بـخـون اگـــه پــارت واقـعی نـبـود لـفـت بـده #part83
با حس
نوازش گونه ام دل از خواب کندم ، آروم لای پلکامو باز کردم ، آزاد نیم خیز جلوی صورتم بود .
_خوبی؟
_ اوهوم
بی طاقت خم شد و خیلی تهاجمی لبمو بوسید ، نفس بران !دستمو کنار صورتش گذاشتم و آروم همراهیش کردم .
کنار کشید و سرشو تو# گردنم فرو کرد ،
نفسای عمیقی که میکشید باعث میشد #قلقلکم بیاد .
ریز خندیدم و خواستم سرشو بلند کنم که پوست گردنمو کشید تو دهنش و مکید .
_ آزاد نکن کبود میشه
عوض اینکه بیخیال بشه با شدت بیشتری کارش و ادامه داد ، تو بغلش پیچ و تاب خوردم .
دستش سرکشانه زیر لباسم به حرکت در اومد .نفس زنان صداش کردم
_ هیش
سر از گردنم بلند کرد ، صورتش التهاب تنشو فریاد میزد .
موهامو که رو صورتم ریخته بودن و عقب زد .
تازه متوجه شدم که هنوز تو سالن و جلوی شومینه ایم !
_ هیع خاک به سرم آزاد تو سالنیم !!!
تو گلوش خندید و با صدای بمی گفت :
_ حواسم هست
شیطون گفتم : اره جون عمه ات ، اگه من جلوتو نمیگرفتم که کار به جاهای باریک میکشید
خندیدم
محو و مات خنده ام شد .
https://t.me/joinchat/U0uBu9_n6kdjNTNk