواده.
فاطمه خیلی رسمی گفت:
فاطمه ︎نه ممنون حامد
حامد همراه عصام بلند شدن و رفتن.
فاطمه هم همزمان بلند شد که بره که یه مرتبه همه جا تاریک شد و دید من سخت.
لعنتی داشتن چکار میکردن؟
از سر جام بلند شدم و با نور گوشیم دنبالش گشتم که بی حرکت وایساده بود.قطعا ترسیده بود.می دونستم خیلی از تاریکی می ترسید ولی بهم گفته بود با وجود تو از هیچی نمی ترسم.
با این فکر مطمئن دستمو گذاشتم پشت کمرش و به شکمش کمی فشار آوردم و به خودم نزدیکش کردم.
ترسیده بود بیشتر از هر وقتی.اومد جیغ بزنه که گفتم:
من ︎هیس
انگار با صدای من کمی آروم شده بود که حرکتی نکرد.
شدت ضربان قلب هردومون بالا بود.با بوییدن عطرش داشتم دیوونه میشدم.انگار اولین بار بود که بهش نزدیک میشدم.
بعد از چند ثانیه میخواست خودشو ازم جدا کنه که محکم تر گرفتمش که این بار با آرنجش محکم کوبید تو شکمم.
کمی دردم گرفت ولی نزاشتم مثل ماهی از دستم سر بخوره
فاطمه ︎چیکار میکنی هان؟مگه یادت رف...
من ︎هیششش هیچی نگو،چیزی یادم نرفته و نیاز نیست یادآوری کنی فقط بزار یه دقیقه آروم باشیم
2.4K viewsShahrzad, 05:08
باز کردن / نظر دهید
2021-12-08 08:01:17



#پارت_۹۲
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


هیچ کس حواسش به من نبود و تنهایی محمد هم باعث شد بدون تردید به سمتش برم.
حواسش به منی که مقابلش بودم و خودمم نمیدونستم دارم چیکار میکنم،نبود.
تا جای ممکن خودمو بهش نزدیک کردم.دلم برای عطر تنش تنگ شده بود.برای داغی لبهایی که برای من یه حصار بود.دوست داشتم بیخیال همه چی بشم و بغلش کنم حتی اگر امروز آخرین روزیه که اون مال منه پس امروز رو تصاحب میکنم.
لبخندم پر رنگ شد با چشمای خمارم بهش زل زدم.
از دیدنم اون هم کنارش جا خورد.گوشه لبش به نیمچه لبخندی باز شد و لبخند مرموزش توجهمو جلب کرد.
استایل همیشگیش بود اینکه یه دستش توی جیب شلوارش باشه و مستقیم به طرف نگاه کنه طوری که دستو پاتو گم کنی.
آخ که خاطرات این چند ماه برام زنده میشد.
محمد ︎خوب هستید خانم ضیااااء
مثل تمام این مدت فامیلمو با کشیدگی و لحن خاصی میگفت.
سری تکون دادم و در جوابش گفتم:
من ︎آره خیلی خوبم و با لبخند جذاب تری ادامه دادم:آقای پاکزاااد،شما خوبین
کرم داشتم،بدنم میخارید میدونستم ته این دلبری ها ممکنه کار دستمون بده اما من برای به دست آوردنش برای به زانو در آوردنش امشب تمام توانمو خرج میکردم.
محمد ︎تو که آره از وقتی اومدی مشخصه خیلی هم خوبی منم که می بینی بهتر از این نمیشم
خوب متوجه طعنه کلامش و اشاره به حامد میشدم،حرصش به طور خنده داری قابل تشخیص بود.
توی فکر بودم که یهو پشت سرم دقیقا توی گوشم یه صدای بومی اومد.
از ترس زهره ترک شدم.واقعا قلبم به معنای واقعی کلمه ایست کرد.
جیغی زدم و به سمت عقب برگشتم.آنا در حالی که دستش رو دلش بود می‌خندید.
دختره دیوونه
اومدم برم قشنگ یه پس کله ای ختمش کنم یهو باندی که کنار محمد بود و صداش خیلی آروم بود اونقدر تند شد که بیچاره از جا پرید ولی سریع خودشو جمع کرد و خونسرد به من خیره شد.
من جای اون سکته کردم ولی اون آروم بود و با لذت به قیافه ترسیده من چشم دوخته بود.
خندم گرفت از نگاه های خیرش به جای خجالت گُر میگرفتم و منم بی پروا به چشماش نگاه میکردم.
خندم گرفت آخ ببین امشب چه بلایی میخوان سرمون بیارن و قطعا همه نقشه ها از گور اون ۳ تا آتیش پاره به علاوه عصام بی شعور که به تازگی عضو خل و چل بازیهاشون شده بود،بلند میشد.
بعد از اون ماجرا این اولین باری بود که منو محمد برای چند دقیقه بدون دعوا کنار هم هستیم و جالبی قضیه در حال خندیدن.
نیشمو بستم و رو بهش بدون هیچ دلیلی برای صمیمیت بیش از حدم انگار که مثل سابق هنوز من دوست دخترشم گفتم:
من ︎عه محمد چخبرته؛کمتر بخند
متعجب نگاهم کرد و لیوان نوشیدنی تو دستشو بهم تعارف کرد و با خنده گفت:
محمد ︎بخور اینو تا رنگت بیشتر از این زرد نشده


