Get Mystery Box with random crypto!

رمان تقدیر عشق

لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق ر
لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق
آدرس کانال: @taghdier_eshgh
دسته بندی ها: زبان ها
زبان: فارسی
مشترکین: 6.03K
توضیحات از کانال

🌱 تقدیر عشق🌱
🍇رمان اجتماعی که تصویرهای دلخراش جامعه رو در قالب طنز عنوان میکنه امیدوارم عاشقش بشید چون چند ژانر متفاوت رو باهم پوشش میده🍇

🍭 تب پیوی🍭
آیدی ادمین ( @shahr_zad64 )
𖡎
🌓 عضو انجمن نودهشتیا 💫
𖡎

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 11

2021-12-01 23:36:11
بچه ها جانم سلام
واقعا دارم ازتون دلسرد میشم
من زیبایی کانال و استفاده از استیکر های مرتبط به هم رو انتخاب می‌کنم تا روحیه شما مخصوصا در این زمان کرونایی حفظ شه
اما هر بار که با اشتیاق وارد تلگرام میشم متوجه
میشم به جای عضویت های قشنگتون کلی از شما لفت دادید.
آخه دلیلش چیه؟
من واقعا رمانم نمیگم موضوعات جدیدی داره اما بهتون تضمین میدم که دور از ذهن نیست مثل خیلی از رمان های دیگه.
نمیگم رمان های دیگه خوب نیستن اصل بر اینه ما آدم ها درک بهتری از واقعیت ها داریم و چون در ایران اکثر ما آدمای متوسطی هستیم یک سری عقاید در رمان ها مطرح میشن که واقعا دور از ذهنه اما اگه تا اینجای کار رمان من و دوستم رو خونده باشید قطعا متوجه میشید که چیزی دور از ذهن نداره
من با این حجم از لفت دادن ها نمی دونم واقعا رمان رو ادامه بدم یا نه؟
69 viewsShahrzad, 20:36
باز کردن / نظر دهید
2021-12-01 17:03:26 _برو کنار ماهور من...من دارم میترسم

ماهور مست و خمار دست دور کمر دختر حلقه می‌کند و دست دیگرش را زیر آن دامن کوتاه‌ مشکی می‌برد..
_خواهش میکنم،توروخدا...

میل عجیبی به این عروسک لوند داشت..
همین که پنجه های بزرگ و قدرتمندش ران برهنه ی دختر را به چنگ گرفت تنش به طور عجیبی بیش از قبل داغ شد..
_ داغی رها..خیلی داغی...

دخترک دیگر انگار لال شده بود
جهان تن ظریف #عروسکش را با حالی #خراب از آتش نیاز به سمت تخت می‌برد..
_چیکارم داری آخه؟
قول دادی بهم دست نزنی..

پوزخندی به حرف دختر می‌زند
مگر می‌توانست از این عروسک #لعبت و شیرین زبان بگذرد؟
آن هم وقتی سند شش دانگش به نام خودش بود!
_ خرابم رها..بد خرابم

تاپ دختر را از تنش می‌کند و به سمتی پرت می‌کند چشم هایش که به #تن دخترک می‌خورد از خود بیخود می‌شود دست هایش را قاب صورت عروسکش می‌کند و با لذت می‌فشارد

_ آخ رها...خيلی جذابی لعنتی!
_آییییی
_ جوووون!

دامن دخترک زیبا رو را با طمع می‌کند و دختر را روی #تخت می‌خواباند
کمربندش را....!
دقایقی بعد صدای....

مخصوص بزرگسالان و دارای صحنه و بَیان باز
اروتیک

https://t.me/joinchat/OfL8tP3N4RxiMThk

_اجازه نداری دست به موهات بزنی
اونا لامصبا تو #پوزیشن های مختلف بد به کارم میان!

_برو کنار ماهور.. انقدر دست به من نزن.. بعدشم، موهای خودمه اجازه ش هم دست خودمه!

اخم های تندش از چموش بازی دخترک در هم می‌روند
موهای بلند و زیبای دختر را دور دستش می‌پیچد و محکم می‌کشد
" آخی " از بین لب های رها خارج می‌شود

_ واسه من بلبل زبونی نکن بچه!
میری تو اتاق #ست_نارنجیتو میپوشی تا بیام سراغت!

