Get Mystery Box with random crypto!

رمان تقدیر عشق

لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق ر
لوگوی کانال تلگرام taghdier_eshgh — رمان تقدیر عشق
آدرس کانال: @taghdier_eshgh
دسته بندی ها: زبان ها
زبان: فارسی
مشترکین: 6.03K
توضیحات از کانال

🌱 تقدیر عشق🌱
🍇رمان اجتماعی که تصویرهای دلخراش جامعه رو در قالب طنز عنوان میکنه امیدوارم عاشقش بشید چون چند ژانر متفاوت رو باهم پوشش میده🍇

🍭 تب پیوی🍭
آیدی ادمین ( @shahr_zad64 )
𖡎
🌓 عضو انجمن نودهشتیا 💫
𖡎

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2021-12-18 18:17:10 دختره سه قلو حاملس میخواد زایمان کنه پسره گفته باید طبیعی زایمان کنه که با اتفاقی که می افته...
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ

کارن به پرستار حمله کرد و سرش داد کشید

-زن من باید طبیعی زایمان کنه واگرنه اینجارو رو سرتون خراب میکنم!

-آقای محترم همسر شما سه قلو حاملس سر بچه ها پایینه و اصلا به غیر از اون هم نمیشه طبیعی زایمان کرد!

-همین که گفتم فقط طبیعی!

-مرتیکه مگه حیوونه ببین طبیعی بخواد زایمان کنه یا بچه ها یا....

جیغ بلندی کشیدم درد داشتم داشتم میمیردم

-کـــــــــــــــــارن!

به طرفم اومد پیشونیمو بوسید و با نگرانی گفت:

-عزیزم تو فقط بچه هارو سالم به دنیا بیار دنیارو به پات میریزم!

-نمیتونم! نمیـــــــــــــــــتونم!

باز جیغ بلندی کشیدم پرستار با دکترا نگران بودن و به کارن التماس میکردن که سزارین بچه ها رو به دنیا بیارن

-آقای محتشم تو رو فاطمه ی زهرا جون همسرتون در خطره باید سزارین بچه هارو به دنیا بیاره هر لحظه وضعیت ایشون وخیم تر داره میشه!

کارن نگران سالن رو طی میکرد و و دستی به پیشونیش کشید دردم بیشتر شده بود جیغ میزدم ولی دردم کمتر نمیشد

-باشه، باشه سزارین، فقط همسرم سالم از اون تو بیاد بیرون!

اومد طرفم عرق کرده بودم و جونی تو تنم نبود

-مو قرمزیم من بدون تو نمیتونمااا نبینم بچه ها اومدن ولی تو نیومدی ها قربونت برم منو تنها نزار!

به طرف اتاق عمل بردنم و من چشام کم کم بسته شد...
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
کارن محتشم پسری که با غرورش سردیش همه رو به طرف خودش میکشه
ولی....
دختری مو قرمزی که از قضا دختر عموش هم هست و از ۱۰ سالگی زن کارن محسوب میشه کارن رو به خودش جذب میکنه که در این هنگام....
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
23 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 15:17
باز کردن / نظر دهید
2021-12-18 08:25:44 دختره سه قلو حاملس میخواد زایمان کنه پسره گفته باید طبیعی زایمان کنه که با اتفاقی که می افته...
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ

کارن به پرستار حمله کرد و سرش داد کشید

-زن من باید طبیعی زایمان کنه واگرنه اینجارو رو سرتون خراب میکنم!

-آقای محترم همسر شما سه قلو حاملس سر بچه ها پایینه و اصلا به غیر از اون هم نمیشه طبیعی زایمان کرد!

-همین که گفتم فقط طبیعی!

-مرتیکه مگه حیوونه ببین طبیعی بخواد زایمان کنه یا بچه ها یا....

جیغ بلندی کشیدم درد داشتم داشتم میمیردم

-کـــــــــــــــــارن!

به طرفم اومد پیشونیمو بوسید و با نگرانی گفت:

-عزیزم تو فقط بچه هارو سالم به دنیا بیار دنیارو به پات میریزم!

