Get Mystery Box with random crypto!

یکی گفت: عمدا این‌کار را می‌کنند تا گران بفروشند! موجی در مردم | طنزیمات اردبیل

یکی گفت: عمدا این‌کار را می‌کنند تا گران بفروشند! موجی در مردم ایجاد شده و جا تنگ تر گشته، دوباره نگاهی به درون نانوایی می‌اندازم و تلاش می‌کنم از روی بربری های از فر بیرون آمده تعداد کُنجدهای روی بربری را بشمارم، به حساب من هر یک دانه کُنجد دویست؛ سیصد ریالی آب می‌خورد! مرحوم پدرم می‌گفت: خانه‌ای را که داریم به بیست و دو ریال خریدم!
زورم می‌آید که پول اضافه بدهم و کُنجدی بگیرم، شاطر که برای بار دوم می‌آید لب باجه می‌گویم: آقا فقط دو تا ساده می‌خواهم! تشری می‌زند و می‌گوید چه خبرته؟ وایستا اگر رسید می‌دهم .. .دم بر نمی‌آورم کمی تحقیر شده‌ام و به دنبال تلافی هستم! مردم عصبی تر شده‌اند، خیلی‌ها حدس زده‌اند که نان ساده در این فر به آن‌ها نخواهد رسید! به چپ و راست بد و بیراه و فحش می‌دهند، شاطر هم بعضی‌ها را می‌شنود اما اهمیتی نمی‌دهد انگار عادت کرده است!
باران ادامه دارد، پاهایم کرخت شده‌اند،خیلی‌ها از ترس ماندن به فر بعدی اجبارا پول دو برابر می‌دهند تا کنجدی بخرند! زنی می‌گوید: حالا حاج آقامون دوباره می‌گوید چرا باز کارت اضافه کشیدی! اینجا نیست که ببیند مجبورم!
کم کم حضورم در نوبت نان یک ساعت را پر می‌کند، این بار حضرت عالی‌مقام شاطرخان که لب ایوان بارگاه یعنی دم باجه می‌آید: می‌گویم: آقا کد نانوایی شما چنداست؟ عمدا این حرف را می‌زنم تا شاید مرا جدی بگیرد و یک قرص نان ساده برایم کنار بگذارد ، کله گنده‌اش را پایین می‌آورد تا از سوراخ باجه مرا ببیند ،نگاه تحقیر آمیزی به من می‌کند انگار که رعیتی در مقابل خاقان جسارتی کرده باشد مکثی می‌نماید، وقتی می‌بیند مثل همه بیچارگان زیردست؛ قیافه موجهی ندارم با تمسخر می‌گوید: نمی‌دانم ! فکر کنم خیلی لطف کرد که فحش نداد! شاطر ریلکس می‌رود، یکی که از جسارت من تعجب کرده بود می‌گوید: چند روز پیش بی دلیل به یکی توهین کرد و فیزیکی درگیر شدند و تا می‌خورد زدندش!
این بار تلاش می‌کنم قیافه آدم‌هایی را بگیرم که ظاهرشان دو هزار نمی‌ارزد ولی ممکن است رییس جمهور یا آدم مهمی باشند، سرم را کج می‌کنم تا از پشت باجه پوستر شناسه نانوایی را بخوانم، فقط سهمیه پنج یارد را می‌توانم بخوانم، شاطر که نان می‌آورد این‌بار با اعتماد به نفس می‌گویم: آقا چرا روی کُد نانوایی پلاستیک آویزان کردی تا دیده نشود؟ باید بگویی که کد نانوایی شما چند است!
نگاه عاقل اندر سفیهی به من می اندازد و به حالت تمسخر و تحقیرآمیز می‌گوید: نمی‌دانم کُدم چند است و به شما هم ربطی ندارد!
بیشتر تحقیر می‌شوم، چند نفر هم به من اعتراض می‌کنند که آقا ناراحتش نکن بگذار نانمان را بدهد، رو به جماعتی که هوادار شاطر شده‎اند می‌کنم و می‌گویم: مگر همین الان همه شما معتقد نبودید که با این سرعت پخت امکان ندارد روزی بیشتر از نصف کیسه نان پخت کند؟ آقایان! خانم‌ها! این‌ها پنج کیسه سهمیه دارند! کمی ساکت می‌شوند و کم‌کم بازار تایید حرف‌های من داغ می‌شود در کسری از ثانیه نود درصد حاضران مجاهدین شنبه می‌شوند! شاطرخان با هیکل درشتش بیخیال و آرام می‌رود دم کوره می‌ایستد و منتظر می‌ماند تا بقیه نان‌ها بپزند، اعتراض‌ها و نق زدن‌ها و فحش‌ها و بد و بیراه‌ها هیچ نتیجه‌ای جز خُرد شدن بیشتر اعصاب ندارند، زنی میان‌سال می‌گوید: خدا پدرتان را بیامرزد لااقل یک نفر حرف حق زد! کمی کیفور می‌شوم و جرات می‌گیرم ،مردی می‌گوید :همه می‌دانیم حق با این آقاست ولی مجبوریم دم نزنیم وگرنه بیشتر به زحمت می‌افتیم، فردا اگر ببندند چیکار کنیم؟ جوابی برایش پیدا نمی‌کنم! جوانی آهسته دم گوشم می‌گوید: آقا تا اغتشاش گر نشدی نان‌ات را بگیر و برو رد کار خودت! شاطر دوباره می‌آید دم باجه و می‌گوید: فقط فطیر و کُنجدی باقی مانده ..بعضی ها منتظر فر بعدی می‌ماندند ،برخی هم که رگباری به زمین و زمان فحش می‌دهند مجبور می‌شوند کارت بکشند و نان بربری کُنجدی بگیرند! چند تا کنجد پراکنده روی بربری می‌بینم واقعا به حساب من هر کدام دویست سیصد ریال آب می‌خوردند .. هیکل خودم را با هیکل شاطر مقایسه می‌کنم! سابقه اش را هم شنیده‌ام، می‌بینم که توان هیچ کاری را ندارم، برای اولین بار در عمرم عاقلانه ترین تصمیم را میگیرم، دُم ام را روی کولم می‌گذارم و سرم را می‌اندازم پایین و دور می‌شوم.

به #طنزیمات اردبیل بپیوندید

https://eitaa.com/tanzemateardabil/11