از زبان محمد

از لحن صمیمیش جا خوردم.این دختر امشب قصد کرده بود با روانم بازی کنه.مگه اون حامدو نمیخواست؟گرچه همش نقش بود،اینو خوب میدونستم و از روزی که پسر عمه اش خاوین به سراغم اومده بود تا بدونه من کیم و چطور آدمی ام متوجه شدم بین اون و خاوین هیچی نبوده فقط دلیل غرور بیش از حد فاطمه رو نمی فهمیدم.
لیوان نوشیدنی توی دستمو به سمتش بردم تا بخوره،رنگش کامل پریده بود،دختره دیونه حواس پرت.
از یادآوری قیافش خندم بند نمیومد.
یه لحظه یادم اومد اون که دهنی کسیو نمی خوره.
خواستم دستمو بکشم که با مکث لیوانو ازم گرفت و یک سره همرو سر کشید.
این دختر امشب زیادی عجیب بنظر می رسید.
قطعا قصد داشت منو دیوونه کنه.
دکمه بعدی لباسمو باز کردم.حسابی گرمم شده بود.
مات و مبهوت بهش خیره بودم،لیوانو به‌ سمتم گرفت و با همون ناز ذاتی و چهره ای که امشب زیادی جذاب و لوند به نظر می رسید و توان شکستن مقاومت منو داشت گفت:
فاطمه ︎چیه؟هان؟
من ︎هیچی نوش جونت‌،ایشالا این آب میوه ها گوشت بشن واست
فاطمه ︎هیچی نگو من متوجه تعجبت شدم فقط محض اطلاعتون مجبور بودم وگرنه من عمرا دهنی تورو میخوردم
با حالت خنده داری گفتم:
من ︎بله زیادی واضح بنظر می رسید.
و با پوزخندم به چهره خوشگلش که حالا حرصی شده بود خیره شدم.
بدون اینکه نگاه ازش بگیرم روی صندلی نشستم.
امشب بی پروا شده بودم و میل عجیبی به کنترل نکردن احساساتم داشتم اینکه آخرش چی میشد دیگه فقط بستگی به فاطمه داشت.
چشمای میشی رنگش امشب بد خودنمایی میکرد،اون لباس قرمز توی تنش ،همون لباسی که اون شب پوشیده بود،با اینکه از کارم و نوع رفتارم پشیمون بودم اما هیچ وقت از تصاحب کردن و به دست آوردنش پشیمون نبودم.
اون آغوش گرم رو دوست داشتم.می دونستم فاطمه حتی با وجود تجاوز هم منو می بخشه ولی اون نامه اون نامه ای که ازش خواسته بودم از زندگیم بره اون بود که فاطمه رو نابود کرد.
توی فکر های خودم بودم که دستی به پشتم زده شد.
2.4K viewsShahrzad, 05:01
باز کردن / نظر دهید
2021-12-08 06:50:22 .پسره عاشق خواهرش شده ومیخواد بهش تجاوز کنه تا ازدواج نکنه ولی.‌.


