Get Mystery Box with random crypto!

رمان تقدیر عشق

لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق ر
لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق
آدرس کانال: @taghdier_eshgh
دسته بندی ها: زبان ها
زبان: فارسی
مشترکین: 6.03K
توضیحات از کانال

🌱 تقدیر عشق🌱
🍇رمان اجتماعی که تصویرهای دلخراش جامعه رو در قالب طنز عنوان میکنه امیدوارم عاشقش بشید چون چند ژانر متفاوت رو باهم پوشش میده🍇

🍭 تب پیوی🍭
آیدی ادمین ( @shahr_zad64 )
𖡎
🌓 عضو انجمن نودهشتیا 💫
𖡎

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 5

2021-12-16 00:52:03 هیراویل هر کاری می‌کنه تا باهاش باشه اما دخترمون مقاومت می‌کنه تا اینکه پای خواهرش به داستان باز می‌شه


- می‌خوای نجاتش بدی، فرشته زمینی؟

خودشو از پشت بهم می‌چسبه، دست‌هاشو روی ممنوعه‌هام قرار می‌ده.

- پس بهم اجازه بده، بذار فتحت کنم تا بذارم زنده بمونه

نمی‌دونستم چیکار کنم، ترسیده بودم اگه برای سحر اتفاقی می‌افتاد تا آخر عمر خودم رو هرگز نمی‌بخشیدم و اگه بهش اجازه می‌دادم معلوم نبود دچار چه سرنوشتی می‌شدم.

لب‌هاش رو به گوشم می‌ماله و صدای خمارش رو از حصار لب‌هاش آزاد می‌کنه:

- منتظرم، زیر خواب شدن من، یا تماشا کردن مرگ خواهرت؟

نگاهم به چشم‌های سحر می‌افته، پلک‌هاش به آرومی درحال بسته شدن بود، مچ دستش رو چنگ می‌زنم و با بغض داد می‌زنم:

- باشه اجازه می‌دم.


آروم و خمار زیر گوشم می‌گه:

- اجازه‌ی چی دارم؟

- اینکه بهم دست بزنی!


نفسش رو پر صدا داخل گوشم فوت می‌کنه که قلبم پر می‌شه از حس نا‌آشنا، دست‌هاش روی جای جای بدنم می‌شنیه یهو کل...

اخطار این رمان مناسب مجردین نمی‌باشد
https://t.me/+6RZsAhrPf0Q2MTRk
https://t.me/+6RZsAhrPf0Q2MTRk
https://t.me/+6RZsAhrPf0Q2MTRk


هیراویل از تبار شیاطین برای انتقام روی زمین می‌یاد اما دل به دل دختر ترسویی می‌بنده که به هیچ صراطی رازی نمی‌شه باهاش رابطه داشته باشه
7 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 21:52
باز کردن / نظر دهید
2021-12-16 00:50:51 دختره معشوقعه‌ی اجباری شیطانیه که روابط با انسان‌ها رو دوست داره

توجه این رمان مناسب افراد بالای 18 سال می‌باشد

- بهتره صداتو تو سینه خفه کنی اگه خانوادت بیدار شن لخت روی تخت ببیننت در موردت چه فکری می‌کنن؟

لب‌هام رو داخل دهنم فرو بردم و از دردی که داشتم لب گزیدم.

بیشتر از این وحشی باز‌هاش رو تاب نیاوردم، ناخن‌هام رو تو کمرش فرو کردم با درد فریاد زد.
صدام چهارستون خونه رو به لرزه انداخت.

دهنش رو چسبوند به گوشم صدای ناله‌های تحریک کنندش تو گوش‌هام پیچید، غرید:

- خودت وحشیم می‌کنی انسان کوچولو.