دامن بلند داختر را بالا می‌زند ..
#ادامه_اتاق_خواب_عضو_شو!!!

https://t.me/joinchat/OfL8tP3N4RxiMThk
27 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 14:03
باز کردن / نظر دهید
2021-12-01 17:01:01 محدودیت سنی
_خوشحالم برگشتم.‌.

یه شب رویایی که عطر یاس میاد..روغن نارگیل..یه جنتلمن که #ماساژورم میشه!...نوازش #دستاش...گرمی #تنش...بوی تلخ و گس و کشنده ی #نفساش!.

_میخوای آشوبی که به پا کردی رو با سیاست به رخ کشیدن #ممنوعه های تن نازت سرکوب کنی؟!

لوس گفتم:
_خودت گفتی قبل رابطه عصبیم نکن!

اروم به پشت روی تخت منو خوابوند و روی تنم خیمه زد؛
جوری از یقه پیرهنش و کشید که چند از دکمه هاش از جا کنده شدن...
روی لبم حرص زد:
_دیره خانوم کوچولو! ..دیگه عصبی کردی!
بلند شد پیرهن و در اورد و سمت دیگه ای پرت کرد و باز دوباره دستای قدرتمندشو دو طرف صورتم روی تخت تکیه گاه تنش کرد..با لذت سرمو بلند کردم تا #لبشو ببوسم نگاه عصیانگرش سمت لبام چرخید همینکه #گرمی نفسم و حس کرد و خواست ببوسه سرمو عقب کشیدم و برآمدگی دلچسب بازوشو بوسیدم...
به عمد #خشن میکردم...من #خشونت دوست داشتم!...
نگاهشو تیز کرد ..قبل غریدنش ناز کردم:
_دوس دارم عصبی تر شدنتو ...اصلا دوست دارم روااانیت کنم!

https://t.me/joinchat/OfL8tP3N4RxiMThk

دارای صحنه های اروتیک و باز
26 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 14:01
باز کردن / نظر دهید
2021-12-01 14:47:48



#پارت_۷۷
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


میدونم اونقدر مقیدی که با خودت گفتی از لحاظ شرعی گناهه با من نباشی!مثل مادرمی اونم مثل تو پر از نجابته
از آغوشش بیرون اومدم سرمو بالا آوردم و به چشماش نگاه کردم که ادامه داد:
عصام ︎نمیگم عاشقتم از این حرفای کلیشه ای
نمیزنم،ولی ساحل الان زنمی منم مسئولم نمیخوام بگم فقط مسئولیته چون نیست یه حسایی دارم بهت که به هیچ کی نداشتم تو با نزدیک شدن بهم اون پل فلزی قلبمو ذوب کردی اینکه کِی واردش بشی رو نمیدونم ولی من این آرامشو کنار تو پیدا کردم.
مسخ شده به مردی چشم دوختم که فکر نمی‌کردم به این زودی حساشو اعتراف کنه.
دنیا واقعا عجیب بود و واقعا گرد.چند ماه پیش من در تب عشقی می سوختم و منتظر بودم اون هم عاشقم باشه و اونقدر احمق بودم که میخواستم خودم احساسمو ابراز کنم.اما امروز یه همچین روزی که شدیدا به آرامش نیاز داشتم مردی کنارم به حس های کوچیکی که نسبت بهم داشت اعتراف کرده بود.اونقدر ذوق زده بودم که دستامو باز کردم و بغلش کردم‌.عصام اولش متعجب بود ولی دستاشو دور بدنم چفت کرد.
عصام ︎نمیگم میتونم اونی باشم که عاشقش میشی و از آینده هم خبر ندارم ولی کاری میکنم که اون مرد و از ذهنت دور کنی.
اههه همه حسای خوبم وقتی کنارش بودم از بین می رفت اونقدر هی تکرار میکرد من یکی دیگه رو دوست دارم که اگه خودمم میخواستم فراموش کنم اون نمی ذاشت.
من ︎عصام میشه دیگه اسمشو نیاری دیگه تکرار نکن،سخته فراموش کردن یه آدم سخته چون جزء آدمای زندگی منه ولی دیگه عشق من نیست زندگی من نیست،ببین این خونه و زندگی رو ببین اینا مال منو و توعه می فهمی ینی چی؟ینی واسه آسایش ما دوتاست واسه زندگی ما دوتاست این وسیله ها فقط ابزارند ولی یه مفهومی دارند اونم منو توییم دیگه جز منو تو نمیخوام اسم دیگه ای باشه
با مکث بهش زل زدمو گفتم:
من ︎مگه اینکه تو یکی دیگه رو دوست داشته باشی
با سکوتش داشتم به این نتیجه می‌رسیدم که حدسم درسته که زد زیر خنده.
عصام ︎خوبه همین الان داشتم واست روضه میخوندما،اصلا من اشتباه کردم حسامو گفتم بهت جوگیر شدی
بعد موشکافانه بهم زل زد و گفت:
عصام ︎بوهای خوبی می شنوم.
من ︎بو؟من که چیزی درست نکردم.
عصام نچ نچی کرد و منو بلند کرد که جیغی زدمو گفتم:
من ︎ولم کن هییییییی
عصام ︎نچ خانوم بوی حسادت شنیدم
من ︎من به تو حسادت کنم؟
عصام ادامو در آورد و گفت:
مگه اینکه تو یکی دیگه رو دوست داشته باشی!
انقدر بامزه صدای دخترارو تقلید میکرد که زدم زیر خنده و اون منو به سمت اتاق مشترکمون برد.



