Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۱۰۵ #به_قلم_شهرزاد_فاطمه #کپی_ممنوع سرم درد میکرد و م | رمان تقدیر عشق




#پارت_۱۰۵
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع

سرم درد میکرد و مطمئن بودم بعد از رفتنشون یه دعوای حسابی در راهه که همین طور هم شد.

بابا ︎فاطمه سکه ای یه پولم کردی،آبرومو جلوی آقای شمس بردی

با بیخیالی گفتم:
من ︎بابا واسه من نقشه نکش لطفا من نمیخوام ازدواج کنم نه تا وقتی یکی پیدا نشه که دوسش داشته باشم آخه این پسره چی داره دلم بهش خوش کنم یه پسره هوس باز که هیچ قید و بندی نداره و با اسم و رسم خانوادش اومده بالا
مامان ︎فاطمه احترام پدرتو نگه دار داری خیلی زیاده روی میکنی
رو بهشون گفتم:
من ︎آره حق دارید اینکه واسه خودم و زندگیم دارم تصمیم میگیرم خیلی زیاده رویه مگه من کیم؟منم دخترتونم مگه همین روشا پاشو تو یک کفش نکرد که من الا و جلا باید زن عارف بشم؟
آره راست می‌گید من زیاده خواهم که دارم واسه زندگیم تصمیم میگیرم من فرق دارم اصلا
بابا حتی نگاهمم نمیکرد و این نهایت بی رحمی بود.بابایی که همیشه پشتم بود و من تحمل یه ذره ناراحتی از اون رو نداشتم.تقصیر خودشون بود که لوس بارم آورده بودند.
از حرفام شرمنده شدم از اینکه روشا رو هم قاطی این ماجرا کردم ولی از دفاع کردن از حقم پشیمون نبودم.
از پله ها بالا رفتم و در اتاق رو بستم.نامه محمد روی میزم خودنمایی میکرد.
لعنتی چرا نمیفهمید من چقدر دوسش دارم؟
چرا نمی‌خواست بفهمه من بخاطر اون این همه تلاش کردم.
موبایلمو برداشتم و شماره محمد رو گرفتم بر نمیداشت و این ینی قصد جواب دادن به منو نداشت.خدااایااا من تازه بهش رسیده بودم.اههه تقصیر خودم بود کاش نگفته بودم بیاد.ولی مگه دل بی صاحابم میتونست بدون اون سر کنه؟ شماره حامد رو گرفتم.
بعد از چند بوق جواب داد.
_فاطی میدونی وقتی یه دکتر خبره توی شیفت کاریش هست ینی چی؟
با صدایی که از زور بغض و گریه دو رگه شده بود صداش زدم که با نگرانی گفت:
_فاطی چی شده؟
-حامد محمد باهام بحث کرد گذاشت رفت.
_هوف شما دوتا یه دقیقه باهم نمی تونید بسازیدا
تند گفتم:
-بهت ربطی نداره
_اونوقت اشک و غمت بهم ربط داره دیگه؟
-حامد ببخش دیگه فقط بهم بگو کجاست؟
_احتمالا اگه قهر کرده امشب حتما توی لیست حادثه زده ها میتونم پیداش کنم
جیغی کشیدم و گفتم:
-زبونتو گاز بگیر
_هیچی دیگه این زبون کار خیلیا رو راه میندازه من بیام گازش بگیرم
بی توجه به شوخیش گفتم:
-وای حامد ببین میتونی بهش زنگ بزنی یا نه جواب منو که نمیده
_من که امشب شیفتم می سپرم به مامان خانوم اگه آقاتون اومد خبرم کنه بهت میگم
-باشه هر موقع بفرستی من بیدارم
_خب دیگه خوب نیست با یک پسر مجرد زیادی حرف بزنی قطع کن جوووون ببین این گروه کاردانی جدید چه دکترای خفنی اومده
با تاسف براش گوشیو قطع کردم.
سرمو روی بالش گذاشتم و به محمد فکر کردم.
اصلا نفهمیدم چطوری روز خوبمون یک مرتبه خراب شد.
بارون نم نم شروع به بارش میکرد و خودشو به شیشه می کوبید مثل دل من که برای دیدنش برای کنارش بودن هر لحظه میخواست از جا دربیاد.کی این دوری ها تموم میشد؟کی به یه آرامش نسبی می رسیدیم.
اونقدر فکر کردم که نفهمیدم کی خوابم برد.
وقتی بیدار شدم سه شب بود.
دهانم خشک شده بود و شدیدا تشنه بودم.
سمت فریزر رفتم و بطری آبو از توش بیرون کشیدم.ذهنم هنوزم خسته بود انگار استراحت نکرده بود و همش در فکر محمد بسر برده بود.
یاد لحظه ای افتادم که فریزر اتاقم رو دیده بود و به عادت گشنگی من خندش گرفته بود.آخ که چقدر اون چال روی گونش منو میخ خودش کرده بود.
سمت گوشیم رفتم‌.هیچ پیامی از حامد نداشتم و این ینی محمد به خونه نرفته بود.برای حامد نوشتم محمد نیومد؟
و از اونجایی که جوابمو میدونستم گوشیو کنار گذاشتم و سعی کردم بازم بخوابم.
شاید به همون اندازه که دیشب شب سختی بود طلوع فردا یه شروع بهتری برام رقم میزد.
شروعی که اول و آخرش چیزی جز استاد مغرور هندسم در تلاطم زندگیم وجود نداشت.