لباس‌هام رو پاره کردو روم خیمه زده کاری کرد که باعث شد نفس تو سینم حبس شه....

https://t.me/+6RZsAhrPf0Q2MTRk
https://t.me/+6RZsAhrPf0Q2MTRk

هر صد سال دختری از انسان‌ها منتخب می‌شه تا عروس شیاطین یا فرشته‌ها شه

هیراویل از تبار شیاطین برای انتقام از دختر داستان زودتر از زمان موعد سراغ دختر داستان می‌ره و تا سر حد مرگ می‌ترسونتش


#رابطه_فوق_هیجانی
7 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 21:50
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 20:45:45
قضیه فاطمه و استاد
1.2K viewsShahrzad, 17:45
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 20:32:14


#پارت_۱۰۵
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع

سرم درد میکرد و مطمئن بودم بعد از رفتنشون یه دعوای حسابی در راهه که همین طور هم شد.

بابا ︎فاطمه سکه ای یه پولم کردی،آبرومو جلوی آقای شمس بردی

با بیخیالی گفتم:
من ︎بابا واسه من نقشه نکش لطفا من نمیخوام ازدواج کنم نه تا وقتی یکی پیدا نشه که دوسش داشته باشم آخه این پسره چی داره دلم بهش خوش کنم یه پسره هوس باز که هیچ قید و بندی نداره و با اسم و رسم خانوادش اومده بالا
مامان ︎فاطمه احترام پدرتو نگه دار داری خیلی زیاده روی میکنی
رو بهشون گفتم:
من ︎آره حق دارید اینکه واسه خودم و زندگیم دارم تصمیم میگیرم خیلی زیاده رویه مگه من کیم؟منم دخترتونم مگه همین روشا پاشو تو یک کفش نکرد که من الا و جلا باید زن عارف بشم؟
آره راست می‌گید من زیاده خواهم که دارم واسه زندگیم تصمیم میگیرم من فرق دارم اصلا
بابا حتی نگاهمم نمیکرد و این نهایت بی رحمی بود.بابایی که همیشه پشتم بود و من تحمل یه ذره ناراحتی از اون رو نداشتم.تقصیر خودشون بود که لوس بارم آورده بودند.
از حرفام شرمنده شدم از اینکه روشا رو هم قاطی این ماجرا کردم ولی از دفاع کردن از حقم پشیمون نبودم.
از پله ها بالا رفتم و در اتاق رو بستم.نامه محمد روی میزم خودنمایی میکرد.
لعنتی چرا نمیفهمید من چقدر دوسش دارم؟
چرا نمی‌خواست بفهمه من بخاطر اون این همه تلاش کردم.
موبایلمو برداشتم و شماره محمد رو گرفتم بر نمیداشت و این ینی قصد جواب دادن به منو نداشت.خدااایااا من تازه بهش رسیده بودم.اههه تقصیر خودم بود کاش نگفته بودم بیاد.ولی مگه دل بی صاحابم میتونست بدون اون سر کنه؟ شماره حامد رو گرفتم.
بعد از چند بوق جواب داد.
_فاطی میدونی وقتی یه دکتر خبره توی شیفت کاریش هست ینی چی؟
با صدایی که از زور بغض و گریه دو رگه شده بود صداش زدم که با نگرانی گفت:
_فاطی چی شده؟
-حامد محمد باهام بحث کرد گذاشت رفت.
_هوف شما دوتا یه دقیقه باهم نمی تونید بسازیدا
تند گفتم:
-بهت ربطی نداره
_اونوقت اشک و غمت بهم ربط داره دیگه؟
-حامد ببخش دیگه فقط بهم بگو کجاست؟
_احتمالا اگه قهر کرده امشب حتما توی لیست حادثه زده ها میتونم پیداش کنم
جیغی کشیدم و گفتم:
-زبونتو گاز بگیر
_هیچی دیگه این زبون کار خیلیا رو راه میندازه من بیام گازش بگیرم
بی توجه به شوخیش گفتم:
-وای حامد ببین میتونی بهش زنگ بزنی یا نه جواب منو که نمیده
_من که امشب شیفتم می سپرم به مامان خانوم اگه آقاتون اومد خبرم کنه بهت میگم
-باشه هر موقع بفرستی من بیدارم
_خب دیگه خوب نیست با یک پسر مجرد زیادی حرف بزنی قطع کن جوووون ببین این گروه کاردانی جدید چه دکترای خفنی اومده
با تاسف براش گوشیو قطع کردم.
سرمو روی بالش گذاشتم و به محمد فکر کردم.
اصلا نفهمیدم چطوری روز خوبمون یک مرتبه خراب شد.
بارون نم نم شروع به بارش میکرد و خودشو به شیشه می کوبید مثل دل من که برای دیدنش برای کنارش بودن هر لحظه میخواست از جا دربیاد.کی این دوری ها تموم میشد؟کی به یه آرامش نسبی می رسیدیم.
اونقدر فکر کردم که نفهمیدم کی خوابم برد.
وقتی بیدار شدم سه شب بود.
دهانم خشک شده بود و شدیدا تشنه بودم.
سمت فریزر رفتم و بطری آبو از توش بیرون کشیدم.ذهنم هنوزم خسته بود انگار استراحت نکرده بود و همش در فکر محمد بسر برده بود.
یاد لحظه ای افتادم که فریزر اتاقم رو دیده بود و به عادت گشنگی من خندش گرفته بود.آخ که چقدر اون چال روی گونش منو میخ خودش کرده بود.
سمت گوشیم رفتم‌.هیچ پیامی از حامد نداشتم و این ینی محمد به خونه نرفته بود.برای حامد نوشتم محمد نیومد؟
و از اونجایی که جوابمو میدونستم گوشیو کنار گذاشتم و سعی کردم بازم بخوابم.
شاید به همون اندازه که دیشب شب سختی بود طلوع فردا یه شروع بهتری برام رقم میزد.
شروعی که اول و آخرش چیزی جز استاد مغرور هندسم در تلاطم زندگیم وجود نداشت.
1.2K viewsShahrzad, edited  17:32
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 20:31:41


