مرگ باسکرویل به تبریزیان سخت افتاده همه را افسرده گردانیده بود | تاریخ مشروطه ایران
مرگ باسکرویل به تبریزیان سخت افتاده همه را افسرده گردانیده بود. هزار کسی که از خود تبریزیان کشته میشد راه دیگری میداشت ، و این چون میهمان بشمار میرفت هر کسی از آن پژمرده میشد. اینست بر آن شدند جنازهاش را با شکوه بسیاری بخاک سپارند. با آنکه گرسنگی همه را دلگیر ساخته و در این روزها آگهیهای بیمآوری از سرحد جلفا میرسید ، در بند اینها نشده خواستند روان جوان آمریکایی را از خود خشنود گردانند. روز سهشنبه را باین کار پرداختند و چون جنگی در میان نمیبود ، بآسودگی آن را انجام دادند. سراسر راه را از شهر تا گورستان آمریکاییان مجاهدان اینسو و آنسو رده کشیده و با تفنگهای وارونه ایستادند. شاگردان باسکرویل و دستهی فداییان او و ارمنیان و گرجیان و آمریکاییان و همهی آزادیخواهان از بزرگ و کوچک با دستههای گل بدست پیرامون جنازه را گرفته روانه شدند. همه را اندوه گرفته پژمرده و افسرده میبودند. میانهی راه در چند جا پیکره برداشتند و چون جنازه بدینسان بگورستان آمریكاییان رسید ، در آنجا یک رشته گفتارهایی رانده شد و شور و خروش سترگی برخاست. از کسانی که بگفتار پرداختند بارون سدراک از آزادیخواهان ارمنی میبود و چنین گفت : «من اکنون بیگمان شدم که مشروطهی ایران پیش خواهد رفت زیرا خون پاک این جوان بیگناه در راه آن ریخته گردید».
این بارون سدراک از نخست با مجاهدان همپای و با گفتارهای پر شور و مغزدار خود بآنان یاری میکرد. این جمله هم ازوست که در روزهای آخر که گرسنگی تبریز را فرا گرفته و مردم که در یکجا گرد میآمدند بیشتر رخسارها پریشان و پژمرده میبود ، بارون سدراک در سربازخانه گفتار خود را باین جمله آغاز کرد : «ملت أجسگز آزاده سگز» (مردم گرسنهاید ولی آزادهاید).
انجمن میخواست پولی بآمریکا برای مادر باسکرویل بفرستد. دکتر وانیمان که ریشسفید آمریکاییان در تبریز میبود خرسندی نداد. تفنگی را که آن جوان بدست میگرفت و بهنگام کشته شدن نیز در دستش میبود ، پیدا کرده نامش را و این که در راه آزادی کشته شده ، بروی آن نویسانده بیادگار برای مادرش فرستادند. نیز دستهای از کسانی که زیردست او میبودند با رخت و کلاه ویژهی خود پیکرهای برداشته این را نیز بآمریکا فرستادند.
(تاریخ مشروطهی ایران ، نوشتهی احمد کسروی ، جلد دوم ، انتشارات امیرکبیر ، چاپ پانزدهم ، ص ۸۹۹-۹۰۰)