https://t.me/joinchat/giSIig3piMc2ZGE0


دستم و از دستش کشیدم بیرون و پا به فرار گذاشتم.
اونقدر دوییدم که به نفس نفس افتاده بودم و با برخورد با سنگ بزرگی پخش زمین شدم.
جیغ بلندی کشیدم و خواستم به سختی بلند شم و فرار کنم که چهره دانیال و دیدم.

دیگه قدرت فرار نداشتم و زدم زیر گریه.
_دانیال، تروخدا بهم دست نزن..شب عروسیمه، نامرد کدوم برادری به خواهرش تجاوز میکنه؟
تو دهنی محکمی بهم زد.
_خفه شو، تو مال منی دریا.‌.به هیچکس نمیدم.
دستم و گرفت و پرتم کرد یه گوشه.

سریع اومد خیمه زد روم و قبل اینکه بخوام حرفی بزنم با ..


https://t.me/joinchat/giSIig3piMc2ZGE0
https://t.me/joinchat/giSIig3piMc2ZGE0

داداشش‌ به زور میخواد باهاش ...
34 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 03:50
باز کردن / نظر دهید
2021-12-08 06:49:40
[یه چنل توپ وجذاب پر از رمانے آب_آور هات ]
♡فــــایــــلــــ♡pdf♡فــــایــــلــــ♡pdf♡
☆حوصله‌ات نمیڪشه رمان آنلاین بخونے باید منتظر پارت بدے باشے اینجا همون جایے است ڪه میخواے ☆
دوست دارے رمان سڪ*سے بخونی معطل نڪن بزن رو لینڪ
چنلے پراز رماناے فایل شده و pdfرماناے آنلاین با ژانراے مختلف
#گی‌‌لاو #اسمات #ال‌جی‌بی‌تے #امپرگ #صحنه‌دار #تریسام #بی‌دی‌اس‌امے #عاشقانه #لزبین #تصویری

https://t.me/joinchat/eF3YZMQksKwxZjJk
https://t.me/joinchat/eF3YZMQksKwxZjJk
29 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 03:49
باز کردن / نظر دهید
2021-12-08 06:49:07 یه چنل پر از فایلای رمان
فقط کافیه ژانر رمانی که میخوای رو سرچ کنی تا برات کلی فایل بیاره.

#گی #اروتیک #پلیسی #عاشقانه #درام #انگست #طنز

ڪــافــه رمــان همــه ســبــک رمــانــی داره و همــیــنــه ڪــه #جــذابــش مــیــڪــنــه.
از #جــویــن شــدن تــوش پــشــیــمــون نــمــیــشــیــ


https://t.me/joinchat/eF3YZMQksKwxZjJk
https://t.me/joinchat/eF3YZMQksKwxZjJk
30 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 03:49
باز کردن / نظر دهید
2021-12-07 19:43:49