#پارت_۱۰۴
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع

روشا با با اجازه ای وارد اتاق شد و نامحسوس نگاهی به دور و بر کرد.لبخند حرص دراری زدم و گفتم:
من ︎بفرمایید
روشا بدون اینکه به روی خودش بیاره پشت در بوده گفت:
روشا ︎ببخشید مزاحم شدم
توی دلم گفتم الان ۲۰ دقیقه ای هست پشت در مزاحمی این نیاز به عذرخواهی نداره!
روشا ︎چیزی لازم ندارید بیارم براتون
محمد با قدردانی گفت:
محمد ︎نه مچکرم خانم ضیاء مثل اینکه دانشجوم اینجا منبع غذا رو داره
و همزمان به اون یخچال کوچولوی فانتزی خوشگلم اشاره کرد.
روشا ︎بله خوب پس با اجازه من برم دیگه
فاطمه تو هم یه دقیقه بیا مهمونها دارن میرن لطف کن بیا یه خداحافظی کن و برو
باشه ای گفتم و همراهش رفتم.درو بست و با کمی صداشو پایین آورد.
روشا ︎خیلی زشته که وسط خواستگاری درس رو بهانه کردی
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
من ︎من از قبل هماهنگ کرده بودم نمیدونستم مامان هم یه خواب دیگه واسم دیده وگرنه برناممو عوض میکردم.
روشا ︎ببین من این پسره رو می شناسم پسر آقای شمس تو شاید چند بار دیده باشیش ولی من توی دانشگاهمونه دانشجوی خودمه ازش بهتر از تو خبر دارم پس راجبش فکر کن پسر خوبیه
آدم که نباید به بختش پشت پا بزنه بنظرم تازه همین الان جواب مثبتو..
در اتاق باز شد که من سریع جلوی دهن روشا رو گرفتم.
نگاهم به محمدی افتاد که پکر بود.اخماش تو هم بود و میشد نتیجه گرفت که تمام حرف های مارو شنیده بود.لعنت بهت روشا
چشمم به کیفش بود و این ینی قصد رفتن داشت.
رو به بهم گفت:
محمد ︎خانم ضیاء امشب تا همین جا کافی بود ان شاءالله بعد از تموم شدن ایام تعطیلی توی دانشگاه کلاس برگزار میکنم یه سری نکته هم نوشتم روی میز گذاشتم مطالعه کنید.
با دلهره ای که به جونم افتاده بود گفتم:
من ︎ولی استاد هنوز کلی مطلب دیگه مونده
روشا نیشگون نامحسوسی ازم گرفت و گفت:
روشا ︎فاطمه جان احتمالا آقای ضیاء کار دارن ما هم که مهمون داریم بزارش واسه یه وقت دیگه
چقدر دلم میخواست این زبون سه متریشو از حجره اش بکشم بیرونو با چاقوی آشپزخونه نگینی خورد کنم!کاش بجای پسرعموم اینو به یه مرد عرب میدادیم تا شب و روز جون بده من از دستش راحت شم به مولا.
روشا ︎آقای پاکزاد بفرمایید من همراهیتون میکنم
دیگه اشکم داشت در میومد.
من ︎روشا تو با استاد برو منم یه دقیقه دیگه میام
