Get Mystery Box with random crypto!

رمان تقدیر عشق

لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق ر
لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق
آدرس کانال: @taghdier_eshgh
دسته بندی ها: زبان ها
زبان: فارسی
مشترکین: 6.03K
توضیحات از کانال

🌱 تقدیر عشق🌱
🍇رمان اجتماعی که تصویرهای دلخراش جامعه رو در قالب طنز عنوان میکنه امیدوارم عاشقش بشید چون چند ژانر متفاوت رو باهم پوشش میده🍇

🍭 تب پیوی🍭
آیدی ادمین ( @shahr_zad64 )
𖡎
🌓 عضو انجمن نودهشتیا 💫
𖡎

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 14

2021-11-23 21:11:33



#پارت_۶۳
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


ساحل ︎با کی؟

از بغلش اومدم بیرون و گفتم:

من ︎چقدر خنگی تو حامد رو میگم دیگه،عصام به چیه تو دلخوش کرده؟
ساحل ︎دلشم بخواد تازه
من ︎اون که دلش اون هلوی تو شرتتو میخواااد
مشتی به بازوم زد و گفت:
ساحل ︎بی‌شعور
خندیدم و گفتم:
من ︎حالا کِی میاد بگیره ببره تورو بُکُنه؟
ساحل جیغی زد و گفت:
ساحل ︎ینی یه ذره ادب بود با محمد گشتی دود کردی رفت
من ︎خب مگه چی میگم؟وقتی به خواستگاریش جواب مثبت میدی باید به اینجاشم فکر کنی
تو فکر فرو رفت و گفت:
ساحل ︎خوب میدونی اون که گفت منو دوست نداره و به اجباره ینی بازم...
نزاشتم حرف بزنه و گفتم:
من ︎رمان زیاد میخونی نه؟خب دوست نداشته باشه تو وقتی امضا کردی رسما زنش میشی وقتی عروسی بگیری شب زفاف در پیش داری ینی دختر تو چقدر خنگی آخه،نکنه فکر کردی همین طور باکره باید کنارش کپک بزنی یا مثلا گفتی فیلم ایرانیه تو رو مبل بخوابی اون رو تخت تو تو حال اون رو تخت کلا حال ب حال
ساحل با استرس حتی یک درصد هم به شوخی های من نخندید و با لحن استرسی گفت
ساحل ︎اه لعنتی اصلا به این قسمتش فکر نکرده بودم
برای اینکه یکم استرسشو کم کنم خندیدم و گفتم:
من ︎چه استرسی داره اخه؟ تازه این قسمت خیلی خوبشه که زیرش جرررر میخوری
ساحل ︎مثلا داری روحیه میدی دیگه؟
من ︎کاش خودم باشم حضوری ببینم بیشتر روحیه میدم بهت
مشتی بهم زد و گفت:
ساحل ︎ایش ینی نکبت از قیافت میریزه،فاطی من استرس دارم آخه
خیلی جدی رو بهش گفتم ︎واسه اینه که هنوز حسین رو از سرت ننداختی!
ساحل ︎لطفا دیگه اسمشو نیار من الان نامزد دارم خب؟دیگه نمیخوام به حسین فکر کنم یچیزی بوده اونم از طرف من حالا تموم شده
من ︎ساحل نمیخوام بهم بریزمت ولی بهمن ماه برای عروسیش دعوت میشی میخوای چکار کنی؟
ساحل ︎نمیدونم فاطمه،فقط میدونم دیگه نسبت بهش حس خوبی ندارم،حرفایی بهم زده که بجای دوست داشتنش مهر کینه تو دلم کاشته
متعجب لب زدم:
من ︎چه حرفایی؟

وقتی همه چیز و حرفایی که حسین راجب من زده بود و نسبت های زشتی که به ساحل داده بود رو برام تعریف کرد،هزار بار تو دلم خداراشکر کردم که خدا به هر نحوی بوده اونو از زندگی خواهرم بیرون کرده.بهترین حسی که الان داشتم این بود که ساحل بخاطر دفاع از من توروی عشقش هم ایستاده بود.البته عشقی که از مردونگی فقط ظاهرش رو داشت.

