Get Mystery Box with random crypto!

صدای آه و نالش که بلند شد ناباور به در اتاق مشترکمون نگاه کردم | رمان تقدیر عشق

صدای آه و نالش که بلند شد ناباور به در اتاق مشترکمون نگاه کردم
یعنی لذتی که از تنش می‌بردم و داشت به یکی دیگه می‌داد!


احساس می‌کردم رگ گردنم داره از تَورم میترکه که بی هوا در اتاق و باز کردم و هوار زدم
_تو خونه من چه غلطی داری می‌کنی پتیاره!؟
من قد نود می‌پوشیدی سفیدی مچ پات و یکی می‌دید آتیشت می‌زدم‌ حالا تو خونه ی من رو تخت من داری چه غلطی می‌کنی هان؟... به آتیش می‌کشمت فرین مرگت برام حلال خیانت می‌کنی؟



سرش و از زیر‌ ملافه بیرون آورد که جلو رفتم و گردنش و بین دستای #مردونم گرفتم فشردم؛ قرمز شد و دستش و گذاشت رو دستام
به پایین اشاره ای کرد ولی بدم می‌اومد به قیافه مردی نگاه کنم که فرین من داشت بهش لذت می‌داد
از فشار دست من کبود شد و تقلا کرد و هی به پایین اشاره کرد که نگاهم دادم پایین و در کمال ناباوری چند تا #متکا دیدم!


دستم از دور گردنش شل شد که شروع به سرفه کرد و بعد مدتی غش غش ترکید از خنده و من مات و مبهوت خیره شدم بهش
_بابا غیرت... بابا جدیت... بابا مرد خشن وحشی من


کلافه دستی لای موهام کشیدم و حرصی گفتم
_آوا آوا تو آخر من و دیوونه و راهی تیمارستان می‌کنی معلوم داری با متکا چه غلطی می‌کنی که صدای آه و نالت و دوتا خونه اون‌ور ترم داره میاد؟!


بازم غش غش خندید و گفت:
_چالش خیانت بود بابا وای قیافت دیدنی بود باید فیلم می‌گرفتم... از چالش لخت برو جلو شوهرتم بهتر بود لعنتی


دستی رو صورتم کشیدم و هنوز عصبانیتم نخوابیده بود و گفتم
_احمق روانی با خودت نگفتی سرم و میبره میزاره رو سینم؟ خریت محض تا چقدر؟
یادت رفته سر کبودی گردنت چه بلایی سرت آوردم؛ برای من چالش میری؟! این چالشات چالش مرگت میشه آخر


آروم خندید و با عشوه گفت
_این سفیدی تنم و این اندام ریز میزم همه و همش فقط تا آخر برای خودت... من کار بد نمی‌کنم حرص نزن این‌قدر... فقط تو چی داری بهم بدی تا آخر عمرت حالا؟


رو تخت کنارش نشست و کشیدمش تو آغوشم و در گوشش لب زدم
_به علاوه بدنم قلبمم برات کمه فلفل خانم... روحمو بهت می‌دم


سرش و رو سینم گذاشت که دستم و سمت ممنوعه تنش بردم و گفتم
_این قسمت تنت حتی برای خودتم حروم! فقط برای من حلال این قسمت، که دستم‌‌ و بکشم روش و به بازیش بگیرم حالام مثل کوآلا ولو نشو تو بغلم پاشو میخوام روت چالش برم


نگاهش و به چشمام داد و گفت
_چالش؟!
_آره، چالش کی می‌تونه عروسک خوبی باشه... آخه عروسکا جیغ جیغ نمی‌کنن نمیگن آی یواش دردم اومد، نمی‌گن بسه نا ندارم چرا سیرمونی نداری، یا نمیگن وای من نمی‌خورم و نمیدم!

محکم زد تخت سینم و از شرم سرخ شد که غش غش خندیدم و دستم روی بدنش به بازی گرفتم
_یه امشب و عروسکم شو بزار کارم و درست درمون پیش ببرم و نه نیار


بازم سرخ شد که فشاری به بهش آوردم و چشماش خمار شد و گفت
_من شبا عروسک شم روزا غلامم میشی؟

خمار عطر تن و خواستنش لب زدم
_معامله قبوله... برو پایین مایینا برای شروع دلش گرمای تورو می‌خواد عروسک


با عشوه دستی به بدنم کشید و مست تنش شدم که یه دفعه بلند شد و ازم فاصله گرفت و با خنده گفت
_آخ جون چالش بزار تو خماریم اجرا کردم من پریودم باش تا عروسکت شم حالا!


کلافه چشمام و بستم و لب زدم
_معلوم نی زن گرفتم یا بچه دبیرستانی؛ چالش آره!؟ یَک چالشی من امشب روت و برم که نتونی تا یک هفته رو خودت بشینی واستا

متفاوت

https://t.me/joinchat/EFKl0uB16x5hNTg0