یک ماهی از ازدواجمون می‌گذشت.هر روز نسبت به روز قبل خوشحال تر بودم.عصام زندگیم رو زیر و رو کرده بود.اونقدر که تحمل یکساعت دوریشو نداشتم‌.اسم حسم به عصام هر چی که بود مهم نبود،عادت؟عشق؟فرقی نداشت مهم وجودش بود که مایه آرامشم بود.
گوشت رو از تو فریزر خارج کردم و گذاشتم که آب پز شه.
قصد داشتم امروز یه غذای عالی درست کنم.این چند وقته بخاطر شروع شدن ترم جدید نتونسته بودم غذای درست و حسابی درست کنم و عصامم غر میزد.در مقابل همه چیز صبور بود الی غذا.
با فکر بهش لبخندی روی لبم نشست و زودتر مشغول درست کردن غذا شدم.
کشمش هارو تو آب ریختم و اجازه دادم کمی خیس بخوره.
آب برای برنج هم گذاشته بودم.
اومدم گوشت و تست کنم ببینم پخته یا نه که حس کردم حالم از بوش بهم خورد.چند لحظه صبر کردم شاید حالم بهتر شد ولی با حجوم مایعی معدم سوخت و سریع به سمت دستشویی پرواز کردم.
اونقدر عق زدم که حالم بد شد از خودم.صورتمو شستم و اومدم بیرون.حالم بهتر شده بود.
رفتم تو آشپزخونه سریع غذا درست کردم و خارج شدم حال نداشتم.یکساعتی می‌گذشت اما حالم بهتر نمیشد.
با چرخش دستگیره تو در زهره ترک شدم که دیدم عصام با خنده بو کشید و گفت:
عصام ︎به به بوی غذای خونگی میادش
ولی با دیدن قیافه من کپ کرد.
سریع به سمتم اومد و گفت:
عصام ︎ساحل خوبی این چه حالیه؟
لبخند بی جونی زدم و گفتم:
من ︎چیزیم نیست من معدم عصبیه صبحانه نخوردم اینطوری شدم.
سرمو تو آغوش کشید و گفت:
عصام ︎آخه خانوم چرا اینکارارو میکنی؟میخوای منو سکته بدی؟
به حالت شوخی زدم تو بازوش که کیفشو زمین گذاشت و منو بلندم کرد.
من ︎عصام بزارم زمین سنگینم
چپ چپی نگام کرد و گفت:
عصام ︎تو نهایتش ۵۰ کلیو هم نیستی
با حرص گفتم:
من ︎۵۵
عصام ︎دیگه بدتر
و بدون توجه به سمت آشپزخونه رفت.
عصام ︎خانوم چی درست کردی بوش داره مستم میکنه؟
به شوخی گفتم:
من ︎انگور شراب کردم واست
با چشم غره بدی نگام کرد که آب دهنم پرید تو گلو و شروع کردم به سکسه.جای اینکه نگرانم شه زد زیر خنده و از تو یخچال عسل و مربا رو کشید بیرون‌.
من ︎وای عصام من میل ندارم آخه
عصام ︎غلط کردی
من ︎چی گفتی؟؟؟؟
عصام ︎روم باز شده
من ︎تو خیلی غلط کردی
عصام ︎دیدی دیدی
ضایع شدم و برای خالی نبودن عریضه لقمه تو دستشو گرفتم.گذاشتم تو دهنم.
داشتم می جویدم که حس کردم......
32 viewsShahrzad, edited  11:47
باز کردن / نظر دهید
2021-12-01 14:46:58