-نمیتونم! نمیـــــــــــــــــتونم!

باز جیغ بلندی کشیدم پرستار با دکترا نگران بودن و به کارن التماس میکردن که سزارین بچه ها رو به دنیا بیارن

-آقای محتشم تو رو فاطمه ی زهرا جون همسرتون در خطره باید سزارین بچه هارو به دنیا بیاره هر لحظه وضعیت ایشون وخیم تر داره میشه!

کارن نگران سالن رو طی میکرد و و دستی به پیشونیش کشید دردم بیشتر شده بود جیغ میزدم ولی دردم کمتر نمیشد

-باشه، باشه سزارین، فقط همسرم سالم از اون تو بیاد بیرون!

اومد طرفم عرق کرده بودم و جونی تو تنم نبود

-مو قرمزیم من بدون تو نمیتونمااا نبینم بچه ها اومدن ولی تو نیومدی ها قربونت برم منو تنها نزار!

به طرف اتاق عمل بردنم و من چشام کم کم بسته شد...
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
کارن محتشم پسری که با غرورش سردیش همه رو به طرف خودش میکشه
ولی....
دختری مو قرمزی که از قضا دختر عموش هم هست و از ۱۰ سالگی زن کارن محسوب میشه کارن رو به خودش جذب میکنه که در این هنگام....
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
8 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 05:25
باز کردن / نظر دهید
2021-12-18 08:25:07 دختره میخواد بچشو #سقط کنه که #شوهرش سر میرسه و...
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
بغض چنبره زده بود تو گلوم ولی من نمی تونستم پای یه بچه ی بی گناه رو به این دنیا باز کنم

-خوشگله پاشو نوبتته!

به طرف اتاق سقط راه افتادم صدای جیغ تو سرم اکو میشد زنایی که بچه هاشون رو سقط میکردن ولی ته دلشون راضی به این کار نبود

-کوچولو جای تو اینجاها نیستا؟!

-میخوام بچمو سقط کنم!

-هه پَ بگو یارو از اوناشه که یه حرومی کاشته رفته!

چیزی نگفتم و دستم رو روی شکمم گذاشتم

-توله سگت چند ماهشه؟

-چهار ماهشه!

-نمیشه سقط کرد قلبش تشکیل شده!

آخ کودک بی گناهم من مجبورم

-باید سقطش کنم!

یکمی من من کرد که ۲۰۰ تومن گذاشتم کف دستش

-سقطش کن!

-دراز بکش شلوارتم در بیار.

روی تخت دراز کشیدم داشتم جون میدادم کارش رو شروع کرد جیغ میزدم ولی بچه هنوز سقط نشده بود که با صدای داد...

-حروم زاده ها زن من کوووووووو؟!
این خراب شده رو روی سرتون آوار میکنم!

با ترس نگاهش کردم که در اتاق رو با ضرب باز کرد و به طرفم اومد

-کثافط آشغال میخواستی بچه ی منو سقط کنی؟!

-کارن....من...من....این....بچه..رو..نمیخوام.!

-به دنیا میاریش بعد هری!

که با دردی که زیر دلم پیچید و خونی که بین پاهام رون شده از درد جیغی کشیدم که...

https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
حنا دختر ۱۶ ساله ایی که در ۱۰ سالگی به عقد پسرعمویش کارن محتشم در می آید
و کارن پسری از تبار غرور سردی برای به دست آوردن عروس کوچکش بعد از سالها باز گشته


و این شروع رمان هیجانی و زیبای ساعت به وقت من
https://t.me/joinchat/SUKIimZPwRCXUiDJ
جدیدترین رمان مجازی
#عاشقانه
#اجبار
8 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 05:25
باز کردن / نظر دهید
2021-12-17 15:07:27 چه غوغایی کرده این رمان
یه آزاد داره از اون وحشی خشن ها
برای اینکه بتونه همسرش و بعد آشکار شدن حقیقت هایی که ازش پنهان کرده ، کنار خودش نگهداره ، حاملش میکنه
اونم نه یکی ، 3 قلو


