چه زود دیر میشود! در باز شد بر پا! بر جا! درس اول: بابا آب دا | تلویزیون24
چه زود دیر میشود! در باز شد بر پا! بر جا! درس اول: بابا آب داد، ما سیرآب شدیم بابا نان داد، ما سیر شدیم اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانیِشان و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند کوچه پس کوچههای کودکی را به سرعت طی کردیم و در زندگی گم شدیم. همه زیباییها رنگ باخت! و در زمانهی سنگ و سیمان، قلبهایمان یخ زد! نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته دیگر باران با ترانه نمیبارد! و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم، زرد شدیم، پژمردیم! و خشکزار زندگیمان تشنهی آب شد و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه میکنیم، جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمییابیم، و در ذهنمان جز همهمهی زنگ تفریح، طنین صدایی نیست! و امروز چقدر دلتنگِ آن روزهاییم و هرگز نفهمیدیم، چرا برای بزرگ شدن این همه بیتاب بودیم!؟