Get Mystery Box with random crypto!

حکایتی شگفت از خلیفه اموی، عمر بن عبدالعزیز (م ۱۰۱) و حدیث غدی | آسیب شناسی تاریخ صدر اسلام

حکایتی شگفت از خلیفه اموی، عمر بن عبدالعزیز (م ۱۰۱) و حدیث غدیر، به روایت ابوالفرج اصفهانی (م ۳۵۶)


مردی به نام یزید بن عیسی بن مورق، از موالی امام علی (ع)، در شهرک خناصره ـ شهری از توابع حلب ـ بر عمر بن عبدالعزیز وارد شد، در حالی که خلیفه به افراد غریب ۲۰۰ درهم [سکه نقره] می داد.
عمر بن عبدالعزیز از یزید بن عیسی پرسید: از کجا هستی؟ گفت: حجاز. پرسید: کجای حجاز؟ گفت: مدینه. پرسید: کدام طایفه؟ گفت: قریش. پرسید: کدام جماعت از آنان؟ گفت: بنی هاشم. پرسید: از کدام دسته آنان؟ گفت: مولی علیّ. [از موالی امام علی هستم] و ساکت شد. گفت: کی؟ گفت: ابن ابی طالب.
عمر نشست، عبا را پهن کرد، و دست روی سینه گذاشت و گفت: و اَنا واللّه مولی علیّ. به خدا سوگند من هم از موالی علی هستم. بعد عمر ادامه داد: شهادت می دهم که شماری از کسانی که رسول را درک کردند، گفتند که رسول (ص) فرمود: من کنتُ مولاه، فعلیّ مولاه. بعد هم ـ با این که به دیگران ۲۰۰ درهم می داد دستور داد تا ـ به یزید پنجاه دینار ـ سکه طلا ـ بدهند و این به سبب آن است که از موالی علی است.
سپس از او پرسید: آیا تو هم وظیفه ای [پولی از بیت المال] می گیری؟ گفت خیر؛ عمر برای او وظیفه ای قرار داد و به او گفت: به سرزمین خودت برو، این پول همان طور که به دیگران می رسد، برای تو هم خواهد رسید.
متن عربی روایت چنین است:
أخبرنا محمد بن العبّاس اليزيديّ قال حدّثنا عمر بن شبّة قال حدّثنا عيسى بن عبد اللّه بن محمد بن عمر بن عليّ قال أخبرني يزيد بن عيسى بن مورق قال:
كنت بالشام زمن ولي عمر بن عبد العزيز، و كان بخناصرة و كان يعطي الغرباء مائتي درهم. قال: فجئته‏ فأجده متكئا على إزار و كساء من صوف. فقال لي: ممن أنت؟ قلت: من أهل الحجاز. قال: من أيّهم؟ قلت: من أهل المدينة. قال: من أيّهم؟ قلت: من قريش. قال: من أيّ قريش؟ قلت: من بني هاشم. قال: من أيّ بني هاشم؟ قلت: مولى عليّ. قال: من عليّ؟ فسكتّ. قال: من؟! فقلت: ابن أبي طالب. فجلس و طرح الكساء ثم وضع يده على صدره و قال: و أنا و اللّه مولى عليّ، ثم قال: أشهد على عدد ممّن أدرك النبيّ صلى اللّه عليه و سلم/ يقول: قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم: «من‏ كنت‏ مولاه‏ فعليّ مولاه». أين مزاحم؟ كم تعطي مثله؟ قال: مائتي درهم. قال: أعطه خمسين دينارا لولائه من عليّ. ثم قال: أ في فرض أنت؟ قلت لا. قال: و افرض له، ثم قال: الحق بلادك فإنه سيأتيك إن شاء اللّه ما يأتي غيرك. (الاغانی: ج ۹/ ص ۱۸۱)