با لبخندی که اصلا واقعی نبود و فقط میخواستم حال ساحل بهتر بشه گفتم:
من ︎ساحل جونم حرفای حسین ذره ای برام مهم نیست چون من خودمو بهتر میشناسم خب پس توام ناراحت نباش به فکر خودت باشا
راستی کی این عصامینا میان خواستگاری؟
چهره غمزدش متعجب شد و گفت:
ساحل ︎عصامینا؟
خندیدم و گفتم ︎عصامینا هم همچین که نه، شوهر اجباریت که نمیدونی میکُنه تورو یا نمیکُنه
این بار خندید و گفت:
ساحل ︎آدم نمیشیا
من ︎وا یجوری میگی انگار خودت تا حالا از این حرفا نزدی؟
ساحل ︎اول که عصام با خانوادش پس فردا شب میان به اون آنا و نگین هم بگو پس فردا نیان شرتمو بچسبن که تو شوهر کردی به ما خبر ندادی!
هردو خندیدیم که باز با لحن شیطون تری ادامه داد:
ساحل ︎و تو فاطمه خانوم خیلی خب حالا که اصرار داری بزار منم خجالتو بزارم کنار
سری تکون دادم و گفتم ︎کنار چیه بزارش لای پات راحت باش!
ساحل ︎چیو؟
من ︎خجالتو دیگه
چشم غره ای رفت و یه مرتبه گفت:
ساحل ︎درد داشت؟
من ︎یه لای پایی که چاشنی خجالت داشته باشه درد نداره که
ساحل ︎اونو نمیگم خره
من ︎پس چی بلغور میکنی ؟
ساحل با خجالت و کمی شیطنت گفت:
ساحل ︎وقتی داشت میکرد توش بهشتت درد گرفت؟
هم خندم گرفته بود هم با یادآوری اون روز اخمام تو هم رفت.درد،هیچ دردی نمی‌تونست اندازه قلبم باشه،منکر نمیشم که درد نداشت ولی لذتش باعث می‌شد همه درد رو از بین ببره با وجود اینکه یبار بیشتر تجربه نکرده بودمش حس خوبی بهم داده بود و اون حس بد درونم باز دلش می‌خواست تجربه کنه ولی این بار عاقلانه اونم وقتی محمد شوهرم میشد و با پای خودش بدون اجبار ازم خواستگاری میکرد.
با تکون دست ساحل به خودم اومدم.
من ︎هوم؟
ساحل ︎خب دیگه جواب بده!
من ︎ساحل این سوالو بزار واسه بعد منم دیگه برم خونه عصرم که با حامد قرار دارم.
ساحل ︎خیلی خوب چرا قهر میکنی میخوای جواب ندی جواب نده
صورتشو بوسیدم و آروم گفتم:
من ︎قهر نکردم دیوونه.خواهری هر کی بهت گفته درد داره غلط کرده هیچم درد نداره،مخصوصا که دیگه عشقت باهات عشق بازی کرده باشه و آماده باشی و چشمکی زدم بهش.آروم شده بود.میدونستم چقدر استرس داره بالاخره امروز فردا اونم باید ازدواج می کرد و حقش بود از خیلی چیزها ترس نداشته باشه.هر چند تا وقتی تجربه نکنی نمیتونی از استرست کم کنی.