#پارت_۹۱
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


نگاهش از همون بدو ورود روی من و دست چفت شده حامد دور کمرم بود.
دلم میخواست این دست رو از خودم دور کنم و به سمتی برم که دلم برام حکم میکرد.
این نزدیکی های حامد روی مخم بود،یجورایی داشت از حدش بیشتر میرفت.
حامد به سمت محمد رفت و گرم همدیگر رو در آغوش گرفتند.
حامد میگفت این روحیه محبت آمیز خانوادشو مدیون منه مادرش هم همینو میگفت.تو این چند مدتی که با حامد بودم زیاد مادرشو دیده بودم.محمد اما سعی می کرد زیاد خونه نیاد تا با من روبرو نشه.
مادرش با یه حالتی نگاهم میکرد چیزی که نمیدونستم چیه.
بیخیال این افکار،بچه ها بساط رقص و اینارو فراهم کرده بودند و هر کسی در حال رقصیدن با یارش یا رفیقش بود.
حامد که از اول مدام بهم چسبیده بود وقتش بود حالا که یه دو دقیقه ولم کرده برم پیش محمد.
اینکه چی می خواستم بهش بگم رو نمیدونم فقط میدونم قلبم گزینه ها رو انتخاب میکرد،قلبی که حس میکردم اگه خطا هم کنه این خطا برام شیرینه حتی دردش برام جذابه.
محمد کنار پنجره روی لبه صندلی نشسته بود.
ژست مغرورش برام شیرین بود.
دو دگمه بالای لباسش باز بود و من چقدر حرصم میگرفت وقتی میدیدم چند تا دختر ها زوم همون قسمت از بدنش هستند و چقدر چندش آور بود که به مردی چشم داشتند که فقط متعلق به من بود.
ولی رسمی بودن محمد اجازه پیشروی های بیشتر به اونها رو نمی‌داد و همین باعث جذابیتش بود.
یه لحظه دستشو تو موهاش برد و من همون لحظه نفسم رفت و دلم ،دلم بد هواشو کرد.
متوجه نگاه های خیره من بخودش نشده بود و من قبل اینکه لو برم اومدم برم پیشش که چند تا از دانشجوها حلقه زدن دورش.
لبخند ملیحی روی لب هاش نشست و سرگرم حرف زدن شد.
انگار روحم مچاله شد تو دلم گفتم هه اصلا نیاز نیست بری پیشش.منه لعنتی چموش چرا در برار اون موش میشدم.
حامد بازم سر و کلش پیدا شد.خستم کرده بود بنظرم زیادی نقش بازی کردنش طبیعی بود.
با بوسه گرمش روی گونم بدنم منقبض شد.
لعنتی چیکار کردی؟
مات بودم.
سریع نگاهم به سمت محمد رفت که اصلا حواسش به این سمت نبود و من در دل خداروشکری گفتم.
حامد ولم نمیکرد و یه بند کنارم بود.میدونستم پسر دختر بازیه ولی این که به من اهمیت میداد داشت شکمو بر می انگیخت که بهم حسایی داره و من دلم نمی‌خواست نه قلب حامد رو بشکنم نه محمدی که از جون و دل دوستش داشتم.
کلافه بودم و دیگه دلم نمی‌خواست به این مراسم مزخرف ادامه بدم.مراسمی که با ذوق براش آماده شده بودم با بی محلی های محمد و رفتار عجیب غریب حامد داشت برام زهر میشد.
ساحل که متوجه شد حامد داره منو خستم میکنه به سمتمون اومد و رو به حامد گفت:
ساحل ︎آقا حامد دیگه عشق منو صاحب شدید چند لحظه قرض بگیرم ازتون؟
حامد خنده ریزی کرد و گفت:
حامد ︎دل کندن که ازش سخته ولی مطمئنم اگه بگم نه همین جا باید جان به جان تسلیم بگم
با خنده ازمون دور شد و ساحل منو به آغوش کشید.
بغض داشتم،بغضی که از سر دلتنگی بود و میدونستم که بالاخره میشکنه.
ساحل ︎آروم باش فاطی خوشگله امشب خیلی دلبر شدی چشم محمد و گرفتی
من ︎هه اون اصلا نگاهمم نمیکنه
ساحل ︎تا تو حواست نیست زوم توعه الانم بهت میگم یا قید این ماجرا رو میزنی و خودتو خلاص میکنی یا با محمد حرف میزنی و همه چیو درست میکنی
من ︎ساحل اصلا فکرشم نکن که من بهش بگم عاشقتم‌، بخدا دیگه نمیخوام کسی ازم سوء استفاده کنه نه حامد نه محمد نه کسی دیگه منو هر کی میخواد باید بخاطر خودم بخواد.
ساحل با شوخی اش قصد داشت از اضطراب درونم کم کنه
ساحل ︎خودت ینی مثلا کجات؟ینی اونجات جزو خودت نیست؟
بیشعوری زیر لب زمزمه کردم و بهش گفتم بره پیش عصام.خودمم نیاز داشتم حال و هوام عوض شه اینجا زیادی برای منه عاشق گرم بنظر می رسید.
صدای موزیک بالا بود و همه بچه ها وسط بودن و می رقصیدند.
به زور از کنارشون رد شدم و رفتم بیرون.
ریه هام از هوای آلوده تهران پر شد ولی این هوای بهاری خیلی با روزهای دیگه فرق داشت.
روی صندلی های بیرون نشستم.اضطراب و ناراحتی مثل خوره به جونم افتاده بود.با فرستادن چند صلوات اضطراب درونیم رو کم کردم.
بغضی که تو گلوم بود دلش می‌خواست گلومو پاره کنه ولی من نباید بهش اجازه میدادم.
انگار یه سنگ گذاشته باشن تو قفسه سینم و من نمیتونستم نفس بکشم.
لعنتی بود و نبود من براش هیچ اهمیتی نداشت.
به سمت سرویس بهداشتی رفتم.
روژمو درست کردم و بعد از زدن ادکلنم با انرژی که نمیدونستم از کجا اومده بود اما قطعا منشاءش عشق بود وارد جمع شدم.
3.1K viewsShahrzad, 16:43
باز کردن / نظر دهید
2021-12-07 19:43:35


