2021-11-17 14:23:25
#پارت_۵۵
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع
نمیدونم این شجاعتو از کجا پیدا کردم اما مستقیم به چشماش زل زدم بدون اینکه یک ذره دلم بلرزه گفتم:
من ︎ممکنه بخاطر ازدواج خودم بخوام برم خرید،ولی اگر تونستم همراهت میام ببینیم چی پیش میاد دیگه
حسین با تعجب لب زد:
حسین ︎ازدواج؟چرا بهم هیچی نگفتی؟
من ︎میخواستم بگم اما اونقدر اتفاقات مختلفی پیش اومد که اصلا یادم رفت
سری تکون داد و این بار با لبخند گفت:
حسین ︎حالا این دیوونه ای که پیدا شده تورو بگیره کی هست؟
کاش میشد اون دیوونه تو بودی،اونی که کنارش هر اولینی رو بشه تجربه کرد.
اخم نمایشی به چهره زدم و گفتم:
من ︎هی با همسر آیندم درست صحبت کنا
حسین حالت تفکر به خودش گرفت و بعد یهو انگار که کشف بزرگی کرده باشه گفت:
حسین ︎نگو که اون پسره است که چند باری اومده دانشگاه؟
من ︎عصام ،آقا عصام
حسین ︎خیلی خب یک عدد عصام که دیگه این حرفارو بر نمیداره!
من ︎وقتی رفتم به استاد گفتم چطوری ادبیات رو پاس کردی می فهمی که چطور هم یک عدد عصام این حرفارو برمیداره
و به شوخی به سمت ساختمون قدم برداشتم که مچ دستمو گرفت.
یه لحظه نفس در سینم حبس شد.برای یک لحظه حس کردم قلبم به معنای واقعی نزد.
به سمتش چرخیدم و دستمو از تو دستش بیرون کشیدم.
با خنده گفت:
حسین ︎چه سرخ و سفیدم میشه مگه چکار کردم حالا؟واسه عصامم میخوای این امل بازیارو در بیاری؟
از لفظ امل که برام به کار برده بود،چهره در هم کشیدم.چطور اینقدر راحت بهم توهین میکرد؟
با عصبانیتی که اصلا دست خودم نبود گفتم:
من ︎ببخشید من کسی نیستم که بتونم با همه باشم واسه همین هر چیزی نمیتونه واسم عادی باشه شاید واسه تو این ینی امل بودن ولی واسه من ینی پاک بودن
فکر میکردم از موضعش کنار بیاد و عذر خواهی کنه اما یدفعه گفت:
حسین ︎بی خیال فکر نمیکردم با وجود دوستت که با استادم رابطه داشته تو یک قدیسه باشی،ببخشید یکم باورش سخته
از فرط تعجب چشمام تا آخرین حدش باز شد.جلوم کی بود؟یه از خودراضی؟به چشماش خیره بودم که اصلا چیزی از پشیمونی توشون نبود و من در همین لحظه به خودم اقرار کردم که خدا چقدر منو دوست داشته که تقدیرمو از این آدم جدیدی که جلوم می بینم جدا کرده بود.
مشتمو تو دستم گره کردمو گفتم:
من ︎بار آخرته راجب دوستم اینجوری حرف میزنی نه تو نه هیچ کسی دیگه حق نظر راجب هیچ انسانی رو ندارید.این که میگم انسان میخوام یه نگاه به خودت بکنی ببینی وقتی دیگران رو محکوم میکنی گند نزده باشی به ذات خودت گرچه ذاتت برام رو شد.از الان به بعدم دیگه نمیخوام ببینمت کسی که دوستای منو به این سادگی بدون دلیل تحقیر میکنه جایی تو زندگیم نداره حالا می فهمم پسری که به عنوان شریک زندگیم انتخاب کردم خیلی سر تر از توعه اونقدر که بدون شناخت من و دوستام به ما کمک کرده
قبل اینکه حرفام تموم بشه گفت:
حسین ︎چه نیازی هست که منو با اون مقایسه کنی؟
و پوزخندی زد.یعنی اینقدر واضح اشاره کرده بودم که راجبش فکر میکردم؟نه اون متوجه نشده نه نه
بدون واکنشی به حرفش گفتم:
من ︎نیازی به مقایسه نیست،اون برام یه دوست خوبه توام بودی تا وقتی که این حرفارو توروم نگفته بودی
بدون حرف اضافه ای به سمت بچه ها رفتم.بغض بدی تو گلوم نشسته بود.
از حرفاش چیزی به بچه ها نگفتم و شروع کردم به حرف زدن تا این بغض خفم نکنه
3.3K viewsShahrzad, 11:23