بفرمایید عشقام
صحبت نویسنده رمان فایلش پولیه
ولی تا فایل شدنش رایگان پارت گذاری میشه
43 viewsShahrzad, edited  18:11
باز کردن / نظر دهید
2021-11-23 17:46:36
پارت جایزه بدم خدمتتون؟
هدیه نویسنده هستا اختصاصی
ولی یکم مثبت ۱۸ هه ؟؟؟
Anonymous Poll
92%
آره بزار نویسنده جونم
15%
میزاری بزار نویسنده ولی زیاااد بزاار
0%
نزار (کشتار توسط نویسنده)
13 voters80 viewsShahrzad, 14:46
باز کردن / نظر دهید
2021-11-23 12:32:11




#پارت_۶۲
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


ساعتای۱۱بود و محمدی که حالا داشتم فکر میکردم هنوز نشناختمش پیام گذاشته بود که بریم نمره هامونو تو سایت ببینیم.
وارد سایت که شدم از دیدن نمرم چشمام تا توی شرتم رفت یه صفر کله گنده که اگه دو تا کپی ازش بود حال میکردم من
به ساحل که گفتم گفت از من نمره کم کرده ولی صفر نه اما آنا هم که تقلب کرده بود این ترم رو مشروط شده بود.باورتون نمیشه انقدر خندیدم که نزدیک بود بشامم به هیکلم.