#پارت_۹۰
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


از زبان فاطمه

امروز ۱۰ فروردین ماه دقیقا روز تولد کسیه که من عاشقانه می پرستمش.
نمیتونم بهش نزدیک شم ولی دلم میخواد به دستش بیارم.
توجه های حامد این روزا بیشتر از قبل شده و من با وجود نصحیت های بچه ها هر چی از حامد دوری میکنم اون بیشتر به سمتم جذب میشه.
حامد رابطش با محمد بهتر شده و این رو هم مدیون منه ولی کاش حامد به من دل نبسته باشه.
شایدم من برداشت بد میکنم ولی حامد پسر حساس و زودرنجیه و این مدت مثل یک برادر و دوست همراهم بوده زمان هایی که برای برادرش اشک میریختم رو پا به پای من بوده و کمکم کرده دلم نمیخواد بیخودی بهم دل ببنده و بعد بشکنه چون من نمیتونم غیر محمد به هیچ پسر دیگه ای نگاه بندازم.حتی اگه اون منو نخواد وجود من فقط مال اونه.من اونو صاحب جسم و روح خودم میدونم.شاید بی منطق بنظر برسه ولی تا اینجای زندگیم به این نتیجه رسیدم محمد عشقی نیست که سر زده وارد قلبم شده باشه و سرزده هم بخواد بره.
تمام وقت پا به پای حامد که قرار بود تولد محمد و سوپرایز کنه کنارش بودم و توی کارها کمکش میکردم.
قرار بود بچه های دانشگاهم باشن و وظیفه دعوت کردنشون هم افتاد گردن من و این شد که شک خیلی از بچه ها رفت روی من ولی وقتی فهمیدن من دوست دختر حامد هستم خیالشون راحت شد مخصوصا دخترهای چندش کلاس.
اما واسه من مهم نبود به خودم امیدوار بودم چون کسی که تونسته تا این اندازه به محمد نزدیک بشه پس قطعا میتونه یک روز کنارش شب رو صبح و صبح رو شب کنه.
با این فکر لبخندی روی لبم نشست.
به کافه تزئین شده نگاه میکردم.
سلیقه حامد نمونه نداشت.پسر خونگرمی بود و با همه مخصوصا دختر ها گرم گرفته بود یادم باشه بعدا یک گوشمالی درست و حسابی بهش بدم اینجوری پیش بره تمام نقشه هامون خراب میشه.
نگاهم به ساحل و عصام افتاد که با هم صحبت میکردن و ساحل که با لبخند سرش پایین بود.
از دیدنشون ذوق میکردم و هر بار براشون آیت الکرسی میخوندم.
ساحل این روزها عجیب خوشحال بود یادم نمیاد کنار حسین هم اینجوری خندیده باشه.
اما حسین حسینی که با دیدن عصام انگار گر میگرفت.
پسر یلا قبایی که هیچ جنمی نداشت حتی عرضه به دست آوردن ساحل.
خدایا به برکت ازدواج ساحل و عصام که خوش یوم بوده منو هم به محمدم برسون.برام مهم نیست باهام چیکار کرده چون عاشقشم بخشیدم چون دوستش دارم نادیده میگیرم.
نگین و آنا در حال باد کردن بادکنک ها بودن که یکیش پکید و جیغ ساحل بلند شد.