---------------------------------------------------------------

چشمکی بهم زد و گفت :
_ یکی طلب من برا ایجاد این #خلوت باشکوه

براش چشم #غره رفتم و آروم طوری که آزاد نشنوه گفتم :
_ چه قدر هم باشکوهه ، میای میبینی منو کشته داره خون امو #میمکه

برسام : از قدیم گفتن زن و شوهر دعوا کنن ابلهانم باور کنن ، منم ابله نیستم

سر کنار گوشم آورد و گفت :

_ زیر لحاف مشکلتون حل میشه

محکم نیشگونش گرفتم

_ #کثافت بی حیا

برسام : نکن دیوونه ، بچه ها میوفتن
_ خجالت نمیکشی این حرفا رو به من میزنی ؟

_ چه خجالتی ؟ مگه خجالت داره ؟ یه چیز کاملا طبیعیه
دست دراز کردم تا بچه ها رو بگیرم
_ بده من بد آموزی داری ، نمیخوام بچه هام پیش تو باشن


_ بروووو بابا ، خودتون یه پا آموزشکده ....لوژی هستین ، حالا برا من قر و قمیش میای ؟ صبح تا شب تو حلق هم ان اونوقت من براشون بد آموزی دارم !

https://t.me/joinchat/U0uBu9_n6kdjNTNk





پارت اصلی رمانه ، کپی و اصکی اکیدا ممنوع

#part301

آزاد #بغلم کرد و گفت :
_ آخ هونیا ، آخ که من از دست تو پیر شدم، دهن مهن برا من نزاشتی از بس #سرویسش
کردی!
با هق #هق
گفتم :
_ من یا تو ؟ این تو بودی که باعث شدی....
خشن گفت :
_ هیش ، حرف نزن ببینم ، زبون دراز، بچه ها کجان ؟
نفس بلندی کشیدم : جاشون امنه
با لحن بدی گفت : مثل جای خودت ؟


----------------------------------------------------------------

این رمان تلگرام و ترکونده
یه آزاد داره از اون مردای خفن روزگار
از طرفی ، یه هونیا داریم که پدر این آزادمونو درآورده




https://t.me/joinchat/U0uBu9_n6kdjNTNk
https://t.me/joinchat/U0uBu9_n6kdjNTNk

کپی حتی با ذکر منبع و نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد
35 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 12:07
باز کردن / نظر دهید
2021-12-17 15:05:29
بـخـون اگـــه پــارت واقـعی نـبـود لـفـت بـده

#part83

با حس نوازش گونه ام دل از خواب کندم ، آروم لای پلکامو باز کردم ، آزاد نیم خیز جلوی صورتم بود .
_خوبی؟

_ اوهوم

بی طاقت خم شد و خیلی تهاجمی لبمو بوسید ، نفس بران !

دستمو کنار صورتش گذاشتم و آروم همراهیش کردم .

کنار کشید و سرشو تو# گردنم فرو کرد ، نفسای عمیقی که میکشید باعث میشد #قلقلکم بیاد .

ریز خندیدم و خواستم سرشو بلند کنم که پوست گردنمو کشید تو دهنش و مکید .

_ آزاد نکن کبود میشه

عوض اینکه بیخیال بشه با شدت بیشتری کارش و ادامه داد ، تو بغلش پیچ و تاب خوردم .
دستش سرکشانه زیر لباسم به حرکت در اومد .
نفس زنان صداش کردم

_ هیش

سر از گردنم بلند کرد ، صورتش التهاب تنشو فریاد میزد .
موهامو که رو صورتم ریخته بودن و عقب زد .
تازه متوجه شدم که هنوز تو سالن و جلوی شومینه ایم !

_ هیع خاک به سرم آزاد تو سالنیم !!!