فردا دقیقا ساعت ۷ آماده و محیا بودم اول رفتم تا با ساحل حرف بزنم اون منو بهتر از هر کسی درک میکرد و میدونم که میتونست منو به درستی راهنمایی کنه.
ماشین روشا رو قرض گرفتم و به سمت خونه ساحلینا حرکت کردم.
زنگ درو زدم که صدای خاله محبوب به گوشم خورد.
محبوب ︎خاله بیا داخل
آیفون رو زد که وارد حیاط شدم،اول رفتم سراغ درخت نارنگی ساحل و اون دونه آخری که ازش مونده بود و ساحل گذاشته بود بعدا بچینه رو چیدم و تا رسیدم داخل خوردمش.
خاله دم در ورودی ایستاده بود.چهرش یجوری بود.انگار خوشحال بود.همین که وارد شدم بغلم کرد و گفت:
محبوب ︎فکر کردم امتحاناتون تموم شه زودتر بیاین ها
من ︎خاله هنوز دو روز نیست تموم شده ها
خندید و گفت:
محبوب ︎شوخی کردم عزیزم برو پیش ساحل منم براتون یه چیزی بیارم بخورید.
تشکر کردم و به سمت اتاق ساحل رفتم.در زدم و وارد شدم.
با وارد شدنم ساحل رو در حالی که گوشه ای از اتاق روی تختش مچاله شده بود،دیدم
نگاه غم زدش دلم رو ریش کرد.
من ︎ساحل چی شده؟
ساحل ︎هیچی چی میخواستی بشه؟
من ︎تعریف کن ببینم.
نشست و با همون لحن غمگین ادامه داد ︎بهت که گفته بودم راجب عصام،روز قبلی که حسین بگه میخواد ازدواج کنه عصام به بابا گفته بود جواب ساحل مثبته نمیدونم چرا این حرفو زده بود ولی بعد از حسین خودمم متوجه شدم تا ابد نمیتونم فکرم ذهنم درگیر اون باشه.میخوام که باهاش ازدواج کنم.
من ︎ببین ساحل با عجله تصمیم نگیر،تو تازه یه عشقو پشت سر گذاشتی چطور میخوای همزمان که فکرت جای دیگس شرعا زن یکی دیگه بشی
ساحل ︎خودمم نمیدونم ولی فقط اینو میدونم که عصامم به من فکر نمیکنه پس بزار هر دومون همون نگاه ابزاری رو به هم داشته باشیم
خندیدم و گفتم:
من ︎دیوونه ای بخدا،زندگی بدون عشق نمیشه که
ساحل ︎یه زندگی آروم رو به یه زندگی پر تب و تاب ترجیح میدم یه دوست داشتن آروم رو به یه عشقی که معلوم نیست امروز از سرم بیفته یا فردا ترجیح میدم
دستشو به سرش گرفت و گفت:
ساحل ︎میدونی فاطی تصمیم گرفتم عاقلانه فکر کنم،هر چی نگاه میکنم می بینم عصام اکثر ویژگی های یه مرد کامل رو داره چیزی که حتی من تو حسین هم ندیدم.یه مرد کاری که خانوادشم روش حساب میکنن و مهربون، دیدی که چطور به ما کمک کرد من واقعا مدیونشم.
من ︎منم مدیونشم واقعا اگر نبود اون روز آبرومو باید از دست رفته می دونستم.امیدوارم باهاش خوشبخت شی و حسین رو فراموش کنی
پوزخندی زد که همزمان خاله محبوب تقه ای به در زد.لیوان های هات چاکلت داغ باعث شد با لبخند بگم:
من ︎بهترینی خاله محبوب جونم
نخودی خندید و گفت:
محبوب ︎بیا این یکی هم بده به این عروسک،بابا آدم داره عروس میشه مثل غمبرک زل زده به من
ساحل هوفی کرد و دیگه هیچی نگفت.
خاله که از اتاق رفت بیرون گفتم:
من ︎اینجوری میخوای نشون بدی عاشق عصامی؟هر کی بببنتت میفهمه یه جا دیگه دلت گیره
ساحل ︎خیلی خب اجازه بده چند روز با خودم کنار بیام
کمی از نوشیدنی داغم رو خوردم و رو بهش گفتم:
من ︎اومدم یچیزی بهت بگم
سوالی نگام کرد که گفتم:
من ︎دیروز بعد دانشگاه نزدیک بود تصادف کنم
هینی کشید که گفتم:
من ︎روبروتما چیزیم نیست
خندید و گفت ︎واس تو که ناراحت نیستم واسه رانندش ناراحتم نمیدونسته به چه عنی داشته برخورد میکرده
رو بهش با لب و لوچه آویزون گفتم:
من ︎اتفاقا به خوب عنی برخورد
بعد با لحن شگفتی گفتم:
من ︎اگه بدونی کی بود؟
ساحل ︎کی بود؟
من ︎حامد پاکزاد برادر محمد پاکزاد پزشک نمونه
ساحل با باد خوابیده گفت:
ساحل ︎چه فرقی میکنه همشون یکی ان
من ︎دِ آخه فرق میکنن
تمام اتفاقا و تماسا و اینا رو براش گفتم.
اونم هنگ بود.
ساحل ︎ینی میخوای به وسیله حامد تحریکش کنی؟
من ︎گفتم که بهت من ازش خواهش نمیکنم بخاطر اینکه این بلا سرم اومده بیادو عقدم کنه کاری میکنم از حسادتش مجبور شه بیاد سمتم
ساحل ︎می ترسم با این تصمیم هامون هردومون گند بزنیم
من ︎هه من شاید گند بزنم ولی تو حداقل اسم یه شوهر بالا سرت میاد ولی من هر لحظه با ترس اینکه خانوادم همه چیو بفهمن و آبروی چند ساله پدرم به باد بره دارم شب رو صبح میکنم از کابوسام خبر نداری ساحل
ساحل منو به آغوش کشید و گفت:
ساحل ︎حالا میخوای چکار کنی؟
بغضمو قورت دادم و گفتم:
من ︎هیچی فعلا با حامد قرار دارم باید کمی بهش نزدیک شم طوری که محمد هم از روابطمون پی ببره دیگه نمیدونم خدا واسم چی پیش میاره خودمم وسط این منجلاب موندم.ساعت ۵ عصر باهاش قرار دارم.
69 viewsShahrzad, edited  09:32
باز کردن / نظر دهید
2021-11-23 10:44:18 _تو خجالت نمیکشی پسر زنتو برداشتی بردی نصف شب #حموم صدای خنده ها و قربون صدقه های تو تا توی اتاق ما میومد

خونه مادرجون بدیش همین بود اخ که چقدر به دامون گفتم این کارو نکن بیا اخرش این مادر شوهره کرمشو بهم ریخت

_ صداتون دیشب باباتو #بیدار کرد

دامون جوابی نداد

_ اصلا این به کنار حداقل دارید یک غلطی میکنید دستتو بزار جلوی دهن اون زنت که #جیغش نپیچه تو #خونه

پوفی کشیدم و به جواب دامون گوش دادم

_ مادرجون خودتون اگه مرد بودید میتونستین با اون #دلبری های افسون جلوی خودتونو بگیرید

