Get Mystery Box with random crypto!

⁠ شب جمعه کاراشونا کردن حالا صبحش ببین چیا که نمیشه htt | رمان تقدیر عشق

شب جمعه کاراشونا کردن حالا صبحش ببین چیا که نمیشه
https://t.me/+_wGd9q7DzrEyMGY0
آروم چشمهامو باز کردم با دیدن سینه ی بهشت فریادی از خوشحالی کشیدم:
- اییییییییییییییییی آآآآآآآآآ اوووووووووووو هووووووووووووو همیییییییینههههههه یسسسسسسس
بهشت ترسیده از روی تخت پرید که لحاف از دورش کنار رفت و بدنش نمایان شد، ابروهامو شیطون انداختم بالا و به چیزش اشاره کردم که جیغی کشید و پرید روم...
- ژیهااااات عوضی باز تو اونجوری خمیازه کشیدی؟
گازی از جناقّ سینش گرفتم و هولش دادم روی تخت که با شیطنت گفت:
- دیشب خوب بلد بودی بخوری ها
- عزیزم خوردن که دیگه عادتمه یه چیز بگو جدید باشه
با کوبیده شدن در و صدای بابا هر دومون بهت زده همو نگاه کردیم...
- پدسگااااا بیاید بیرون از اون خراب شده
صبح تا شب یا تو میخوری یا این میماله، خونمون رو ویران کردید
ژیهاتتتتتت بیا بیرون برو مامانتو از حموم بکش بیرون، پدرمو از دیشب در اورده بخدااااااا این سالار ما از کار افتاد
با بهشت زدیم زیر خنده که با حرص شروع به کوبیدن در کرد که با صدای بچگونه ایی از زیر تخت:
- ژندایی چجولی میخولدی بلا عمو ژیهات؟
https://t.me/+_wGd9q7DzrEyMGY0
فقط میتونم بگم جرررررررررررر