Get Mystery Box with random crypto!

دوتا دیونه که بدناشون جا به جا شده و حالا شب عروسیشون... | رمان تقدیر عشق

دوتا دیونه که بدناشون جا به جا شده و حالا شب عروسیشون...

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

ایلیا با لباس عروس وارد اتاق شد و با خنده گفت:

- الان من باید تورو می‌کردم نه تو منو

با حرص شلوارمو کشیدم پایین و پریدم روی تخت که ترسیده نگاهم کرد:

- چ...چیکار میخوای کنی؟ نکنه می‌خوای چیزو کنی تو چیزم؟

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

- لنگاتو هوا کن زود باش بینم

- مایا جان شما تو بدن من هستیا؟ هی به من دستور نده

همین که خواستم گازش بگیرم دستش رو مشت کرد کوبید به چیزم که چیزِ خودش می‌شد

- کثافططططططط زدی کشتیش

- بیا بکن دیگه؟ بیا بیا نترس!

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

پاهاشو برده بود هوا و هی میگفت بیا بکن دیگه، از خنده و درد داشتم می‌مردم

- خود دانی

شرتشو از تنش خارج کردم و با دیدن پشم ها فریادی کشیدم....

- مرتیکه احمق تو پشمای منو نزدی؟

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

- هه هه نه یعنی بلد نبودم پشم خودتو بزنم

- حداقل یکم حجمش رو کم می‌کردی
لامصب انگار یه گونی پشم گوسفنده

طلبکار یه لحظه نگاهم کرد و گفت:

- تو چی؟ پشمای منو زدی؟

- نه نزدم تا پشمکستان بشه ها ها

https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0
https://t.me/joinchat/zBCXtny-inRjNmI0

جررررررررر آقا فقططططططططط جرررررررررررر
این دوتا بشر یعنی عالین


#لینک_بعد_از_یک_ساعت_باطل_میشه