تو گلوش خندید و با صدای بمی گفت :

_ حواسم هست

شیطون گفتم : اره جون عمه ات ، اگه من جلوتو نمیگرفتم که کار به جاهای باریک میکشید
خندیدم
محو و مات خنده ام شد .

https://t.me/joinchat/U0uBu9_n6kdjNTNk
30 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 12:05
باز کردن / نظر دهید
2021-12-17 15:04:19 هشدار : تمامی بنر های این رمان واقعی میباشند پس کپی اکیدا ممنوع


#part141

رخوت و سستی شیرینی بدنم و فرا گرفته بود ، از پشت تو #بغل آزاد بودم و هرم نفسای داغش به پشت گردنم میخورد .
با ورجه وورجه های بچه ها دیگه نمیتونستم زیاد بخوابم ، پدرسوخته ها صبح ها کمترین حرکت و داشتن و از شب تا صبح علی الطلوع باهم کشتی میگرفتن .

حرکتشون به طور محسوسی از روی لباسم مشخص بود .
اولا یکم میترسیدم اما الان اگه لحظه ای تکون نمی خوردن از دلهره میمردم ، شکمم و آروم نوازش کردم
آروم زیر لب زمزمه کردم : شکمم سوراخ شد جیگولای مامان یکم مراعات منم بکنین

دست آزاد نشست رو دستم ، بوسه ای به پشت گردنم زد که مور مورم شد ، خواستم بچرخم سمتش که نذاشت

صدای بم و خشدارش به گوش رسید :

_ چرا نخوابیدی #عمر آزاد

ووییی ذوق مرگ شدم از حرفش
یکم #لوس شدن که مشکلی نداشت ، داشت ؟

_ مگه وروجک های تو میزارن ، شکم منو با زمین بازی اشتباه گرفتن

_ قربون تو و وروجک هات باهم برم

و پشت بند جمله اش آروم منو چرخوند و سر تو #گردنم فرو برد

_ دارم از دوری ات میمیرم هونیا ، دیگه نمیتونم تحمل کنم

سر بالا اورد و با چشمی ملتهب و خمارش نگاهم کرد ، با گذاشتن لبام روی لباش .....

https://t.me/joinchat/U0uBu9_n6kdjNTNk
https://t.me/joinchat/U0uBu9_n6kdjNTNk
----------------------------------------------------------

پارت اصلی رمانه ، کپی و اصکی اکیدا ممنوع

#part301

آزاد #بغلم کرد و گفت :
_ آخ هونیا ، آخ که من از دست تو پیر شدم، دهن مهن برا من نزاشتی از بس #سرویسش
کردی!
با هق #هق
گفتم :
_ من یا تو ؟ این تو بودی که باعث شدی....
خشن گفت :
_ هیش ، حرف نزن ببینم ، زبون دراز، بچه ها کجان ؟
نفس بلندی کشیدم : جاشون امنه
با لحن بدی گفت : مثل جای خودت ؟


----------------------------------------------------------------

این رمان تلگرام و ترکونده
یه آزاد داره از اون مردای خفن روزگار
از طرفی ، یه هونیا داریم که پدر این آزادمونو درآورده




https://t.me/joinchat/U0uBu9_n6kdjNTNk
https://t.me/joinchat/U0uBu9_n6kdjNTNk

کپی حتی با ذکر منبع و نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد
34 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 12:04
باز کردن / نظر دهید
2021-12-17 02:18:48 ‌ #پارتی_از_آینده

https://t.me/joinchat/GYrYOLtU1nRiOWEx

اروم لباس عروسمو در اورد هلم داد رو تخت خودشم روم دراز کشید

_از دنیایی دخترونت خداحافظی کن

که جیغی کشیدم که دستشو گذاشت رو دهنم فهمیدم دیگه دختر نیستم بعد از، ....

بلند شد و لباساشو پوشید و برگشت به سمتم

_برو به پدرت بگو انتقام مادرمو از ت گرفتم ما باهم هیچ نسبتی نداریم عاقد هم عاقد واقعی نبود

بدون توجه به داد و فریاد هاش از خونه اومدم بیرون احساس کردم روح مادرم اروم شد سوار ماشین شدم خواستم حرکت کنم که صدای گلوله اومد.......

