Get Mystery Box with random crypto!

مات زده نگاهی به لباس قرمز خواب توری تو تنم کرد! نگاه مردون | رمان تقدیر عشق

مات زده نگاهی به لباس قرمز خواب توری تو تنم کرد!

نگاه مردونش و به صورتم داد و گفت
_موهات؟! پوست سفیدت؟!
چه غلطی کردی با اموال من؟


چشمام گرد شد، چند قدم رفتم عقب که نزدیکم شد و مثل گرگ زخمی گفت
_ دَ احمق روانی به چه اجازه ای رفتی پوست سفیدت تند برنز کردی؟
به چه اجازه ای موهات و کوتاه کردی؟
من این جا دسته خرم واسه تو که این طوری دفتی تِر زدی تو خودت


ترسیده رفتم عقب و با پته پته گفتم
_خوا..ستم خواستم تنوع شه برات... مامانت گفت واسه شوهرت تکراری نشو خودت و برو رنگ و لاعاب بده


با دوتا دستاش کلافه تو صورتش دست کشید
_ننه من گفت برو خودت و رنگ لاعاب بده نه که بری خودت مثل تصویرای سیاه و سفید کنی!
دِ اگه من زن سَبزه و تیره می‌خواستم چشم داشتم می‌رفتم اون رنگیش و می‌گرفتم واسه چی تر زدی تو خودت؟


از صدای داد آخرش پریدم تو جام و چسبیدم به دیوار و گفتم
_اصلا به تو چه... تن و بون خودمه خر بلایی بخوام سر خودم میارم


به یک باره هجوم آورد سمتم من جیغ خفه زدم، فکم و تو دستش گرفت حرصی گفت
_دِ احمق خر تو از اون موقع که بله دادی سر سفره عقد تا ابد و یک روز برای منی نه خودت!
واسه چی رفتی تر زدی تو موهات آخه؟ این چه رنگیه گذاشته رو سرت؟


چشمام گرد گرد تر می‌شد که یک باره حرصی لبش و رو لبم فشرد و شروع به گاز گرفتن کرد، ببه قدری بد گاز می‌گرفت که طعم خون و احساس کردم!
از چشمام قطره اشکی افتاد که ازم فاصله گرفت و پیشونیش و چسبوند به پیشونیم!
نفس نفس می‌زد و من اشک می‌ریختم که ملایم گفت
_بعد عملیاتمون لباس می‌پوشی میریم همون خراب شده ای که این شکل و شمایل تورو درست کردن... شبیه قبلت کردن که کردن اگنه از همون جا تاکسی بگیر برو خونه بابات تا شبیه قبلت شی هم نیا نبینمت

https://t.me/joinchat/EFKl0uB16x5hNTg0


یهو پتورو از روم کشید کنار که جیغی زدم و دستم روی ممنوعه های بدنم گرفتم چون لخت لخت بودم!
ریلکس نگاهم می‌کرد و گفت
_نگاه نگاه... سر پوست سفیدش چه بلایی آورده!


سعی می‌کروم خودم و بپوشونم و گفتم
_بابا رفنی یه شر بپا کردی دم ارایشگاه اونام موهام و مثل قبلش کردن دیگه بس کن


چپ چپ نگاهم کرد
_رنگ پوستت الان مثل قبل؟ دِ من نخوام تو هیچ جوره به خودت دست نزنی باید چیکار کنم


بی توجه خواستم پتو و بندازم رو بدن برهنم که اجازه نداد و خیره به وسط پام گفت
_شانس آوردی این قسمت و سیاه نکردی اگنه سیاه و کبودت می‌کردم خودم