Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۱۱۳ #به_قلم_شهرزاد_فاطمه #کپی_ممنوع همین که رفت فاطی | رمان تقدیر عشق




#پارت_۱۱۳
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع


همین که رفت فاطی برگشت سمتم و گفت:

فاطی ︎ساحل از فرط غمه که دارم میخندم.از دیشب تا حالا جواب پیام و زنگام رو نمیده حامد هم ازش بی خبره خونه نرفته دارم می ترسم کم کم

من میدونستم با عصام یه نقشه ای دارن پس منم متقابلا سکوت میکردم تا فاطمه سوپرایز شه.

من ︎یکم بهش زمان بده خب جلوی خواستگارت آوردیش اونم خب فکر کرده واسه تلافی این کارو کردی

فاطی ︎به جون تو فقط حوصله اون مهمونای مزخرفو نداشتم

همون موقع ساتیار اومد و در جواب فاطمه گفت:
ساتیار ︎ببینم بار آخرته جون آبجی منو قسم میدیا اون پسره هم هر جا باشه پیداش میشه تا ابد که باهات قهر نمی مونه

قشنگ هاج و واج نگاش کردیم که شونه ای بالا انداخت و بلیط هارو جلوی چشممون تکون داد.

ساتیار ︎دوتا ترن هوایی واسه خودم و فاطی و اما بخش هیجان انگیز ماجرا قایق ها برای خودم و ساحل جونم و فاطی

لبم جمع شد.

من ︎پس من نخودم دیگه خودتون برید ددر من چشم به فلک بدوزم دیگه

فاطی کنار گوشم گفت:

فاطی ︎با وجود فندق اگه چشم به نقطه چین عصام هم بدوزیا راه نداره تو بمون ما میریم

من ︎سام یا همه باهم یا هیچ کدوم

ساتیار که جدیت کلامم رو دید گفت:

ساتیار ︎خیلی خوب بلیط هارو پس میدم

سوار قایق ها شده بودیم و اون دوتا به آرومی پارو میزدن.

چه لحظه آرومی بود.

فقط صدای ری اکشن آب نسبت به پارو بود که سکوت رو بهم میزد.

برعکس بقیه جاهای شهربازی این قسمت خلوت بود چون آخر شب بود.

بعد از کلی گشت و گذار تصمیم گرفتیم قبل از اینکه خانواده ها از نبودمون پی ببرن برگردیم خونه.

دستگیره در رو گرفتم که همون موقع سام هم درو باز کرد و در من قفل شد.

ساتیار ︎هوف ساحل این عادت زشتو کنار بزار دیگه
من ︎خیلی خوب قفلو بزن.

نشستم جلو و فاطی هم عقب نشست.
وقتی حرکت کردیم آهنگ ساسی مانکن نرو سمیه پخش شد و دیوونگی این دوتا گل کرد.
حالا یکی باید اینا رو جمع میکرد.

همراه هم میخوندن وموقع نرو سمیه صداشونو می بردن بالا

از یه خیابون رد شدیم که یه دختر که از قیافش معلوم بود خرابه البته قطعا دیگه چون این موقع شب با این ظاهر هیچ برداشت دیگه ای نمیشد.
سام یهو اشاره کرد به اون زنه و رو به فاطی
گفت:

ساتیار ︎چه داااافی ای خدا
فاطی ︎جووون شبای تهرانو دافای کمیابو

سری از تاسف تکون دادم و صفحه گوشیمو روشن کردم.

پیامی از جانب عصام برام اومده بود.
سریع بازش کردم که دیدم نوشته.......