ساواش پسری مغرور که میخواد انتقام مادرشو از سارا دختری ساده بگیره

https://t.me/joinchat/GYrYOLtU1nRiOWEx

به علت فیلتر چند دقیقه دیگه برمیدارم
بچه مچه و بی‌جنبه نیاد!!


https://t.me/joinchat/GYrYOLtU1nRiOWEx

#لینکش_بعد_از_نیم_ساعت_باطل_میشه
7 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 23:18
باز کردن / نظر دهید
2021-12-17 02:17:18 دختره تو شرکت رئیسش رو رسوا می کنه
⁠- یعنی میخواین بگین این #لباس زیر از تو اتاقه شما پیدا نشده #رئیس؟!
داغ کرد، جلوی کارمند هاش بلند داد زدم و رسواش کردم...
- خانم برازنده شما تو اتاقه #من منتظر باشین باید صحبت کنیم
بلند خندیدم، وقتش بود اذیتش کنم، همه کارمند ها بودن، سرخ شده بود...
- خیر رئیس من #پامو تو اتاقی که کارای خاکبرسری انجام میدن #نمیزارم والا اینبار برم داخله اتاق معلوم نیست چی پیدا #کنم
خنده کارمند ها بلند شد
به سمت رئیس برگشتم و چاپلوسانه #گفتم
- اصلا آقای رئیس از نظرتون این کارا تو شرکت درسته؟! اینکه یه نامحرمو #بیاری تو اتاقت و...
استغفرلله
آقا به سمتم یورش اورد که تا خواستم فرار کنم بازوهام تو دستش اسیر شد
- برو تو اتاقم...
بلند خندیدم، قرمز شده بود، حقش بود، دستم رو گرفت و به سمت اتاق برد
- نمی‌رم...
درب رو بست، رو به روم بایستاد، با حرص نگاهم کرد، محکم گفت
- کی می‌خوای یادبگیری زنه شرعی و قانونی نباید هرجایی دهن وا کنه...

آقا یه آقا زاده است...
پدرش یکی از وزیر های مملکته و آقا به خاطر نفرتش از پدرش کل هویتش رو عوض می‌کنه تا کسی اون رو با هویت باباش نشناسه.
اما معمار باهوشی که کسی رو دستش نیست...
توی این راه دشمن های زیادی پیدا می‌کنه که بخوان شکستش بدن و بهترین راه برای شکست یه مرد چیه؟
یه زن!
زنی به اسم توکا وکیل قدرتمند و کم سن و سالی که بین وکلا خیلی مشهوره طی توطئه دشمن های آقا از کار بی‌کار می‌شه تا وارد زندگی آقا بشه و زندگیش رو از هم بپاشونه...
#ماسیمو
https://t.me/joinchat/GYrYOLtU1nRiOWEx
8 views ربـات (غیراخلاقی) فــــــــروزان و آســـمـــــان , 23:17
باز کردن / نظر دهید
2021-12-16 20:30:35