روشا پوفی کشید و همراه محمد رفت.
سریع چپیدم تو اتاق و کاغذ دست نویسشو برداشتم.
" فاطمه کاش میتونستم تورو درک کنم و بفهمم توی مغزت به چی فکر میکنی؟
درک تو خیلی سخته اینکه قصد و هدفت چیه رو نمیدونم ولی خوردم کردی غرورمو خورد کردی اگه این هدفت بود تبریک میگم بهش رسیدی
یه روز با حامدی میای که برادر خونی منه و این میشه بزرگترین عذاب زندگی من و یه روز برام تولد میگیری و کاری میکنی تا من به حسم اعتراف کنم اما دقیقا در اون لحظه ای که فکر میکنم دیگه مال خودم شدی دقیقا وقتی برات خواستگار اومده منم دعوت میکنی تا ببینی که من چطور خورد میشم.
ببخشید که نمیخوام بازیچت باشم امیدوارم این یک روز بهترین روزتو که یه روز خراب کردم برات بهترین شده باشه و از من خاطره بدی برات نمونه
دوستدارت محمد "
قطره اشک سمجم ریخت.چطور توی این چند دقیقه این متن رو آماده کرده بود.
راست می‌گفت اگه منم بودم و همه این اتفاقاتی رو که ناخواسته کنار هم قرار گرفته بود رو می دیدم قطعا به طرف مقابلم شک میکردم.

حالم اونقدر بد بود که حوصله خداحافظی با خانواده نحس شمس رو نداشتم ولی بخاطر مامان و بابا رفتم و اونقدر رفتارم مصنوعی بود که شک داشتم چیزی نفهمیده باشن.
1.3K viewsShahrzad, 17:31
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 09:03:41 پسره به دختره تجاوز کرده، دختره تو حموم خودشو...!
https://t.me/joinchat/V2pbjFTHYn0yZmU0
بعد از تجاوز وحشیانش عین یه تفاله پرتم کرد اون ور و پاشد رفت دلم به حال خودم میسوخت بدجور تحقیر شده بودم!

-پاشو گمشو برو حموم خودتو تمیز کن!

بی‌صدا از رو تخت پاشدم خواستم به طرف حموم برم که دستم رو کشید و گازی از لبم گرفت!

-آخ!

پوزخندی زد به طرف حموم رفتم تیغ رو که از قبل قایم کرده بودم در اوردم و روی رگ دستم قرار دادم اخرین چیزی که حس کردم صدای داد بود

-عشقم غلط کردم پاشو نفسم زندگیم پاشو بخدا دیگه اذیتت نمیکنم پاشو فداتشم!

لبخندی زدم و چشام بسته شد....

آخ قلبم مگه همچین رمانی داریم
دختری از تبار غم و پسری از تبار سنگ
بجوین تا از دستش ندادی

https://t.me/joinchat/V2pbjFTHYn0yZmU0
22 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 06:03
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 09:02:56 #پارتی_از_رمان!
#این‌_‌رمان_دارای‌_صحنه‌های_باز‌_می‌باشد!

