Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_۸۸ #به_قلم_شهرزاد_فاطمه #کپی_ممنوع پارت هدیه محمد | رمان تقدیر عشق




#پارت_۸۸
#به_قلم_شهرزاد_فاطمه
#کپی_ممنوع

پارت هدیه

محمد سریع به شوخی گفت:من که از گل نازک تر بهش نمیگم
من:آره داداش قابلمه سیاه رو آخر کار میشورن
هردو خندیدند و رفتند تا برگ بازی کنند.حوصلم حسابی سر رفته بود.مامان مدام برام میوه پوست می‌کند.من:مامان نمیخوام بخدا
مامان:خوبه واست
من:توجه همرو جلب میکنی اینجوری
مامان:ای وای راست میگی ها
پشت چشمی نازک کردم که خندید.به دریا اشاره کردم بیاد کنارم.تو خودش بود از اول اینکه اومده بودیم تا حالا هیچ حرفی نزده بود و بزور می‌خندید.من:حالت خوبه دریا؟
دریا:خوبم آبجی کوچیکه راستی مامان گفت حامله ای خیلی خوشحال شدم الان نی نی کوچولو خوبه؟
من:آره خوبه فقط به محبت خاله جونش نیاز داره
دریا:خالشم بهش نیاز داره
دیگه مطمئن بودم یه دردیش هست.
من:دریا بیا بریم بالا حرف دارم باهات.
دستشو روی شکمم کشید و گفت:
دریا:خیلی خوشحالم که دارم خاله میشم.این کوچولو میتونه همدمم باشه ها
لبخندی زدم و گفتم:فعلا خواهرت هستا
دریا:از همون بچگی هم حسود بودی.
من:آبجی جونم میدونی من تحمل غمتو ندارم؟
نگاه آبیش که اشک توش جمع شده بود قلبمو به درد آورد.چشم های من شبیه چشم های دریا و مادر جون بود با این تفاوت که رنگش عسلی بود.
انگار خودم بودم که به خودم خیره شده بودم.
اشکش چکید و من مُردم برای خواهری که این روزا شدیدا بهش نیاز داشتم.منو دریا همیشه کل کل داشتیم ولی مامان میگفت بزرگ که بشید همدم و همراز هم میشید و من چقدر این جمله هارو با تموم وجودم درک میکردم.توی بغلم فرو رفت و هر چی تونست گریه کرد.
دریا:آبجی زندگی خیلی سخت میگذره،خسته شدم واقعا خسته شدم.از تو آغوشم بیرون اومد و گفت:اولاش فکر میکردم همه چیز فقط اینه همسرت عاشقت باشه و تمام ولی این همه چیزم نیست.نگاهم بهش بود تا همه حرفاشو بزنه
دریا:مادرشوهرم خستم کرده دیگه دلم نمیخواد تو خونشون باشم،چند بار به محمد گفتم تو که پول داری بیا بریم از اینجا میگه من پیش مامانم می مونم والسلام.مامانشم که جلوی من یه مدله جلوی اون یه مدل دیگه.هی گیره میده من نوه میخوام حالا که بچه نمیاری بیا برو کارارو بکن انگار منو گرفته کلفتی خستم کرده.
قلبم براش آتیش گرفت و سرشو روی پام گذاشتم.
آروم زمزمه کردم:آبجی تو هیچی نگو بزار محمد خودش با مادرش روبرو میشه بالاخره آدما هر طور فکر کنن رفتار هم میکنن پس اونم شخصیت خودشو کم کم نشون میده ولی فکر نمی‌کردم اصلا همچین آدمی باشه
دریا:منم فکر نمی‌کردم مگه تو نامزدی و دوستی چند بار دیده بودمش؟همش با منطق و مهربون بود.خودمم باورم نمیشه چقدر از این رو به اون رو شده.خیلی وقته تو خودم ریختم هیچی نمی گم به کسی ولی خیلی در حقم بد کرده فقط همون هفته های اولی مهربون بود و بس اونم جلوی مهمونا بوده وگرنه همون اول خودشو نشون میداد.اخه مگه من چند وقته عروسی کردم مگه چند سالمه واسش نوه بیارم؟نمیخوام خب
ساحل تو خواستی ولی من نمیخوام
روی سرشو بوسیدم وگفتم:این یه چیز شخصی بین تو و محمده نباید کسی راجب روابط جنسی شما دخالت کنه بنظرم با احترام کامل بهش بگو تا تو زندگی جنسی شما دخالت نکنه
دریا:اون اصلا به صحبت های من گوش نمیده گاهی وقتا شک میکنم اونم آدم باشه
من:دریا تو هم خیلی بخودت سخت میگیری؟ببین زیادم سخت نیست الان فندق پیش منه و هیچی اذیتم نمیکنه منم قبلا میگفتم بچه برنامه میخواد باید پولش باشه و تربیتش و این مسئولیت سنگینه ولی حالا اونقدر توی این مدت کمی که فهمیدم فندقی هم هست بهش عادت کردم و دلم نمیخواد ازش جدا باشم.یه بچه میتونه به زندگیت آرامش بده میتونه کلی محبت بیاره تازه توجه محمد میره سمت تو و کم کم از مامانش فاصله میگیره بنظرم آروم آروم بهش بگو اگه قراره بچه داشته باشیم اونجا با یک اتاق زندگی نمیشه کرد.
دریا:ساحلی من دارم واست روضه ای چیزی میگم؟میگم مشکلم همینه بچه نمیخوام
من:خری چیزی هستی؟من گفتم بچه بیار؟گفتم تو یه اِهِنی بکن تا محمدم یه حرکتی بکنه
دریا:بعدم یه بچه ای بیاد
خندیدم و گفتم:
من:از تو حرکت از خدا برکت منظورم بود نه اون نوع حرکتی که تو تصور میکنی منظورم خرید خونه بود.
دریا:دختره پرو از وقتی با عصام ازدواج کردی حیا رو با جاش قورت دادی
من:جلوی بچم از باباش بد نگوها
خندید و گفت:آخ که خاله قربونش بره
من:دریا
سوالی نگام کرد که گفتم:
من:نمیگم خلاف اعتقاداتت عمل کن ولی دیگه نزار فاصله ازدواج تا بچه دار شدنتون زیاد بشه.
منو ببین هیچ علاقه ای به عصام نداشتم ازش متنفر بودم از اینکه آقاجون واسم تصمیم گرفته بود به شدت ناراضی بودم ولی این بچه کار خودشو کرد حرفای آقاجون رو به کرسی نشوند.
نمیخوام بگم راجب تو هم همینطور میشه چون داستان زندگی تو با من خیلی فرق داره ولی ببین یه بچه چطور روح داد به زندگی ما!سری تکون داد و گفت:فکر میکنی منم بچه نمیخوام؟آره بعضی وقتا با خودم کنار نمیام آخه تازه ۲۲ سالم شده ولی اگه دلمم بخواد.....