_ واه واه حیا توی کجاست پسر چندبار گفتن این دختره ظاهرش خوبه باطنش خراب کو گوش شنوا تازه صبح اومدم توی اتاقتون لباس خواب #قرمزش وسط اتاقه بهش میگم اینارو جمع کن زشته میگه قابل شمارو نداره حتما بپوشید #حاجی خوشش میاد

دامون خنده ای بلند کرد و گفت :
مادر من بیخیال شو اینو ببین که #عروست به هوای #حاجیت هست

_ #توله‌سگ برو گمشو که لنگه زنتی

https://t.me/joinchat/BtNZLuYP5IQ5YWNk
https://t.me/joinchat/BtNZLuYP5IQ5YWNk
11 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 07:44
باز کردن / نظر دهید
2021-11-23 10:43:08 مادرشوهرش‌بهش‌میگه‌سینه‌هات‌افتاده ‌است و بهتر از این برای پسرم هست..


پا روی پا انداخت و گفت :
باید ورزش کنی چرا عین ماست نشستی تو خونه مطمعن باش پسر من بهتر از تو میتونه گیرش بیاد پس کاری کن که حداقل چشمش تورو بگیره
با بهت به حرفای #مادرشوهری داشتم گوش میدادم که تا دیروز قربون صدقه ی قد و بالام میرفت
_ مادرجون با منید دیگه یادتون که نرفته من و دامون ازدواج کردیم
مادرجون چشمی نازک کرد و گفت :
معلومه با توام دختر تو هجده سالته چرا سینه هات انقدره افتاده است انگار سه تا بچه #شیر دادی یا چیه اون شکمت هرکی ببینتت فکر میکنه حداقل دوتا بچه #زاییدی یکم به خودت برس
پوزخندی زدم و گفتم :
دامون اگه با این قضایا مشکلی داشت نمیومد #خواستگاری و بعدش هم عقد کنیم
مادرجون از سر جاش بلند شد و گره روسریشو محکم تر کرد
_ درکل بدون هنوز نامزدید و رابطه ای نداشتید پس اون میتونه راحت کنارت بزاره من نهایت #نصیحتمو بهت کردم
با صدای دامون از پشت سرم چشمامو از حرص بستم
_ مامان جان اشتباه به عرضتون رسوندن الان افسون زن رسمی منه
_ خب معلومه عقد کردید
_ نه دارم میگم بخاطر رابطه هایی که داشتیم اون کلا زن منه و اصلا هم نگران سینه هاش نباشید تا دوماه دیگه #توپ‌بسکتبال تحویل میگیرید

https://t.me/joinchat/BtNZLuYP5IQ5YWNk

وای یک پسر داریم شاه پسر مذهبی هست ولی ازونایی که بیرون حاج اقان داخل اقایی هنوز یک هفته از عقدشون نگذشته با دختره رابطه برقرار میکنه و وای از اون روزی که بابای دختره میفهمه

https://t.me/joinchat/BtNZLuYP5IQ5YWNk

پارت واقعی
سریع جوین شین تا لینکش باطل نشده
13 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 07:43
باز کردن / نظر دهید
2021-11-23 02:03:56 - شورت قرمزه، ست جیگریه.... جووووون ستم برداشتی؟
رزا با زاری و خجالت گفت:
- بدش من!
نیش کاوه تا بناگوش باز بود:
- این همونی نیس که هفته‌ی پیش گفتم بخریم سلیطه بازی درآوردی گفتی نه؟
با عشق رزا رو بغل کرد:
- کلک شدیا تنها تنها رفتی خریدی؟
رزا- یه غلطی کردم خریدمش!!!
کاوه- باید امشب بپوشی ببینم به این تن بلوریت میاد یا نه!
رزا- عمرا!
کاوه خیز برداشت سمتش:
- بپوش ببینم چی خریدی!
رزا در حال فرار کردن گفت:
- مگه من تا حالا به تو گفتم جلوی من شورت بپوش ببینم چطوره؟
کاوه- غصه نداره که... الآن در میارم ببین!
این زوج خل و چل رو میبینی؟ کار همیشه شون همینه
همیشه هم یکی مچشون رو میگیره!
بقیه شو میخوای بدو بیا اینجا
https://t.me/joinchat/0dy4cyE69UcwODY0
9 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 23:03
باز کردن / نظر دهید
2021-11-22 19:44:28



#پارت_۶۱
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع



صدایی که اگه همون شب نشنیده بودم بازم زندگیم با اون پیوند نمی‌خورد.