#پارت_۷۶
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


عصام مامان رو به خونه برد و وقتی اومد ساعت تقریبا ۴ صبح بود.بدنم کوفته بود و چشمام دیگه داشت از خستگی زیاد بسته میشد که کنارم دراز کشید و سرشو تو گردنم فرو برد.اونقدر خسته بودم که بهش واکنشی نشون ندم و همون طور بدون هیچ پوششی تو بغلش بخوابم

با حس نوازش دست کسی بیدار شدم.عصام بود.
دستشو پس زدمو و گفتم چیکار میکنی؟
عصام ︎با خانومم ور میرم
من ︎من نمیخوام ولم کن بخوابم
عصام با مرموزی گفت:
آره از تحریک شدنت معلومه که نمیخوای.

مشتی به سینش زدم و رومو ازش گرفتم و پشت بهش خوابیدم که خودشو بهم چسبوند طوری که همه حس و حالشو متوجه شدم.فقط یه شلوارک پاش بود.من هنوز ازش خجالت می کشیدم اما اون پررو تر از این حرفا بود.لاله گوشمو به زبون گرفت که سرمو خم کردم که بیشتر حریصش کرد و سمت گردنم اومد.نتونستم طاقت بیارم و جیغی از سر لذت کشیدم که اون قهقه ای سر داد و منو به پشت چرخوند.بین پام قرارگرفت و دوباره باهم یکی شدیم.


ساعتای ۹:۳۰ بود که با صدای مامان که از حال میومد بیدار شدم.بدنم حسابی کوفته بود و نمیتونستم درست راه برم.بدون اینکه تخت و مرتب کنم پریدم تو سرویس که تو اتاق بود و دوش آب گرمو باز کردم.حالا حس میکردم تمام گرفتگی هام داره از بین میره.بعد از یه دوش حسابی و غسل کردن اومدم بیرون.بفرما نماز صبحمم قضا شد.شوهر داری ینی همین.
لباس مناسبی پوشیدم و موهامو بعد از سشوار مرتب کردم و کمی آرایش کردم تا صورت بی روحم رنگ بگیره.بعد از زدن عطر دلخواهم درو باز کردم که نگاه مامان بهم افتاد و اومد بغلم کرد.از بغلش بیرون اومدم که چشمم به مادر جون و ساتیار افتاد که با غم نگاهم میکردند.از خودم بدم اومد من تمام دیشب رو تو تب عصام میسوختم و عشق میکردم ولی برادر دوقلوی من از غم دوری من جون می‌داده. مادر جون به آغوشم کشید و بعد ساتیار.اونقدر تو آغوشش بودم که صدای عصام در اومد.رو به ساتیار گفت:
عصام ︎سام نمیدونی من رو این دختر حساسم؟هی فرت و فرت بغلش میکنی؟ساتیار خندید انگار اصلا بدش نیومده بود

سامیار ︎اول آبجی من بوده ها
عصام ︎صد در صد

روی مبل نشستم و عصام رفت توی آشپزخونه و کمی بعد با وسایل پذیرایی ک مامان از روز قبل آماده کرده بود اومد که مامان محبوب گفت:بیا بشین پسرم و عصام خواهش میکنمی گفت.
کمی خجالت کشیدم من باید پذیرایی میکردم.ازش ممنون بودم که منو درک میکرد.
مامان کاسه کاچیو به دستم داد که بدون نگاه متعجب بقیه گرفتم و همه رو خوردم.گشنم بود و عصام عوضی که قول داده بود شام میده بهم هیچی نداده بود بخورم.آخی بفرما اینم خونه شوهر،فردا پس فرداست که از نی قلیون تبدیل به سیم نیسون(نیسان) میشم

عصام با لبای برچیده گفت:پس من چی
همه خندیدن که من گفتم:مگه چیکار کردی که کاچی میخوای.
با پررویی گفت:اتفاقا همه کارا رو من کردم
از خجالت سرمو انداختم پایین که ساتیار به جای من گفت:عصام بار آخرت باشه اینجوری خواهرمو خجالت زده میکنی هی مثل بوم نقاشی رنگ پس میده.
بیا اینم از داداش ما


یه نیم ساعتی موندند و بعد رفتند.باز منو عصام تنها شدیم.داشتم به خوراکی های تو سینی ناخنک میزدم که روی مبل کنارم نشست و دستشو دور بازوم حلقه کرد.نفسم بند اومد.کنار گوشم طوری که لبهاش مماس با گوشم بود گفت:

عصام ︎حالا دیگه بدون من میری حموم خانوم مو طلایی؟

سرمو بالا آوردم که باهاش چشم تو چشم شدم.