#پارت_۱۰۷
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع

میگفتم می خندیدم اما حالم خوب نبود‌.هیچ چیز سر جای خودش نبود.مگه میشه یه ازدواج ساده انقدر پر رمز و راز باشه و جالبی قضیه وقتی خودت یه طرف این ازدواجی ولی هیچی نمیدونی ،هیچی نمیدونی و یه همسر داری،هیچی نمیدونی و یه بچه داری و من واقعا تو وضعیت بدی بودم.
این دختر شریک بابا که اسمشم نازنین بود مدام از هر دری با عصام و ساتیار حرف میزد انگار نه انگار سه تا خانوم دیگه اینجا بودن و میتونست با اونها معاشرت کنه.
حالم داشت ازش بهم می‌خورد.عصام هم که امروز زیادی خوش حرف شده بود گل میگفتن و گل می شنفتن و اصلا بهم توجهی نمیکرد.
از اون طرف ساتیار که دلم براش لک زده بود جوری بهم بی محلی میکرد انگار من هرزگی کردم آقا ناراحته
بغض بدی توی گلوم بود و می ترسیدم هر لحظه شکسته بشه از جام بلند شدم که نگاه همه زوم من شد.
با اجازه ای گفتم و با گفتن اینکه کمی استراحت میکنم به اتاق مجردیم رفتم.
توی اتاق حس خفه ای داشت انگار سالها بود کسی ازش استفاده نکرده بود.
روی تخت تک نفرم نشستم.سردی هوا به پتو هم سرایت کرده بود.پر از درد بود مثل من.
کاش ازدواج نکرده بودم منی که تو خانواده ای بزرگ شده بودم که از هر طرف بهم محبت شده بود توان تحمل یه ذره بی توجهی رو نداشتم.
چطور برادرم به‌ این راحتی خوشحالی منو نادیده گرفت مگه فندق کوچولوی من موجود بدی بود که ازش بدش میومد؟مگه فندق کوچولو قرار نبود رابطه منو باباشو بسازه پس چرا به جای اینکه برای بقیه مهم بشم خوار شدم؟
اشکام شروع به ریختن کرده بود و من هیچ تلاشی برای پاک کردنشون نداشتم.
نگاهم به بیرون از پنجره بود.پنجره ای که خیس از عرق های بارون بود.بارونی که دیشب باریده بود و هنوزم هوای آفتابی رو دلگیر میکرد.
روی تخت دراز کشیدم و به فندقم گفتم:
من ︎فندقم مامانی؟حرفامو می شنوی؟نمی شنوی چون هنوز هیچ کدوم از اندام هات تشکیل نشده ولی مهم اینه من حست میکنم
ولی خیلی امروز مامانو اذیت کردی؟نباید فکر کنی دایی دوست نداره ها فقط هنوز باتو کنار نیومده!ولی تو چرا با دایی جونت لج کردی؟آخه آدم از داییش بدش میاد؟
حال مامانو هم که بهم زدی با اون کارای کثیفت

وسط بغض و گریه خندم گرفت:
من ︎ولی فقط قیافه بابات دیدنی بودا همشون فکر میکنن من می‌خوام بمیرم که اینطوری هول میکنن نمیدونن منو فندقی حالمون خوبه
اون باباتم ادبش میکنم می بینی چطور با اون دختره عملی قلنبه سلمبه گرم گرفته؟
