Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۹۱ #به_قلم_شهرزاد_فاطمه #کپی_ممنوع نگاهش از همون بدو | رمان تقدیر عشق




#پارت_۹۱
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


نگاهش از همون بدو ورود روی من و دست چفت شده حامد دور کمرم بود.
دلم میخواست این دست رو از خودم دور کنم و به سمتی برم که دلم برام حکم میکرد.
این نزدیکی های حامد روی مخم بود،یجورایی داشت از حدش بیشتر میرفت.
حامد به سمت محمد رفت و گرم همدیگر رو در آغوش گرفتند.
حامد میگفت این روحیه محبت آمیز خانوادشو مدیون منه مادرش هم همینو میگفت.تو این چند مدتی که با حامد بودم زیاد مادرشو دیده بودم.محمد اما سعی می کرد زیاد خونه نیاد تا با من روبرو نشه.
مادرش با یه حالتی نگاهم میکرد چیزی که نمیدونستم چیه.
بیخیال این افکار،بچه ها بساط رقص و اینارو فراهم کرده بودند و هر کسی در حال رقصیدن با یارش یا رفیقش بود.
حامد که از اول مدام بهم چسبیده بود وقتش بود حالا که یه دو دقیقه ولم کرده برم پیش محمد.
اینکه چی می خواستم بهش بگم رو نمیدونم فقط میدونم قلبم گزینه ها رو انتخاب میکرد،قلبی که حس میکردم اگه خطا هم کنه این خطا برام شیرینه حتی دردش برام جذابه.
محمد کنار پنجره روی لبه صندلی نشسته بود.
ژست مغرورش برام شیرین بود.
دو دگمه بالای لباسش باز بود و من چقدر حرصم میگرفت وقتی میدیدم چند تا دختر ها زوم همون قسمت از بدنش هستند و چقدر چندش آور بود که به مردی چشم داشتند که فقط متعلق به من بود.
ولی رسمی بودن محمد اجازه پیشروی های بیشتر به اونها رو نمی‌داد و همین باعث جذابیتش بود.
یه لحظه دستشو تو موهاش برد و من همون لحظه نفسم رفت و دلم ،دلم بد هواشو کرد.
متوجه نگاه های خیره من بخودش نشده بود و من قبل اینکه لو برم اومدم برم پیشش که چند تا از دانشجوها حلقه زدن دورش.
لبخند ملیحی روی لب هاش نشست و سرگرم حرف زدن شد.
انگار روحم مچاله شد تو دلم گفتم هه اصلا نیاز نیست بری پیشش.منه لعنتی چموش چرا در برار اون موش میشدم.
حامد بازم سر و کلش پیدا شد.خستم کرده بود بنظرم زیادی نقش بازی کردنش طبیعی بود.
با بوسه گرمش روی گونم بدنم منقبض شد.
لعنتی چیکار کردی؟
مات بودم.
سریع نگاهم به سمت محمد رفت که اصلا حواسش به این سمت نبود و من در دل خداروشکری گفتم.
حامد ولم نمیکرد و یه بند کنارم بود.میدونستم پسر دختر بازیه ولی این که به من اهمیت میداد داشت شکمو بر می انگیخت که بهم حسایی داره و من دلم نمی‌خواست نه قلب حامد رو بشکنم نه محمدی که از جون و دل دوستش داشتم.
کلافه بودم و دیگه دلم نمی‌خواست به این مراسم مزخرف ادامه بدم.مراسمی که با ذوق براش آماده شده بودم با بی محلی های محمد و رفتار عجیب غریب حامد داشت برام زهر میشد.
ساحل که متوجه شد حامد داره منو خستم میکنه به سمتمون اومد و رو به حامد گفت:
ساحل ︎آقا حامد دیگه عشق منو صاحب شدید چند لحظه قرض بگیرم ازتون؟
حامد خنده ریزی کرد و گفت:
حامد ︎دل کندن که ازش سخته ولی مطمئنم اگه بگم نه همین جا باید جان به جان تسلیم بگم
با خنده ازمون دور شد و ساحل منو به آغوش کشید.
بغض داشتم،بغضی که از سر دلتنگی بود و میدونستم که بالاخره میشکنه.
ساحل ︎آروم باش فاطی خوشگله امشب خیلی دلبر شدی چشم محمد و گرفتی
من ︎هه اون اصلا نگاهمم نمیکنه
ساحل ︎تا تو حواست نیست زوم توعه الانم بهت میگم یا قید این ماجرا رو میزنی و خودتو خلاص میکنی یا با محمد حرف میزنی و همه چیو درست میکنی
من ︎ساحل اصلا فکرشم نکن که من بهش بگم عاشقتم‌، بخدا دیگه نمیخوام کسی ازم سوء استفاده کنه نه حامد نه محمد نه کسی دیگه منو هر کی میخواد باید بخاطر خودم بخواد.
ساحل با شوخی اش قصد داشت از اضطراب درونم کم کنه
ساحل ︎خودت ینی مثلا کجات؟ینی اونجات جزو خودت نیست؟
بیشعوری زیر لب زمزمه کردم و بهش گفتم بره پیش عصام.خودمم نیاز داشتم حال و هوام عوض شه اینجا زیادی برای منه عاشق گرم بنظر می رسید.
صدای موزیک بالا بود و همه بچه ها وسط بودن و می رقصیدند.
به زور از کنارشون رد شدم و رفتم بیرون.
ریه هام از هوای آلوده تهران پر شد ولی این هوای بهاری خیلی با روزهای دیگه فرق داشت.
روی صندلی های بیرون نشستم.اضطراب و ناراحتی مثل خوره به جونم افتاده بود.با فرستادن چند صلوات اضطراب درونیم رو کم کردم.
بغضی که تو گلوم بود دلش می‌خواست گلومو پاره کنه ولی من نباید بهش اجازه میدادم.
انگار یه سنگ گذاشته باشن تو قفسه سینم و من نمیتونستم نفس بکشم.
لعنتی بود و نبود من براش هیچ اهمیتی نداشت.
به سمت سرویس بهداشتی رفتم.
روژمو درست کردم و بعد از زدن ادکلنم با انرژی که نمیدونستم از کجا اومده بود اما قطعا منشاءش عشق بود وارد جمع شدم.