من ︎مگه باید با تو میرفتم

عصام خیلی جدی گفت:

عصام ︎ینی تو نمیدونی اسلام گفته زن و شوهرا تا وقتی پیش همن باید با هم برن حموم؟
از چهره متعجبم،زد زیر خنده که من فهمیدم داشته اسکل میکرده
من ︎پسره لوس
لپمو کشید و گفت:
عصام ︎اصلا من واسه شما لوس شما بیا منو ببوس
جیغی کشیدم و گفتم:
من ︎عصااااااام
مسخ شده نگاهی بهم انداخت و گفت:
عصام ︎جان عصام
بادم خوابید چرا انقدر بهم محبت میکرد.نه اینکه اذیت بشم ها نه ولی اونکه منو دوستم نداشت.
من ︎عصام
کلافه نگاهم کرد و گفت:
عصام ︎هووم
روی مبل قشنگ به ستمش چرخیدم و موهامو کنار زدم.با خونسردی به حرکاتم نگاه می‌کرد و حتی پلک هم نمی‌زد.
من ︎عصام تو،تو،مگه
پوفی کشید و گفت:
عصام ︎من چی؟
آروم لب زدم:
من ︎تو که دوستم نداشتی،این محبتا این محبتا داره اذیتم میکنه فکر میکنم داری بازیچم میکنی

لبخندی زد.تعجب کردم و با چشمای رنگیم که قطعا درشت شده بود زل زدم بهش
بینیمو کشید و سرمو روی سینش گذاشت.
نفس حبس شدمو آزاد کردم و عطر بدنشو به ریه هام فرستادم.چه بوی خوبی داشت.
عصام ︎تو این مدتی که اومدم خواستگاری خیلی برخوردا با هم داشتیم.میدونی خیلی خانومی،بیشتر از همه حجابت برام خیلی جالبه،نمیگم من از اون مردام که کسیو مجبور کنم ولی دلم میخواست همسرم این ویژگی رو داشته باشه و تو بدون اجبار هیچ کسی اون ویژگی های خوبو داشتی،با وجودی که میدونم یکی دیگه تو قلبته ولی بهم فرصت دادی،میتونستی با من رابطه نداشته باشی اما
30 viewsShahrzad, edited  11:46
باز کردن / نظر دهید
2021-12-01 11:34:30 میخوای از کانال تلگرامت کسب #درآمد کنی؟
میخوای ممبرای کانالتو تو سه سوت زیاد کنی؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

افزایش #مـــــمبـــــࢪ ڪانال و گࢪوه

ساخت #بــــنࢪ با ڪـــیفیت با جذب +1k


اگه دنبالـــــ افزایش ممبـــــر واقعے ڪـــانال و گروهـــــت هســـــتی بڪوب روے جوینـــــ
24 views𝐏𝐔𝐑𝐏𝐋𝐄 𝐓𝐀𝐁 , 08:34
باز کردن / نظر دهید
2021-12-01 10:52:14 #دزده_زیر_تختش_قایم_شده_که...

داشتم فیلم #سوپر نگاه می کردم و دستم و آروم سمت #بهشتم بردم.

با لمسش بدم داغ شد و شدت لرزش دستم و روی نقطه ی حساسم بیشتر کردم.
همزمان با لرزش بدنم ، اعلان پیامکی روی گوشیم بالا اومد:
-"کمتر اون دستت و بلرزون، کمک نمی خوای؟"
دهنم بیشتر از این باز نمیشد.
اطرافمو نگاهی انداختم "ضد حال اخه بدتر از این؟!"
-کسی اینجاس؟!
خدایا دیوونه شدم!
چطور ممکنه کسی...
قبل از تموم شدن حرفم ینفر از زیر تخت اومد بیرون و نزدیکم شد
خواستم جیغ بکشم که سریع خودشو بهم رسوند و دستشو روی دهنم گذاشت:
-هیششش
پاهام و از هم باز کرد و #مردونگیش و روی بهشتم تکون داد که آهی کشیدم.
یدفعه کل حجمش و واردم کرد و....