در حالی که سر تا پام رو #نگاه می‌کرد لب زد:
- #مسئولیت تو چیه؟
با #ترس نگاهش کردمُ پر #استرس گفتم:
- #کنیز بودنِ شما و #پسر‌هاتون آقا!
پوزخندی نثارم کردُ در حالی که به سمتِ #کمدی می‌رفت با جدیت گفت:
-در رفتن از دستورات من تاوانه‌ خوبی نداره کوچولو!
آب #دهنم رو قورت دادم که در کمد رو باز کرد و با دیدنِ اون همه وسایلِ #تنبیه ترس سراسر #بدنم رو فرا گرفت!
#شلاق توی دستش رو تکونی دادُ اشاره به #تخت کردُ گفت:
-زود باش بخواب‌ رو تخت که امشب کلی کار داریم باهم‌!
#زیر_هیجده‌سال_جوین‌_نشه!
https://t.me/joinchat/V2pbjFTHYn0yZmU0
#دختری‌که‌برای‌سرپیچی‌ازدستورات‌تنبیه‌می‌شه!
21 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 06:02
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 09:01:58 #دختره‌هر‌شب‌هم‌خواب‌پسره‌میشه‌و...!
ملافه رو دورِ بدنِ‌ #برهنه‌ام پیچیدم و با بغض نگاهش کردم.
نیم نگاه سرد و #خشکی بهم انداخت و در نهایت زمزمه کرد:
-وظیفه‌ی تو چیه هرزه؟!
آب دهنم رو قورت دادم و با صدای #ضعیفی نالیدم:
-تمکین‌ کردن شما!
#پوزخندی گوشه‌ی لبش جا #خشک کرد و با #جدیت گفت:
-می‌دونی که سرپیچی از دستورات من تنبیه داره؟!
سرم رو بالا آوردم و تو چشم‌هاش خیره شدم که ادامه داد:
-امشب باید زیر سه نفر جر بخوری!
تیز از جام بلند شدم که زیر دلم تیر #وحشتناکی کشید.
پخش زمین شدم و #ملافه‌ از روی #بدنم کنار رفت‌.
چشم‌هاش #گرسنه‌ش روی بدنم خیره موند و خم شد و کنار گوشم زمزمه کرد:
-پشیمون شدم همین الان خودم سرویست‌ می‌کنم!
#دستش رو بین‌ #پاهام برد و....!
https://t.me/joinchat/V2pbjFTHYn0yZmU0
#زیر_هیجده‌سال_جوین‌_نشه!
25 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 06:01
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 03:49:20 #پارت_۲۰۵

برگااااام پارت واقعی خود رمانهههه
وااای پسره یه وحشیه هاته که دختره از دستش فراریه...
یه گرگ و روانی به تمام معنا که وقتی اسمش میاد تن و بدن همه میلرزه
میگی نه...بیا خودت بخون پس

_پس خیلی دوست داره بیفتم به جونت

نفسم از این حرفش بند اومد و بیشتر به دیوار چسبیدم...یعنی چی؟ یعنی نباید میپرسیدم...یعنی اقا گولم زد و فردا روز بدیه؟ لعنت بهش..نه چرا لعنت به اون؟ لعنت به منه احمق کودن زود باور...

_#بیفتم به جونت؟

نگام کرد و خودشو بهم نزدیک تر کرد...اب دهنمو دوباره و دوباره قورت دادم...الاناست که از حال برم!!

_ن..نه...ب..ببخشید..ن..نباید میپرسیدم...

لکنت زبونم از #ترس بود و هی داشت بدتر میشد...چقدر چشمای #خونیش با لبخند روی لبش تو تضاد بود...#ترسناک تر بود!!

_نه عیبی نداره..این حقه توعه که بدونی..باید جوابشو بگیری دیگه #عروسک...

_ن..نمیخوام...

چشمامو گشاد کرد...

_نمیخوای؟ ( سرشو کج کرد)

_چه بچه ی بدی... مگه دست توعه...

