Get Mystery Box with random crypto!

با مردم به اندازه عقل هایشان سخن بگویید! روزی پادشاهی دانا به | گذشتگان صادو، میراث آیندگان

با مردم به اندازه عقل هایشان سخن بگویید!

روزی پادشاهی دانا به شهری وارد می‌شود و می‌خواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد چوپان می‌برند. آندو روبروی هم می‌نشینند و مردم هم گرد آنها حلقه می‌زنند. پادشاه دایره‌ای روی زمین می‌کشد. چوپان با خطی آن را دو نیم می‌کند. پادشاه تخم مرغی از جیب درمی‌آورد و کنار دایره می‌گذارد. چوپان هم پیازی را در کنار آن قرار می‌دهد. پادشاه پنجه دستش را باز می‌کند و به سوی چوپان حواله می‌دهد. چوپان هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه می‌رود. پادشاه برمی‌خیزد، از چوپان تشکر می‌کند و به شهر خود بازمی‌گردد. مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش می‌پرسند و او پاسخ می‌دهد که: چوپان دانشمند بزرگی است. من در ابتدا دایره‌ای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استوا هم دارد. من تخم مرغی نشان او دادم که یعنی به عقیده ی بعضیها زمین به شکل تخم مرغ صاف و مسطح است. و او پیازی نشان داد که به شکل پیاز لایه لایه است. من پنجه دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست می‌شد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم.

مردم شهر چوپان هم از او پرسیدند که گفتگو در مورد چه بود و او پاسخ داد: آن پادشاه دایره‌ای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان می‌خورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان می‌خورم. او تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخم مرغ می‌خورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز می‌خورم. او پنجه دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاکبر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت کور شود.
@tarikh_sado
یادگذشتگان میراث آیندگان