#فول_هات
#مخصوص_بزرگسال
https://t.me/joinchat/VPVSdHpm5fWOvKSw
32 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 07:52
باز کردن / نظر دهید
2021-12-01 10:51:48
ناگهان #مردو_نگیش رو با فشار تو #کو_نم جا کرد. جیغی زدم که شروع کرد به #تل_مبه زدن. #سی_نه های #آویزونم رو تو مشت هاش گرفت و فشرد.
از موهام کشید و به پشت خوابوندم. بی مقدمه پاهام رو بالا برد و #سیلی ای به #بهشتم زد که آهی کشیدم.
#مردو_نگیش رو با #ترشحات_واژنم خیس کرد و با یک حرکت #واردم کرد. خیسی #خون که بین پام لغزید #ناگهان در به شدت باز شد...
بابا با چهره ناباور بهم خیره شد و فریاد زد
_داری چه غلطی میکنی دختره #جن_ده؟

#ناگهان به سمتم اومد و شروع کرد به...
#جلوی_پدرش_ک_صشو_جرمیده
#جرخوردن_هرشب_سوراخاش_زیر_ک_یر_های_کلفت

https://t.me/joinchat/VPVSdHpm5fWOvKSw
#باخوندن_ماجراهای_گا_ییده_شدنش_خیس_شو
30 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 07:51
باز کردن / نظر دهید
2021-12-01 10:51:25 #بخورش سیما!
کلافه نفسم و بیرون دادم و با صدایی گرفته گفتم
_ نمیخوام!
نمیتونم
چنگی به موهاش زد
_ رو مخ من رژه نرو!
نالیدم
_ ببینش آخه!
شل و وله!
چندشم میشه!
دستی به روش کشید
_ زیادم شل نیست دختر!
کمی اون و به خودم نزدیک کردم اما دوباره حالم بد شد و با حالت اوق خودم و عقب کشیدم
_ بو میده!
پلک محکمی زد
_ میدونی خیلیا آرزوی خوردن اینو دارن؟!
زیر لب با حرص زمزمه کردم
_ من ریدم تو سقف آرزوهاشون!
دیگه کلافه شد و با اخم بشقاب سوشی و از جلوم برداشت
_ به جهنم!
نخور تا کل شب و گشنه بمونی !

#واییی #این_زن_و_شوهر_دیوونه_ان
#منظور_ما_سوشی_بود_اما_ذهن_منحرف_شمام_محترمه

ما اینجا مسئولیت پاره شدن شما از خنده رو قبول نمیکنیم
https://t.me/joinchat/VPVSdHpm5fWOvKSw
31 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 07:51
باز کردن / نظر دهید
2021-11-30 11:41:26


#پارت_۷۵
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


منو به آرومی روی تخت انداخت و روم خیمه زد.
نفسای گرمش روی بدنم یه حالیم میکرد.
زبونشو رو گردنم کشید که آهی کشیدم و اون بیشتر کارشو تکرار کرد.
جیغ بلندی زدم که اون بیرون فکر کردن کار تموم شده که کل کشیدن.
بی توجه به اونا فقط حواسم به عصام بود و حالا تمام حرفاش توی ذهنم تکرار میشد حالا فقط خودش بود من با تمام جسم و روحم اونو میخواستم.درسته حس چندانی بهش نداشتم ولی وقتی جلوی مادرش وایساد و گفت ساحل باید آماده باشه فهمیدم مرد زندگیه کسی که میتونه همدمم بشه و رفیقی باشه واسه روزای سخت زندگیم.
دکمه های لباسشو کند و من بازم با دیدن بدن عضله ایش که قبلا هم دیده بودم،مسخ شدم.
دوباره به سمت گردنم اومد و زبونشو ماهرانه روش می کشید که هی قلقلکم میشد.آه و خندم بیشتر حشریش میکرد
که لبهاشو رو لبام گذاشت و خفم کرد.
این سومین باری بود که طعم لباش رو می چشیدم حس جالبی بود لبای گوشتیش باعث شد از خود بی خود بشم و همراهیش کنم.
خم شم روم و گوشه لبمو بوسید.همراهیش کردم.پیشونیمو بوسید.گونمو چشمامو و انقدر بوسید و بوسید طوری که حتی وقتی دنیای دخترونم توسط عصام به تاراج رفت هم دردی نکشیدم.
عصام ︎چشماتو ببند
من ︎چرا
عصام ︎نمیخوام با دیدن خون بترسی
چشمامو بستم که خودشو با دستمال تمیز کرد و دستمالو آروم روی عسلی گذاشت.از اون بیرون هیچ صدایی نمیومد طوری که فکر کردم رفتن.
بازم به سمتم اومد.کمی درد داشتم ولی همراهیش کردم. ولی وقتی شروع کرد............
بالاخره اون حس ناب بهم دست داد.نفسام مقطع شده بود.حس خوبی داشتم.
عصام خم شد و گونمو بوسید.با گرمی نگاهش کردم‌ که گفت:حالا نوبت منه.
خجالت کشیدم نه به چند دقیقه پیش که جلوش راحت بودم نه به حالا که رنگ به رنگ میشدم