سریع به سمتش رفتم که دستش رو شکمش بود.شکمی که مثل سابق بود.خب معلومه هنوز یک ماهشم نیست.
عصام با نگرانی هی حالشو می پرسید.
لبخندی از محبت هاش روی لبم اومد‌.خوشحال بودم که ساحل با وجود سخت گیری های خانواده و کلی مشکلات دیگه حالا کسیو داشت که بیشتر از خودش بهش اهمیت میداد.
من ︎مامان خانوم خوبی؟
ساحل ︎هیش دختره نمیخوام کسی بفهمه
آنا ︎با این حالت های ضایعت و دانشگاه نیومدنت فکر کن کسی نفهمیده باشه
عصام ︎هی بیخودی استرس ندید بهش
آنا حسابی لج بود با عصام
آنا ︎چی میگی تو آخه؟
عصام ︎من شوهرشم هر چی بگم باید بگه چشم
آنا ︎واه واه شوهرم شوهرم حالم بهم خورد،همه دارن پشت سرش حرف میزنن میگن شوهرش اجازه نمیده درس بخونه
عصام ︎من کی چنین کاری کردم؟فقط یه مدت مجازی ادامه بده
منو ساحل بی اهمیت به کل کل اون دوتا گوش میکردیم و نگین بیچاره هم هنوز تو بهت بود.می ترسید بلایی سر بچه اومده باشه.
با شرمندگی عذر خواهی کرد که عصام گفت:
عصام ︎نگین خانوم شما چرا آنا بادکنکو ترکوند بعدم ساحل از وقتی یه فندق داره ها خودشو خیلی لوس میکنه
فکر کردم آنا الان بهش می پره ولی با شنیدن اسم فندق گفت:
آنا ︎حالا اسم فندق خاله رو چی میخواید بذارید؟
عصام ︎والا اگر جنسیت بچمون معلوم بشه قطعا میگم شوهر نداشته تو انتخابش کنه
آنا ︎خیلی پروییی ساحل یچی به شوهرت بگو ها،وایسا ببینم اصلا تو چرا ساکتی هر چی این میگه لیلی به لالاش میذاری شده آقا بالاسر برات
ساحل فقط خندید.
عصام ︎اول دوتا چی بیاد به من بگه بنده به تمام حرفاش گوش می‌کنم.دوم لیلی گذاشتم به لالاش که فندق جونتون داره رشد و نمو میکنه سوم بنده شوهر خوبی ام در نتیجه خانومم به حرفم گوش میده.
ساحل که از حرفای بی پروای آنا و عصام سرخ شد و سرشو پایین انداخت.منم ترجیح دادم جای این افکار به محمد فکر کنم و ببینم چیکار کنم که به دستش بیارم.
نگین هم که مثل اسکلا الکی خودشو سرگرم بادکنکا کرده بود ولی من میدونم منحرف بدبخت داشت قشنگ همرو گوش میداد.
انقدر آنا و عصام باهم درگیر شدن که حامد گفت چخبرتونه محمد داره میاد.
سریع پرده هارو کشیدن و ما منتظر تا محمد بیاد.
یه لحظه استرس گرفتم.
لباسی رو که دوست داشت پوشیده بودم.
عطری رو که دوست داشت زده بودم
و من شده بودم همون دختری که برای اون شب پسندیده بود شبی که خودمو بنام خودش زد.
با وارد شدن به کافه صدای دست و جیغ ها بالا گرفت.
55 viewsShahrzad, 16:43
باز کردن / نظر دهید