Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۵۲ #به_قلم_شهرزاد_فاطمه #کپی_ممنوع وقتی نگین اومد ا | رمان تقدیر عشق





#پارت_۵۲
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع



وقتی نگین اومد از دست من یکی خیلی شکار بود که چرا اونو با یک عابر اشتباهی تشخیص دادم.

من ︎خب نگین بانو من عصبانی بودما اصلا حواسم نشد به چه خری برخوردم

نگین جایی که ناراحت بشه چشمکی زد و گفت:
نگین ︎اتفاقا به خوب خری برخوردی

آنا خندید و گفت:
آنا ︎فاطی اتاق خواب دیگه ندااری؟ظاهرا اینا قصد رل زدن دارنا،دقت کن

فاطی موشکافانه به ما دوتا نگاه کرد و گفت:
فاطی ︎آره یه بوهاایی میاد،ولی رل زدن من واسه هفت پشت شما هم بسه

آنا روشو کرد اونوری و گفت:
آنا ︎عه من اونروزی با اون پسره بهم زدم ولی مثل شما دوتا آب غوره نگرفتم تازشم قصد دارم با یکی دیگه هم رل بزنم

نگین ︎خواهر بس که شما هولی دیگه کاریش نمیشه کرد تو از دست رفتی
آنا ︎فاطی رو مگه ندیدی واسه نمره رل زد،خب منم واسه تقلب سر جلسه رل زدم یکی از این بخت برگشته ها یک سوال هم برسونه خودش میدونی چقدر نمره میان ترم رو میبره بالا
من ︎آخ گفتی میان ترم پاشید پاشید جمع کنیم شنبه ادبیات داریما،دو روز بعدشم عربی داریم
فاطی ︎اون که با نوه مرمرچی
اشاره اش به روشا بود که با ظرف حاوی میوه اش به اتاق اومده بود.
روشا ︎لا اله الا الله هی اسم جد مترجم عربی رو بیارید وسط منم متعصبم شدید
آنا ︎مگه تو اسم جد ما فیثاغورس رو میاری ما کاری بهت داریم.
نگین که از کل کل های ما ریسه رفته بود و هی قرمز میشد.
روشا ︎آنا بالاخره یک کارگر سوار بر الاغ سفید پیدا میشه زبونتو کوتاه کنه
آنا بی خجالت گفت:
آنا ︎آمین بخدا خودم پای سجاده بیشتر از تو دعا میکنم.
این بار هممون زدیم زیر خنده.
بعد از کمی میوه خوردن هر کدوممون رفتیم سراغ درس و مشق خودمون و تا شب مشغول بودیم تا اینکه....