صدای اونور خط ︎با کی حرف میزنی

حامد با بی قیدی گفت ︎دوستی دارم که دختره،مشکلیه برادر

حس کردم برادر رو با پوزخند گفت ینی اونم اندازه من از محمد بدش میومد؟؟

صداش زدم ︎دکتر

بازم صداش تو گوشی پیچید.معلوم بود واسه در آوردن حرص محمد داره اینطوری حرف میزنه:

حامد ︎جونِ دکتر،اصلا وقتی میگی دکترا تمام نوکلوتیدهای بدنم از هم جدا میشن

خندم گرفت و گفتم:

من ︎من دیگه قطع میکنم موضوع مورد بحثمم بمونه یه روز ببینمت بگمت

مشخص بود هنوز محمد نرفته چون لحنش عوض نشد و گفت:

حامد ︎جون، بنده موافق تمام مراحل حضوری هستم

از خجالت داشتم آب میشدم که باز صدای ضعیف محمد رو شنیدم که میگفت:

محمد ︎پروتئین هات کم شدن که هر روز باید با یکی لاس بزنی

حامد خداحافظی کرد ولی من تماسو قطع نکردم.اینکه چی باعث شد قطع نکنم بماند فقط دلم خواست بدونم چی بین این دوتا برادر بود که یجورایی لحنشون کینه ای بود.

حامد ︎چی میگی هی وز وز میکنی
محمد ︎نبایدم تعجب کنم احترامم که حالیت نیست
حامد ︎واسه مردش احترام میذارن نه نامردش
محمد ︎دِ آخه مگه چه هیزم تری بهت فروختم که انقدر از من بدت میاد هان؟؟؟
حامد ︎یادت رفته،واقعا یادت رفته؟همیشه بهترینا مال تو بود،بهترین عروسکا،بهترین لباسا،بهترین خونه،بهترین ماشین،لابد پس فردا هم میای دست عشق منم میگیری و آخرین چیزی که دارم هم باید مال تو شه؟

محمد انگار خیلی حامدو دوست داشت که انقدر کوتاه میومد وگرنه مقابل همه که جبهه میگرفت

محمد ︎حامد چرا فکر میکنی من به تو ضربه میزنم باور کن خیلی دوست دارم

صدای بغض دارش دلمو لرزوند.

محمد ︎یادت نمیاد ولی سر تو که مامان باردار بود،اون بابای پست فطرتمون جوری مامانو میزد که شبا از درد خوابش نمی‌برد.
نمیدونی ولی من و مامان چقدر دوست داشتیم که در مقابل اون کتک های طاقت فرسا زنده موندیم.
اینکه بابا منو دوست داشت ولی تورو نه نمیدونم ولی حتی رو منم دست بلند میکرد ولی وقتی تو اومدی همه چی فرق کرد.انگار بابا یکی دیگه شد،شد همونی که مامان از جوونی هاش میگفت
پس منم باید مثل تو حسادت کنم؟بگم بابا با وجود حامد عوض شد؟
بس کن این کدورت هارو کاش انقدر که من تورو دوست داشتم تو هم یه ذره منو دوست داشتی