بابا بزرگت رو هم دریاب اصلا درک نمیکنم امروز روز کاریه آخه؟برداشتی اون مردک پیر پاتالو با دختر سانتال مانتالش آوردی که شوهر منو از راه به در کنی؟
خیلی خوب مامانی موافقی امشب حال همشونو بگیریم؟اول از همه حال بابا جون هیزتو میگیرم از اونجایی که امروز پنج شنبس و قطعا حال دگرگونی داره و دکتر جونمون هم دستور انجام عملیات رو صادر کرده پس ما دوتا دست به دست هم میدیم تا هیچ اتفاقی نیفته.صبر کن جوری حالتو بگیرم مثل روز اولی که دیدمش و نزدیک بود نسلشو منقرض کنم
ساتیار و بابازرگتم به روش های سامورایی ساحلینگ به صورت نیمه حرفه ای ادب میکنیم
پسندته مامان؟
آروم دستمو به صورت بزن قدش زدم روی شکمم که کمی دردم گرفت.
همچنان که با تخیلاتم تخم مرغیم درگیر بودم گوشیم زنگ خورد.
فاطمه بود.
_به به بانو چه عجب بعد از شب طاقت فرسا یاد ما افتادی
با پیچیدن صداش تو گوشی رنگ از رخم پرید.
-ساحل حالم خوب نیست
_چیزی شده سرت درد میکنه مسکناتو خوردی؟
-هه حس و حال هیچی ندارم تو میگی مسکن
منتظر به گوش بودم تا حرفاشو بزنه
-ساحل محمد گذاشت رفت بازم تنهام گذاشت معلوم نیست دیگه این بار کی باهام آشتی کنه من این بارو می میرم
_برو بابا فکر کردم چی شده غول چراغ جادو که از دست ندادی اینطوری ماتم گرفتی
-خیلی بیشعوری خودت عصامو داری واسه همین درد منو نمیدونی
هه عصام؟عصامی که اون پایین بدون توجه به من سرگرم اون زن پتیاره بود؟اونم جلوی خانوادم
_راست میگی واه واه چه حرفا عصامم دائم ور دل من نیست
-من چی میگم تو چی میگی کاش نبود ولی قهر نبود دیشب اومده خونه به بهونه تدریس دقیقا خواستگاری بود خونمون واسه من منم عصبانی شدم زنگ زدم محمد تا بیاد به بهونه درس از مهمونا فرار کنم و الکی گفتم من نمیدونستم مهمون داریم و من کلاس دارم
محمد هم اومد و روشا خانوم جلوی زبون سه متریشو نگرفت گفت خواستگار داره محمدم فکر کرد من از قصد گفتم بیاد تا تلافی کاری که باهاش کردمو در بیارم گذاشت رفت
_خوب خری دیگه پسره دوست داره حسودیش شده
-فکر میکنی خودم نمیدونم دوستم داره فقط ناراحتم از اینکه به دوست داشتن من شک داره
فکر میکنه من نمی خوامش
-ببین بنظرم زیاد پاپیچش نشو الان شک ندارم صد دفعه شمارشو گرفتی و آخر سر هم دست به شورتک حامد شدی
-عوضی
_بله بیا با خدمات ساحل درام همراه شو تا یادت بدم شوهر داری رو
1.9K viewsShahrzad, 17:30
باز کردن / نظر دهید
2021-12-16 20:30:02


