Get Mystery Box with random crypto!

طنز پارسی

لوگوی کانال تلگرام tanzepars — طنز پارسی ط
لوگوی کانال تلگرام tanzepars — طنز پارسی
آدرس کانال: @tanzepars
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 1.28K
توضیحات از کانال

دانای شهر و ده کیست، کاز طنز ما نرنجد🤔
کانالی برای ادب دوستان🌹
این کانال حاوی محتویات طنزی هست😊
شعر 📃
حکایت 📖
پندو اندرز 📙
گفتار بزرگان ادب 📚
ارتباط با ادمین👇
@Firuzataie

Ratings & Reviews

1.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

2


آخرین پیام ها 3

2021-05-15 06:13:59 ♡⚘
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید
⚘♡
شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید
♡⚘
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
⚘♡
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبید
♡⚘
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
⚘♡
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
♡⚘
چو ماه روی تو در شام زلف می دیدم
شبم به روی تو روشن چو روز می گردید
⚘♡
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
♡⚘
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
⚘♡
#حضرت‌حافظ

@Tanzepars
685 viewsFiruz Ataie, 03:13
باز کردن / نظر دهید
2021-05-13 07:45:50 ♡⚘
عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد
⚘♡
عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون
کان معتمد سدره از عرش مجید آمد
♡⚘
عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان
کان قیصر مه رویان زان قصر مشید
آمد
⚘♡
صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی
کان خوبی و زیبایی بی‌مثل و ندید آمد
♡⚘
زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش
تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد
⚘♡
عید آمد و ما بی‌او عیدیم بیا تا ما
بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد
♡⚘
زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد
زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد
⚘♡
برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد
♡⚘
غم‌هاش همه شادی بندش همه آزادی
یک دانه بدو دادی صد باغ مزید آمد
⚘♡
من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم
جز نعمت پاک او منحوس و پلید آمد
♡⚘
بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن
رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد
⚘♡
#مولای‌جان

@Tanzepars
1.0K viewsFiruz Ataie, 04:45
باز کردن / نظر دهید
2021-05-12 17:08:25
دیگران را عید اگر فرداست⚘
ما را این دمست♡

روزه داران ماه نو بینند⚘
و ما ابروی دوست♡

#حضرت‌سعدی

@Molaijan
630 viewsFiruz Ataie, 14:08
باز کردن / نظر دهید
2021-05-10 08:40:54 حکایت
خربزه خوردن ملاها

روزی سه ملا با هم خربزه می خوردند و فقیری طرف دیگری آنها را نظاره می نمود، برای آنکه هیچ کدام دلشان نمیامد از سهم خود به آن فقیر بدهند،

یکی گفت: روایت است از چیز هایی که بخشش آن کراهت دارد یکی انار است و دیگری خربزه.

دومی گفت: همچنین روایت است که خربزه را باید آنقدر خورد که خورنده را جواب کند.

سومی گفت: و نیز روایت است که هر کس سر از روی خربزه بلند نکند به وزن همان خربزه به گوشتش اضافه می شود.

وقتی خربزه تمام شد، باز نتوانستند از پوستش دل کنده برای فقیر بگذارند. باز ذکر روایت شروع شد.

یکی گفت: دندان زدن پوست خربزه دندان را سفید و اشتها را زیاد می کند.

دومی گفت: پوست خربزه چشم را درشت و رنگ پوست را براق می کند.

سومی گفت: دندان زدن پوستِ خربزه تکبر را کم و آدمی را به خدا نزدیک می نماید. و آنقدر دندان زدند و لیف کشیدند تا پوست خربزه را به نازکی کاغذی رساندند.

فقیر که همچنان آنان را می نگریست گفت: من رفتم، که اگر دقیقه ای دیگر در اینجا بمانم و به شما ها بنگرم می ترسم با روایات شما، پوست خربزه مقامش به جایی برسد که لازم باشد مردم آن را بجای ورق قرآن در بغل بگذارند و تخمه اش را تسبیح کرده با آن ذکر یا قدوس بگویند.

#طنزپارسی

@Tanzepars
894 viewsFiruz Ataie, 05:40
باز کردن / نظر دهید
2021-04-30 14:38:16 حکایت
ملانصرالدین
ماه روزه

گویند ملانصرالدین، برای اینکه بفهمد چقدر از ماه رمضان گذشته و چقدر باقی مانده، از روز اول ۳۰ تا کشمش در جیب عبایش میگذارد و هر بار وقت افطار یکدانه کشمش را میخورد.

زن ملا یک روز اتفاقی دستش به جیب عبای ملامیرد و کشمش‌ها را میبیند.
میگوید: بمیرم برایت نمیدانستم اینقدر کشمش دوست داری!
پس میرود دو مشت کلان کشمش در جیبش میریزد!