و بغضش شکست.یه جایی طرف چپ سینه منم دیگه انگار نزد.قبل اینکه بغض منم بشکنه تماسو قطع کردمو و گوشیو پرت کردم رو تخت.
باورم نمیشد بابای محمد و حامد انقدر تو کودکیشون تبعیض گذاشته باشه.تبعیضی که انگار دوست داشتن هم قاطی اون بود چون به گفته محمد اونو بیشتر دوست داشت و از هر چیزی بهترینش مال اون بود ولی از طرفی اخلاق بد پدرش هم با وجود حامد عوض شده بود.شاید پدرش بیمار بود و نمی‌تونست محبتش رو درست نشون بده.هر چی که بود ته قلبم برای هر دوشون آتیش گرفت.
36 viewsShahrzad, 16:44
باز کردن / نظر دهید
2021-11-21 23:34:56
#دختره‌داره‌با‌شامپوج‌ق‌میزنه‌که‌مامانش‌میاد‌و

#ک*صم نبض میزد و #داشتم دیونه میشدم
همونجور که با #خودم ور میرفتم جای شامپو برداشت و #کردم داخل دهنم...
سر #شامپو گذاشتم لای #بهشتم و اول اروم چند بار بالا و #پایین کردم ..
اروم سرشو گذاشتم #دم سوراخمو و اروم فرستادم #داخل
با حس سوزش چشمامو بستم و لبمو گازی گرفتم تا جیغ در نیاد
همونجور که #اروم سرشو جلو عقب میکردم تا جا #باز کنه‌.که با حس دستی روی دستام #ترسیده چشمامو باز کردم و با دیدن مامان ترسیده خواستم #بلند بشم که نزاشت و تو یه حرکت کل شامپو کرد داخلم
از #سر درد و لذت جیغی کشیدم که با صدای خمار #مامانم
+جون چه دختری داشتم خبر نداشتم
ازین به بعد هر روز بهشت خوشگلتو ج.ر میدم

بعد حرفش با سرعت...
https://t.me/joinchat/wsa7mlVKb8pjZDk0


#رابطه‌داغ‌با‌مادر
7 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 20:34
باز کردن / نظر دهید
2021-11-21 14:20:13



#پارت_۶۰
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


ساعت ۸ بلند شدم و با کسلی تمام رفتم پایین.
مامان و بابا در حال حرف زدن بود و روشا هم در این بین نظر میداد.
سلامی گفتم و کنارشون نشستم که روشا گفت:

روشا ︎به به روی نَشُستِه خواهرم هم دیدیم پاشید بریم شام درست کردم با انگشتاتون خدافظی کنیدا

ایشی گفتم و گفتم ︎می ترسم برای بالا آوردن غذا مجبور شم از انگشتم استفاده کنم پس لازمشون دارم
روشا ︎بلبل زبون بدبخت شوهر گیرت نمیاد
مامان ︎بسه دخترا پاشید تا غذا یخ نکرده آقا شمام پاشو که اینا تا صبح دعوا میکنن

پشت سر مامان مثل لک لک رفتیم تو آشپزخونه.هنوزم با دیدنشون ازشون خجالت میکشیدم هر لحظه احساس می‌کردم همه اتفاقاتو از تو چشمام میخونن و همین باعث بیشتر شدن عذاب وجدانم میشد.
غذا تو سکوت صرف شد و تنها حرکات لب و لوچه روشا بود که میتونست آرامشم رو بهم بریزه.بی توجه بهش غذامو خوردم و جلوتر از همه از سفره کنار کشیدم که برم تو اتاق که باز صداش بلند شد.

مثل این خانم های خونه دار گفت:

روشا ︎هیچی دیگه بنده غذا درست کنم سفره بچینم بعضیام برن همین نیم وجب سفره هم جمع نکنن دیگه.