خودشو روی شکمم انداخت که قلقلکم شد.
من ︎عصام پاشو یجوریم میشه

سرشو بالا آورد و با حس خاصی نگاهم کرد‌.خستگی از سر و روش می‌بارید.

عصام ︎ممنون

ممنون؟چرا؟آها،چرا من به فکرم نرسید ازش ممنون باشم؟شاید چون وظیفش بوده.
خندم گرفت عجیب خبیث شده بودم من

آروم لب زدم :
من ︎از تو ممنون همه کارا رو خودت انجام دادی

قهقه ای زد و کنار گوشم پچ زد:
عصام ︎راه افتادی شیطون کوچولو

از برخورد لبش به گوشم یجوریم شد و کمی خودمو عقب کشیدم که باز خندش گرفت.
این بشر چقدر خوش خندس؟همیشه بخندی
واقعا خنده به چهرش هم میومد.
از روم بلند شد و من ملافه رو بيشتر به دور خودم پیچیدم که یه تای ابروش بالا رفت.
از روی تخت کنار رفت و در حالی که لباسشو می پوشید گفت:
عصام ︎بنده هر آنچه را لازم بود رویت کنم هم روءیت کردم هم کردم

تا بناگوش قرمز شدم.اصلا حیارو با جاش قورت داده
بالش کنار دستمو پرت کردم سمتش که سریع در اتاق رو جوری که من مشخص نباشم باز کرد و الفرار.پسررررع پرووو
هنوز چند دقیقه نبود سرم رو بالش بود که صدای کل کشیدن بلند شد.
معلوم بود اون دستمالی که عفت من زیر سوال برد دیده بودند که مثل اجنه ها جیغ می کشیدن.
نمیدونم چند ساعت بود که در حال عشق بازی بودیم ولی قطعا به عقل این خل وضعا شک کردم که کلی پشت در گوش وایسادن.آخه آدم انقدر بی تربیت؟چطوری به خودشون اجازه میدن تو روابط جنسی یک زوج دخالت کنن این بیشعوری و بی فرهنگ بودنشون رو میرسونه
بیچاره مامان من که وسط شادی اونا کلی استرس و نگرانی کشیده بود.
یه مرتبه در اتاق باز شد و چهره اشکی مامان مقابلم قرار گرفت.
درو بست و کنارم روی تخت نشست.
مامان ︎خوبی عزیز مادر؟
ملافه رو بيشتر دور خودم پیچیدم.ازش خجالت می کشیدم.نمیدونم چرا دلم گرفت و دلم خواست که خودمو براش لوس کنم.خودمو تو آغوشش سپردم.کاش همیشه میتونستم اینجوری گریه کنم؟وا ینی همیشه عصام این کارو میخواد کنه؟خاک بر سرم آره اون مشاوره همینو گفت.
من ︎خوبم مامانی فقط کمی عضلاتم کوفته شده
مامان ︎درد نداری مادر به فدات
دستشو بوسیدمو گفتم:
من ︎خدا نکنه محبوب جونم فقط خییلی از دست عطیه خانم ناراحت شدم یه ذره اعتماد به من نداشتن.
سرمو تو آغوشش گرفت و گفت:
مادر ︎مهم نیست عزیزم تحمل کن اونا دیگه از الان خانواده تو به حساب میان
81 viewsShahrzad, edited  08:41
باز کردن / نظر دهید