#پارت_۱۰۶
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع



دیشب مامان فاطمه زنگ زده بود و فکر می‌کرد فاطمه پیش ماست.دختره خنگ تا محمد یه ابراز احساساتی کرد سریع وا داد بعد به من میگه خیلی هولی.
خلاصه ما هم برای اینکه سوتی نداده باشیم گفتیم فاطمه پیش ماست.
به محمد زنگ زده بودم و خبر داده بودم.و حالا در حالی که منتظر ساتیاری بودم که بالاخره ۱۱ فروردین تصمیم گرفته بود دل از خوابگاه و درس بزنه به صحبت های بابا و شریکش گوش میدادم.
دختر چندشش هم که همراه خودش آورده بود و به بهونه های مختلف با عصام حرف میزد.عصام عوضی هم که با لبخند جواب سوالاشو میداد.صبر کن آقا عصام بریم خونه یه نخ سالم رو موهات و اون ریش و سبیلی که روش حساسی واست نمیذارم‌.از خشتک دارت میزنم تا به کسی رو ندی.
مامان از توی آشپزخونه با ذوق به سمتم اومد و گفت:پاشو پاشو اومدن.
دریا و محمد رفته بودن ترمینال دنبال ساتیار و حالا اومده بودند.
با کرختی و حال بدی از جا بلند شدم.
همش خوابم میومد و می دونستم همش از همین حاملگیه.
منو مامان و عصام رفتیم استقبال.
توی حیاط بودیم که بالاخره اومدن.
بعد از مامان که ساتیار رو به آغوش کشید من با ذوق به سمتش پرواز کردم.
خودمو توی بغلش جا دادم.
حس امنیت تنها برادرم دلگرمم میکرد.
هنوز نمی دونست که من حامله ام که من کودکی دارم که به اون قرار بود بگه دایی.
توی حسای خودم بودم که حس کردم دلم زیر رو شد.بوی تن ساتیار انگار مغزم رو داشت منحل میکرد.زیر دلم داشت تیر می‌کشید و هر لحظه حالت تهوع بیشتری بهم دست می‌داد.
از تو بغلش بیرون اومدم و با دو خودمو به سرویس بهداشتی توی حیاط رسوندم.
معدم خالی خالی شده بود و جونی نداشتم.
بیرون که رفتم همه نگران نگاهم میکردن.
عصام ︎خانومم خوبی؟بازم ویارت عود کرد؟
ساتیار متعجب پچ زد:
ساتیار ︎ویار؟
قطعا اونی که زیست شناسی میخوند همه اینا رو از بر بود.
با تعجب گفت:
ساتیار ︎ساحل تو حامله ای؟
بهت زده گفتم:
من ︎آره
حقیقتا منتظر خوشحال شدن برادری از جنس خودم بودم ولی اون انگار زیادم خوشحال نبود.
عصبی بدون اینکه به من یا عصام نگاه کنه گفت:
ساتیار ︎این دختر هنوز ۲۰ سالشم نشده چطور اجازه دادی توی این سن کم
و ناگهان مشتشو به پاش کوبید.
از هیچ کسی هیچ صدایی در نمی اومد.عصام که سرشو پایین انداخته بود و من که بغض بدی به گلوم رخنه کرده بود من فقط منتظر روزی بودم که خودم این خبر رو بهش بدم تا توی شادی های من سهیم بشه و توقع رو برگردوندن رو از تنها برادرم از همراز و همزادم نداشتم.
مامان ︎ساتیار این یچیز بین اون زن و شوهره تو اجازه دخالت نداری.
محمد و دریا رفتن با ناراحتی رفتن داخل و ساتیار وارفته گفت:
ساتیار ︎راست میگی مامان من حق ندارم توی زندگی تنها خواهرم دخالت کنم مثل همون موقعی که قرار بود ازدواج کنه و بخاطر شما به این ازدواج تشویقش کردم.
از فرط تعجب نمیدونستم چی بگم!ینی چی؟خودش میگفت بهتر از عصام وجود نداره خودش گفته بود حسابی راجبش تحقیق کرده.
ساتیار با حال بدی به داخل رفت و من موندم و مامان و عصامی که قطعا خیلی چیزا می دونستن.
من ︎مامان ساتیار چی میگه؟
مامان با صورتی که از عصبانیت سرخ شده بود وسعی داشت خودشو کنترل کنه گفت:
مامان ︎اون فکر میکنه ما بخاطر بدهی بابابزرگت تورو مجبور به ازدواج کردیم.
من ︎مامان ساتیار بهتر از هر کسی میدونه من اگه با چیزی مخالف باشم تا آخر از حق خودم دفاع میکنم پس قطعا حرفش منظور دیگه ای داشت.
مامان ناشیانه گفت:
مامان ︎حاملگی باعث شده زیادی شکاک بشی

و همزمان همراه با اسفند دود کن به سمت منو عصام اومد که با جیغ گفتم:

من ︎مامان سمت من نگیرش الان حالم بد میشه.
سریع ازم دورش کرد و گفت:
مامان ︎خوبی؟
من ︎آره
مامان ︎آقا عصام ببخش توروخدا ساتیارم بچه است اینا از بچگی خیلی رو هم حساسن الانم نمیدونم از کجا ناراحته که سر شما خالی کرد.
عصام ︎نه مامان جان این چه حرفیه به هر حال ما یه خانواده ایم و پیش میاد.
مامان سری تکون داد و رو به من گفت:
مامان ︎مامان کوچولو شما هم بهتره بعدا از دل هم در بیارید خب؟
من ︎مامان مگه من رفتار بدی کردم؟اون اومد گند زد به حس و حالم
مامان با تشر اسممو صدا زد که با خنده گفتم:چشم چشم
عصام کنار گوشم گفت:
عصام ︎حالا باز خوبه به داداشت ویار داری
اگر نسبت به من بود باید با حال بدت زیرم جون میدادی
چشمامو گشاد کردمو و گفتم:
من ︎عصام خجالت بکش
مامان ︎چیه پچ پچ میکنید زن و شوهر؟بریم تو هوا سرده بهار سختی در پیشه
1.3K viewsShahrzad, 17:30
باز کردن / نظر دهید