Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۱۱۶ #به_قلم_شهرزاد_فاطمه #کپی_ممنوع #هدیه_یلدایی وار | رمان تقدیر عشق




#پارت_۱۱۶
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع
#هدیه_یلدایی

وارد اتاقم شدم که این ۳ اسکل رو در حالی که می رقصیدن دیدم.
من ︎به به
نگین ︎چیه خوشت اومد؟آره هر کی منو می بینه خوشش میاد
من ︎آسمون الان رعد و برق می زنه از اعتمادی که تو به سقف اتاق بنده داری
آنا ︎موافقتم شدید
فاطی ︎گه نخوریدا هی به رفیقمون چرت و پرت میگید
نگین ︎خو کی خواست تو از من دفاع کنی بنده ۱۰ سانت زبون دارم از پس همتون بر میام
فاطی ︎خاک بر سر من که ازت دفاع میکنم
نگین ︎یس
من ︎برید کنار میخوام بخوابم
آنا ︎اینو باش شوگر خانش نیومده اعصابش تخم مرغی شده
من ︎خوبه باز مثل تو سر دوست پسرام اخلاقم عن نمیشه
آنا به حالت شوخی گفت:
آنا ︎پشتشون حرف نزنا من سر همشون غیرتی ام
بعد با یک لحن عجیبی گفت:
آنا ︎ساحل من دیگه متوجه اشتباهاتم شدم
من ︎تو خیلی اشتباه داری دقیقا کدومش
فاطی ︎آباریکلا
منو نگین اما جدی به آنا خیره بودیم تا حرفشو بزنه
آنا ︎همه دوست پسرامو کنار گذاشتم من من خیلی اشتباه کردم خیلی من خیلی از خدا دور شده بودم
لبخندی زدم و گفتم ︎اون وقت اون تلنگره چی بود که باعث شد به مسیرت برگردی؟
آنا ︎یک خانوم خیلی مهربون سر راهم قرار گرفت خدا خیلی دوستم داره که اون اومده تو زندگیم،یه روز که تو خیابون بودم و کاری هم نداشتم همون موقع اذون می‌گفتند و منم رفتم مسجد با خودم گفتم خدارا چه دیدی یسری از این پسر خوشتیپا میان مسجد مخ دخترا رو بزنن
ولی با یک خانومی آشنا شدم که مثل خودش نیست اون باعث شر تمام خلاف شرعامو کنار بذارم هرچند که من حد خودمو می دونستم و همه چی در حد پیام و کافه و رستوران بود ولی بازم کار من گناه بود.
نگین ︎خوب حالا چرا ماتم گرفتی دیوونه بیا جشن بگیریم
آنا ︎من عاشق شدم عاشق یک نفر ولی بخاطر قولی که به اون خانوم دادم رفتم به پسره گفتم همه چی بینمون تموم شده اون دوستم داره ولی من با بی رحمی اینارو گفتم بهش ولی اون موقع نمیدونستم که چقدر دوسش دارم واسه همین برام مهم نبود اما نقشش تو زندگیم زیادی پر رنگ بود.دیگه طاقت ندارم هر چی میگم و میخندم ولی هیچکی نمیدونه دلم خونه.
اشک از چشماش ریخت و من قلبم شکست.
نگین بغلش کرد و منو فاطی هم همزمان رفتیم کنارش و بغلش کردیم.
سرامونو بهم چسبونده بودیم و بهم امید میدادیم.
در اتاق زده شد و دریا اومد داخل.
دریا ︎با خودت چیکار کردی آبجی جونم
فاطی ︎والا اون کاری نکرده ساتیار داغونش کرده
من ︎تقصیر هردومون بود فاز سرعت بالا گرفتیم و اون موقع زدیم بیرون
دریا ︎مواظب خودت باش من فعلا میرم خونه وقتی عصام بیاد میام خونتون کاراتو میکنم مامان و خانوم ضرغام گفتن میان کمکت ولی گناه دارن دیگه کمر درد و همه چی دارن خودم میام کمکت
من ︎قربونت برم نیازی نیست کاری ندارم آخه
دریا ︎تو حرف نزن بگو چشم فقط فعلا برم محمد منتظره
من ︎برو بسلامت
با بچه ها هم خداحافظی کرد و رفت و حالا ما بودیم و مشکلاتی که تمومی نداشت.
نمیدونم چرا ته دلم یجوری بود استرس بدی داشتم فقط امیدوار بودم اتفاق بدی نیفتاده باشه






اولین یلدای با هم بودنمون مبارک