گریم داشت در میومد...میدونستم بخیر نمیگذره میدونستم...پس چرا اومدم مثل کند ذهنا ازش پرسیدم؟ مرضی چیزی دارم؟

_میخوای اصلا بهت نشون بدم که فردا چه روزیه؟هووم؟

حرفی نزدم...لبخندش بیشتر شد و با لمس #گردنم روح از تنم جدا کرد...اروم اروم شروع کرد به #نوازش کردن...دقیقا روی #شاهرگم...

_خودتو اماده کن عروسکم...میخوام با صحنه ی قشنگی رو به روت کنم!!!

یه چیز قشنگ؟ پس قرار با بدترین چیز ممکن روبه روم کنه...چون چیز قشنگ ارامش به همراه داره‌...خوشگله...تورو شاد میکنه و میدونم غیرممکنه ادمی که روبه روم داره باچشماش نقشه های #شومی میکشه این حسارو بهم بده!!!

در مونده لب زدم...

_نه!!

با چشمایی که دلمو میلرزوند جلو اومد و با کاری که یه دفعه کرد نفسم بند اومد....

https://t.me/+dE4LLfoZZZhmZGVk
2 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 00:49
باز کردن / نظر دهید
2021-12-15 03:48:45 رو تخت خوابوندم و دستی رو رون پام کشید
نگاهی خیره ای یه تتوم کرد و لب زد
_جای زخمت رفته! درد داشت تتو کردی؟


سعی کردم پاهام و تو خودم جمع کنم چون احساس می‌کردم کل قسمتای ممنوعه ی بدنم تو دید راسش اما اون پاهام و بدتر کشید سمت خودش و گفت
_همه جات برای منه، حتی اون قسمت از بدنت که برای خودتم حرومه دست بکشی روش
بخوام نگاهش می‌کنم بخوام کبودش می‌کنم بخوام زخم و زیلیش می‌کنم!



بغ کرده نگاهش کردم و لب زدم
_بخوای هم میدی تتو بزنن حتی اگه من دوست نداشته باشم!
می‌دونم عادت کردم من اختیاری ندارم تو خونه‌ی تو!
آرزو می‌کنم هر چه زود تر ازین خراب شده بکنم و برم



اخماش پیچید توهم نیشگونی از کنار پام گرفت که جیغی زدم و غرید
_اون زخم کنار پات رفته روی روان و اعصابم که دادم تتوش کنن اگنه بدم میاد خط رو پوست سفیدت بیفته
تو هم تقلا نکن این خونه مثل باتلاق هر چقدر تقلا کنی در ری بیشتر توش غرق میشی.
یعنی تو بمیریم قبرت تو این خونس



بغض کردم که ادامه داد
_گریه کردی نکردیا!


_بدت میاد خط رو تنم بیفته ولی من تک تک قسمتایی که با کمربند زدیم و یادمه، سعی کردی با پماد و ضماد جاشون و ببری ولی من تک تکشون و دارم می‌بینم و حس می‌کنم!



رنگ نگاهش عوض شد که با ترس ادامه دادم و پرسیدم
_می‌خوای من و شب صیغت کنی؟!
می‌خوای از نظر جنسیم آزارم بدی؟!



اخماش پیچید توهم و نوازش کار دستی روی رون پام کشید و گفت
_نه! میخوام زنانگیت و باهام تجربه کنی
نمی‌خوام اذیتت کنم!


با پایان جملش بغضم ترکید که دستی روی صورتم کشید و در گوشم گفت
_این بار اذیتت نمی‌کنم قول میدم‌‌...

https://t.me/+dE4LLfoZZZhmZGVk

تو آغوش مردونش هق زدم
_گفتی اذیتم نمی‌کنی!

دستی زیر دلم کشید و سعی داشت آرومم کنه و حواسم و از دردی که بهم داده پرت کنه و لب زد
_تموم شد هیش
قول میدم دفعه بعدی اذیت نشی قشنگم نگام کن
3 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 00:48
باز کردن / نظر دهید