- چجوری بچمو کشتی؟ با داس؟ چاقو؟ چی هاااااااا میگم بچمو چجوری کشتی؟! https://t.me/+_wGd9q7DzrEyMGY0 شروع به جیغ کشیدن کردم، از غم، دلتنگی، دوری فریاد میکشیدم تا بفهمه نبودش منو کشت نه بچشو... به سمتم هجوم اورد و با خشم غرید: - تو مادری؟ اصلا با کی اینکارو کردی هرزه؟! اشکام جاری شدن به من میگه هرزه، کثافط من دوست دارم... - بچمون زندس ژیهات قسم میخورم زندگیم! پوزخندی زد و هولم داد، کمربندشو در اورد و گفت: - انقدر میزنمت تا صدای سگ بدی هرزه ی خیابونی! دستمو جلوی شکمم گرفتم تا آسیبی به بچمون نرسه، به قدری با کمربند زدم که لحظه ی آخر لخته ایی رو حس کردم از رحمم خارج شد و از بین پاهام سر خورد... - بچ..بچم ژیهاتتتتتت.....تتتتتت! فقط چشمهای پر از تعجب ژیهاتو دیدم که زانو زد روی زمین... و بعد اون همه جارو سیاهی مطلق گرفت... - بهشتتتت بهشتتت چشمهاتو باز کن! نفسم اشتباه کردم... پاشو زندگیم، نباشی بهشتم جهنم میشه پاشووووووو! خداااااااااااااااااااااااااااا https://t.me/+_wGd9q7DzrEyMGY0 رمانی غمگین که با هر پارتش میزنی زیرِ گریه #لینکش_بعد_از_نیم_ساعت_باطل_میشه