Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۹۳ #به_قلم_شهرزاد_فاطمه #کپی_ممنوع عصام بود.هه بدون | رمان تقدیر عشق




#پارت_۹۳
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


عصام بود.هه بدون اینکه اونارو بشناسه منو، استاد دانشگاه تهران رو زیر مشت و لگد گرفت هر چند که واقعا حقم بود.
سر میز منو فاطمه نشست‌‌.
کینه هارو کنار گذاشتم حالا اون همسر ساحل بود و ساحل هم یکی از صمیمی ترین دوست های فاطمه
من ︎خوبی آقا عصام، چطوری؟
عصام بی توجه بهم رو به فاطمه انگار که میخواست اونو از سرمون باز کنه گفت:
عصام ︎فاطمه خانوم خوبید؟چرا نمیری پیش ساحل؟تنهاست آخه
فاطمه یه اهم معناداری کرد و نگاه چپ چپی حواله عصام کرد که خندم گرفت و گفت:
فاطمه ︎داداش شما اصلا وقت آزاد گذاشتی براش؟یه سره گرفتیش بغلت خونه هم که دیگه اصلا وقت آزاد نداره
به پروو بودن فاطمه پی بردم‌.منی که پسر بودم هنگ کردم و خجالت کشیدم.
عصام ولی پرو تر از فاطی گفت:
عصام ︎حالا وقت آزادو بچسب تا نرفتم پُرش کنم
بعد آرومتر واسه اینکه من نشنونم ولی شنیدم کنار گوش فاطمه لب زد:
عصام ︎گرچه فعلا مخزنشو پر کردم ولی برو پیشش وقت آزادو دریاب.
بالاخره فاطمه یکم قرمز شد و من به خلقتش شک کردم.
عصام سرشو به سمتم چرخوند و گفت:
عصام ︎محمد فاطمه چشمتو گرفته نه؟
من ︎نه
عصام ︎آره کاملا مشخصه،پسر منو تو سنی ازمون گذشته دیگه واسه چی عین پسر بچه های به بلوغ رسیده واسه منی که عین این مراحل گذروندم دروغ میگی؟
من ︎چرت نگو بابا
عصام ︎جدا از هر چیزی فاطمه دختر خوبیه من راجبش تحقیق کردم
محمد ︎اون فقط یه بخش از نقشه بود برام همین
دست مشت شده عصام چیزی بود که نمیتونستم باور کنم.
من ︎باز که غیرتی شدی؟نگو ساحلو دوست داری که باورم نمیشه
عصام ︎معلومه که زنمو دوست دارم فاطمه هم مثل خواهر نداشتم چرا سرش غیرت نداشته باشم؟اونم ناموسمه تو هم انگار یادت رفته که اون بلارو سرش در آوردی و الان باید بدونی که الانم ناموسته
با درموندگی گفتم:
من ︎چیکار کنم آخه؟
عصام ︎وقتی کل مراسم داره تلاش میکنه توجهتو جلب کنه ینی هنوزم به فکرته یکم عقلتو بکار بنداز بنظرم یه پله اون ۱۰ پله تو
اومدم حرف بزنم که یهو حامد اومد.
حامد ︎بلند شید آقایون بریم یه سری چیزای مخصوص بخوریم از اوناش
عصام که خوب منظور حامد رو متوجه شده بود گفت:
عصام ︎حامد منو که میدونی نمیخورم تازه ساحلم ببینه از ناکجا آبادم آویزونم میکنه
حامد نچ چی کرد و گفت:
حامد ︎زن گرفتی بشی مرد خونه یا زلیل بشی آبروی هر چی مرده ببری
عصام ︎قبل از ساحلم نمیخوردم من
من ︎میخواد بگه من زلیل نیستم بلکه از اول زلال و پاک بودم
با حامد زدیم زیر خنده و حامد به من پیشنهاد داد.
من ︎میدونی دلم میخواد بخورم ولی چند روز دیگه کلاس دارم میدونی آثارش تا چند روز توی من هست
حامد ︎بابا بلند شید جمع کنید خودتونو من پزشک مملکتم تجویز میکنم واسه قوای جنسی بخورید حتما
یکم به سمت فاطمه مایل شد که با ساحل در حال حرف زدن بود و حواسش به ما نبود و گفت:
حامد ︎فاطمه ،عشقم تو چیزی نمی خوای؟
اگر بگم با گفتن کلمه عشقم چیزی راه نفسم رو گرفت باور میکنید؟
نگاه حامد انگار تا عمق قلبم می رفت و چه قدر تمسخر و شیطنت توش موج میزد.
دلم میخواست بزنم این بچه رو خورد و پچش کنم ولی حیف برادرم بود برادری که خیلی دوستش داشتم.نور چشمیمون بود‌،امید خانواده.
فاطمه خیلی رسمی گفت:
فاطمه ︎نه ممنون حامد
حامد همراه عصام بلند شدن و رفتن.
فاطمه هم همزمان بلند شد که بره که یه مرتبه همه جا تاریک شد و دید من سخت.
لعنتی داشتن چکار میکردن؟
از سر جام بلند شدم و با نور گوشیم دنبالش گشتم که بی حرکت وایساده بود.قطعا ترسیده بود.می دونستم خیلی از تاریکی می ترسید ولی بهم گفته بود با وجود تو از هیچی نمی ترسم.
با این فکر مطمئن دستمو گذاشتم پشت کمرش و به شکمش کمی فشار آوردم و به خودم نزدیکش کردم.
ترسیده بود بیشتر از هر وقتی.اومد جیغ بزنه که گفتم:
من ︎هیس
انگار با صدای من کمی آروم شده بود که حرکتی نکرد.
شدت ضربان قلب هردومون بالا بود.با بوییدن عطرش داشتم دیوونه میشدم.انگار اولین بار بود که بهش نزدیک میشدم.
بعد از چند ثانیه میخواست خودشو ازم جدا کنه که محکم تر گرفتمش که این بار با آرنجش محکم کوبید تو شکمم.
کمی دردم گرفت ولی نزاشتم مثل ماهی از دستم سر بخوره
فاطمه ︎چیکار میکنی هان؟مگه یادت رف...
من ︎هیششش هیچی نگو،چیزی یادم نرفته و نیاز نیست یادآوری کنی فقط بزار یه دقیقه آروم باشیم