2017-07-25 18:48:42
#p104
کار پانسمان دستم که تموم شد، سریع و بدون توجه به حرفای دکتر از آمبولانس بیرون اومدم.
به سمت آتش نشانی که یه گوشه ایستاده بود رفتم و گفتم: آقا دوتای من اون توان، چرا هنوز نیومدن؟
- راه بسته شده و شعله های آتیش بزرگتر، سعیمون رو میکنیم تا نجاتشون بدیم.
اشکم روی گونهام سرازیرشد که گفت: قول نمیدم اما تمام تلاشمونو میکنیم.
سری تکون دادم و با پای فلجم به سمت آمبولانس رفتم و بهش تکیه دادم.
توی دلم دعا می کردم که بیان، که نجات پیداکنن.
یکدفعه احساس کردم سرم گیج میره و ناخودآگاه پخش زمین شدم.
که دکتر اومد بالاسرم و گفت: خوبی؟
همینجوری نگاهش کردم و آروم چشام بسته شدو همه جا سیاه، سیاهه سیاه.
#######################
باصدای مادرم که گوشم رو نوازش میکرد، کم کم چشامو باز کردم.
با دیدنش چشمانم چهارتا شد.
پشت به من بودو داشت یه کارایی می کرد.
با صدایی که از ته چاه میاومد، آروم گفتم: مامان!
آروم برگشت و دستانش رو جلوی دهنش گرفت و با شوق و ذوق گفت: سویل
و بدون مکث اومدو بغلم کرد.
یه دل سیر بغلش گریه کردم.
مادرم از بغلم بیرون اومد گفت: خوبی دخترم؟
- آره، بابا کجاست؟
لبخندی ز و گفت: بیرونه الان میآد.
-باشه.
از اتاق رفت بیرون، به گمونم رفت بابارو صدا بزنه.
با آرامش چشمانم رو بستم.
یکدفعه انگار یه چیزی مثل شهاب سنگ خورد به سرم، هجوم خاطرات بود.
شقایق، دلآرام و ملیکا کجان؟
با فکر اینکه چیزشیون شده باشه اشک بین پلکای بستم جا باز کردو گونهام رو نمناک کرد.
آب دهنم رو قورت دادم و بازم به فکر دوستام.
بخاطر من...
همیشه همینه...
همیشه همه چی رو خراب میکنم.
توی افکارم داشتم خودم رو سرزنش می کردم که به صدای بابام به خودم اومدم.
- سویل.
چشمانم رو باز کردم وگفتم: جانم بابایی؟
با خوشحالی روی تخت چهار زانو نشستم، که اومد نزدیک ترو من رو در آغوشش گرفت.
- خوبی دخترم؟
- آره!
تو بغلش احساس آرامش و امنیت می کردم.
بغل یه پدر امن ترین ترین جا واسه دخترشه.
گریهام گرفته بود، اما جلوی خودم رو گرفتم.
نمی خواستم افکارش در مورد اون دختر قوی خراب بشه.
بعد از چند لحظهایی از بغلش اومدم بیرون که گفت: صبر کن الان میآم.
- کجا؟
همونطور که داشت میرفت گفت: میآم
و رفت.
دوباره به بالشم تکیه دادم و چشامو بستم.
××××××××××
با صدای دلآرام به خودم اومدم.
- بــه بــه، خانوم به هوش اومدن.
متعجب نگاهش کردم.
پشت سرش ملیکا و شقایق وارد اتاق شدن.
#شقایقسروری
#انتهایقبرستان
@tannhaii
1.2K views15:48