مامان و بابا خندیدند و من همونطور که به سمت اتاقم میرفتم صدای مامان رو شنیدم که رو به روشا گفت:

مامان ︎چیکارش داری بچمو می بینی که این روزا به خاطر امتحاناتش تو خودشه

و روشا هم جواب داد:

روشا ︎مامان ترم تموم شدا حداقل یکمی به من کمک کنه.
بابا ︎روشا کار کردن زیادت خیلی روت اثر گذاشته بهتره از یکی از دانشگاه ها انصراف بدی

با حرص دره اتاقو بستم و دیگه هیچی نشنیدم.
اومدم روی تخت دراز بکشم که صدای پیامک گوشیم بلند شد.
رو حساب اینکه پیامک تبلیغاتی هست توجهی نکردم که چند بار دیگم صداش اومد و مجبور شدم برم برش دارم ببینم کدوم خریه هی زینگ و زینگ پیامک میده.
با دیدن اسم حامد کپ کردم.انتظار نداشتم بخواد پیام بده حقیقتا فکر میکردم تا الان منصرف شده باشه چون بعد اینکه گوشیمو روشن کرده بودم توی تاریخچه نه زنگ و نه پیامی نداشتم.
با استرس پیاماشو باز کردم.
نوشته بود خانم ضیاء اوفف چقدر فامیلتون رو مخمه بخدا (بعدشم یه استیکر خنده گذاشته بود و در ادامه نوشته بود): اگه اسمتون میگفتید بهم راحت میشدم به مولا

از کلماتی که استفاده کرده بود خندم گرفت.فکر نمی‌کردم یه دکتر بخواد اینجوری حرف بزنه.تو ذهنم گفتم نه بابا این برادر محمد نیست اصلا خیلی فرق دارن با هم.

پیام بعدی نوشته بود:میگما تا اسمت نگی اصلا یکلام ختم کلام من نمیگم چیکارت دارم.

خندیدم و نوشتم:

من ︎خب اسمم فاطمه هست چیکارم داری حالا؟

انگار رو گوشی خوابیده بود که سریع تایپ کرد:

حامد ︎من کارت ندارم که تو کارم داری،پشت گوشی یادته قطع کردی؟والا بنده مورد فوریتی پیش اومد وگرنه پدرتو در می‌آوردم تا بفهمم چکارم داشتی

خندم گرفت چه زود پسرخاله شده بود.
خواستم جوابشو بدم و بپیچونم که صدای زنگ گوشیم بلند شد.حامد بود.نمیدونستم باید چکار کنم جواب بدم یا نه؟
با احتیاط در اتاقو قفل کردم و اتصالو زدم.تماس که برقرار شد،صداش پیچید تو گوشی.

حامد ︎خب فاطمه خانوم بنده کنجکاو شدم
من ︎راحت باشید بگید که فضولید

کاملا خونسرد گفت:

حامد ︎نه اتفاقا مگه استراق سمع کردم که بفهمم چی میگی خودت زنگ زدی گفتی راجب یچیزی میخوای بحرفی پس بگو چیه؟

کلافه گفتم:

من ︎باشه کنجکاو نیستی منم اوممم چیزه

حامد با خنده گفت:

حامد ︎چه چیزه؟

خندم گرفت،صمیمیتش و لحن کاملا بی ریاش طوری بود که نمیشد بهش اعتماد نکرد.
خندیدم و گفتم:

من ︎بزار پس همونطور که تو رکی منم رک باشم
حامد ︎اوکی فاطی

قبل اینکه موضوع اصلی رو بگم گفتم:

من ︎واقعا تو چه دکتری هستی؟بعدم اصلا منو نمیشناسی انقدر صمیمی حرف میزنی فکر میکنم صد ساله می شناسمت
حامد ︎میدونی بنده به عنوان پزشک جامعه باید حال روحی بیماران رو هم نجات بدم دیگه فقط که جسم اونها مهم نیست
تو فکر فرو رفتم.کم کم داشتم باور می‌کردم که اون اصلا برادر محمد نیست محمدی که جسم من از روحم براش مهم تر بود ولی این پسر...

اومدم جواب بدم که صدایی اونور خط توجهمو به خودش جلب کرد.تمام بدنم به گوش شد تا اون صدارو تشخیص بده.
97 viewsShahrzad, 11:20
باز کردن / نظر دهید
2021-11-20 22:08:40 -منبع بهترین رمان‌های تلگرام
-قوی ترین قلم ها به صورت فرمت‌های مختلف
@www_98ia_com

@www_98ia_com
15 viewsShahrzad, 19:08
باز کردن / نظر دهید