بعد از چند روز در مسجد مردم از ملانصرالدین میپرسند
ملا، چند روز مانده به عید فطر؟
ملا هم دست در جیبش میکند و بعد از کمی درنگ و تعجب میگوید:

والا اگه حساب به حساب کشمش‌ها باشد
امسال عیدی در کار نیست!

#طنزپارسی

@Tanzepars
1.2K viewsFiruz Ataie, 11:38
باز کردن / نظر دهید
2021-04-27 09:52:24 شریک دزد و رفیق قافله !!

کاروانی از تجار، پس از خرید مال التجاره عازم شهر و دیار خود شد. در میان کاروانیان مردی بود که از راهزنان، بسیار می‌ترسید و در طول راه اندیشه اینکه راهزنان به کاروان حمله کنند و مال التجاره‌اش را ببرند، همواره او را آزار می‌داد تا اینکه فکری به ذهنش رسید و از آن پس، هراس از راهزنان از دلش رخت بربست.

چند روز بعد کاروان به گردنه خطرناکی رسید؛ گردنه‌ای که همه تجار از آن وحشت داشتند؛ زیرا می‌دانستند آنجا کمین‌گاه راهزنان است. شب هنگام هر کدام از تجار اموال ارزشمند خود را در جایی پنهان کردند. تاجر ترسو، با زیرکی نزد تک‌تک بازرگانان رفت و از مخفیگاه اموال آنها باخبر شد و حتی دوستانه آنها را راهنمایی کرد که اموال خود را کجا بگذارند. سپس نیمه‌های شب، آهسته از قافله جدا شد و به سمت کمین‌گاه راهزنان رفت و سراغ سردسته راهزنان را گرفت. آن‌گاه ناجوانمردانه مخفی‌گاه اموال تاجران را فاش کرد، به این شرط که راهزنان، اموال او را غارت نکنند و او را در غارت خود نیز شریک کنند. نزدیک صبح، راهزنان، بی‌رحمانه به قافله تجار حمله کردند و هر چه را یافتند، بردند؛ به جز اموال تاجر ترسو را. ساعتی بعد تاجر ترسو نزد حرامیان رفت و سهم خود را گرفت و با مهارت آن را مخفی کرد تا از چشم هم‌سفرانش ‌پنهان بماند. در طول راه بازرگانان مال باخته بی‌تابی می‌کردند، ولی تاجر ترسو با آرامش به راه خود ادامه می‌داد که این آرامش برای بازرگانان سؤال‌برانگیز شد تا اینکه سرانجام کاروان به شهر رسید.

چند روز بعد که بازرگان ترسو و خائن اجناس خود را برای فروش آماده کرد، تجار با دیدن اجناس خود فهمیدند، فریب خورده‌اند و رفیق و همراه آنان، خود شریک دزدان بوده. به این ترتیب، چنین خیانتی، در قالب کلماتی، ضرب‌المثل خاص و عام شد.

#طنزپارسی

@Tanzepars
1.2K viewsFiruz Ataie, 06:52
باز کردن / نظر دهید
2021-04-25 14:56:16
تو به آیت شکفتن به طلوع بامدادان
من و یاد فرودین ماه به فصل برگ‌ریزان.
به سرود آشنایی تو از این قبیله بگذر
دم تلخ فصل هجرت
نشود که بر در آیی
شب و روز چشم بر در.

تهی از ستاره از مه،چه غریب برگذشتی
شب کشتگان کابل تو به این گشاددستی
من ندانمت که خورشید کدام دست پرورد
که تمام روز ما شد همه آفتاب‌گردان.

به چه روزگار مانی،به چه سرنوشت هستی
یل غرق خون،خراسان،رگ خویش برگسستی؟
نه امید بسته بودم، نه امید کنده بودم
که پیامی از تو آمد
به شتاب برجهیدم
همه جان صدا کشیدم
"که مگر هنوز هستی"؟

من و روزگار دانیم،چه حرف‌ها شنودم
سخنان هست و بودت،سخنان هست و بودم
به مبارکی باران که چه گریه‌ها نمودم
غزل بلند عشقم،گل آفتاب گردان.

#لطیف‌پدرام

@Tanzepars
993 viewsFiruz Ataie, 11:56
باز کردن / نظر دهید
2021-04-24 02:43:05 (ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﺮ!)

ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ

ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ

ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ

ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ نَرُﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐُﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑَﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ ؟
ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐِ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟

ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ

ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ

ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ
ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ . . .

#فیروزبشیری⚘
#طنزپارسی

@Tanzepars
1.0K viewsFiruz Ataie, 23:43
باز کردن / نظر دهید