Get Mystery Box with random crypto!

(ادامه از پست پیشین...) اما اصلاً بگذارید مسئله را قدری پایه | تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی

(ادامه از پست پیشین...)


اما اصلاً بگذارید مسئله را قدری پایه‌ای‌تر بررسی کنیم. هیتلر در سال ۱۹۳۳ به قدرت رسید (یعنی بهمن ۱۳۱۱ که هفتمین سال سلطنت رضاشاه بود). در این مورد به شدت نیاز است تاریخ آلمان در سال‌های منتهی به ظهور هیتلر را بشناسیم. پیش از هیتلر در آلمان یک نظام جمهوری برقرار بود ــ موسوم به جمهوری وایمار ــ که اتفاقاً بسیار می‌کوشید بخشی از جهان غرب باشد. هیچ‌کس! بی‌اغراق هیچ‌کس در اروپا تا یکی دو سال پیش از به قدرت رسیدن هیتلر فکرش را نمی‌کرد فردی به نام هیتلر در آلمان به قدرت خواهد رسید. صعود حزب هیتلر برق‌آسا و نامنتظره بود. حزب هیتلر در عرض سه سال از هیچ به اوج رسید (پس از بحران جهانی اقتصاد در ۱۹۲۹). حزب او در عرض دو سال آرای خود را از یک میلیون به بیش از سیزده میلیون رساند! فقط در عرض دو سال! اما حتی وقتی رأی یک‌سوم مردم آلمان را داشت، حتی برای خود آلمانی‌ها باورش سخت بود که هیتلر صدراعظم شود، چه رسد به این‌که بخواهد جمهوری را برچیند، نوعی نظام توتالیتر و به شدت جنگ‌طلب ایجاد کند.

پس، اول این‌که در هفت سال اول رضاشاه اصلاً هیتلری وجود نداشت! یک جمهوری بسیار دموکراتیک و بسیار غربی و بی‌آزار در آلمان وجود داشت که حتی به شوروی کمونیست هم کمک فنی می‎کرد. در همین زمان بود که رابطۀ ایران و آلمان گسترش یافت. پس از به قدرت رسیدن هیتلر هم مناسبات دنیا به هم نخورد. از زمان به قدرت رسیدن او تا شروع جنگ شش سال فاصله است. تا شب جنگ حتی خود انگلیسی‌ها، روس‌ها و فرانسوی‌ها می‌کوشیدند با امتیاز دادن به هیتلر جلوی جنگ را بگیرند. اگر شوروی از رابطۀ عادی و فنی ایران و آلمان خشمگین بود، پیش‌تر باید توضیح می‌داد چگونه خودش در آستانۀ حملۀ آلمان به لهستان با آلمان پیمان بست و به هیتلر برای حمله به لهستان چراغ سبز نشان داد؟!

بنابراین، سیاست ایران چه پیش و چه پس از شروع جنگ جهانی در قبال آلمان سیاستی بسیار معقول بود ــ حال بگذریم از این‌که رضاشاه اتفاقاً یک بار سر یک مقاله که در روزنامه‌ای محلی در آلمان منتشر شده بود، حاضر بود روابط ایران و آلمان را کاملاً قطع کند! (داستانش را بعدها می‌گویم.) مشکل بریتانیا و شوروی با ایران از زمانی شروع شد که آلمان به خود شوروی حمله کرد و برق‌آسا به سوی شرق پیشروی کرد و به مرزهای ایران نزدیک شد! از این لحظه همه‌چیز عوض شد. اگر دقیقاً بخواهید بدانید ایران تاوان چه غفلتی را داد، جواب اینجاست: سرعت تحولات تندتر از چیزی بود که ایران بتواند خود را با آن هماهنگ کند. ایران باید جوری رفتار می‌کرد که اگر آلمان پیروز می‌شد (و در قفقاز به مرزهای ایران می‌رسید)، به ایران به عنوان کشوری بی‌طرف بنگرد؛ همان‌طور که نباید چنان به آلمان نزدیک می‌شد که بریتانیا و شوروی حس کنند ایران به آن‌ها خیانت کرده است.

شوروی و انگلستان انتظار داشتند ایران سریع آلمانی‌ها را از ایران اخراج کند، زیرا به گمانشان این آلمانی‌ها علیه آن‌ها کارهایی مخفیانه انجام می‌دهند. حتی می‌ترسیدند آلمانی‌ها با نظامیان ایرانی رابطه برقرار کنند و شاه را با کودتا سرنگون کنند (اتفاقی که در عراق به رهبری رشید عالی گیلانی رخ داد، اما شکست خورد؛ رشید عالی به ایران گریخت و تحت نظر دولت بود تا از ایران به آلمان رفت). اما جدای از این‌که ایران از جهت فنی به آلمانی‌های حاضر در ایران نیاز داشت، شاه فکر می‌کرد اخراج شتابزدۀ آلمانی‌ها نقض بی‌طرفی ایران است و باعث نابودی رابطۀ ایران و آلمان می‌شود. هر چه آلمان در قفقاز بیش‌تر پیشروی می‌کرد، سیاست بی‌طرفی ایران معقول‌تر به نظر می‌رسید و بریتانیا و شوروی خشمگین‌تر و هیستریک‌تر رفتار می‌کردند. رضاشاه در نهایت با خروج آلمانی‌ها موافقت کرد، اما دیگر دیر شده بود و کاسۀ صبر متفقین لبریز شده بود. آن‌ها در واقع بی‌طرفی ایران را نمی‌توانستند تحمل کنند...

پی‌نوشت:
داده‌های ضدونقیض در این باره بسیار است، مهم جمع‌بندی این‌همه داده است. انور خامه‌ای در جلد دوم «سال‌های پرآشوب» (انتشارات فرزان روز، ۱۳۷۸) مرور خوبی بر اسناد و روایت‌ها کرده که می‌توانید به آن مراجعه کنید. خامه‌ای یکی از پدران حزب توده است، اما در این کتاب بسیار بی‌طرفانه و پژوهشگرانه روایت‌ها را مرور کرده و او نیز به همین نتیجه‌ای که گفتم رسیده است. دربارۀ تاریخ آلمان در سال‌های منتهی به حکومت هیتلر نیز می‌توانید به یکی از کتاب‌های بنده با عنوان «دموکراسی بدون دموکرات‌ها؟» (نوشتۀ هِندریک تُس) مراجعه کنید.

مهدی تدینی

همچنین پیشنهاد می‌کنم بنگرید به این پست: «دالان ایران، پل پیروزی»

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی