- من صیغهی برادرتم ولی تورو میخوام. عصبی خندید و دستی به لبش | رمان تقدیر عشق
- من صیغهی برادرتم ولی تورو میخوام. عصبی خندید و دستی به لبش کشید:
- تو غلط کردی وقتی منو میخوای پاهات رو واسهی بقیه باز میکنی. قطره اشکم رو پاک کردم و صاف روی تخت نشستم: - مست بودم. سمتم هجوم آورد و یقهی لباسم رو توی تنم پاره کرد: - پس منم مستم! الان مستم و میخوام به ناموس برادرم تجاوز کنم.
ترسیده با وحشت دستم رو روی سینهی لختم گذاشتم که چشمای پر از نیازش رو روی بدنم چرخوند: - با اینکه دست مالی شدی ولی بازهم تحریک کننده ای.
قبل از اینکه چیزی بگم محکم لباش رو قفل لبام کرد و روی میز خوابوندم دستش رو نوازش وار روی کمرم کشید: - حیف نیست زیر دوستاش هم جون میدی؟
- من مخالف نیستم. از این تغییرم شوکه شد و پهلوم رو توی مشتش فشرد: - موافقی؟ با استرس سرم رو تکون دادم: - لذت میبرم.