Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part245 نیم ساعتی میشد منشی بعلت ت | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part245
نیم ساعتی میشد منشی بعلت تمام شدن وقت کاری خداحافظی کرده رفته بود ولی اونر هنوز هم نشسته پشت میز پیامی که ایرم فرستاده بود پشت سر هم میخواند (بوراک رفت.سعی کردم کمکش کنم اما نخواست.گفت بهت بگم میتونی برگردی خونه)چرا درک نمیکرد؟این یعنی چه؟بوراک از دستش ناراحت شده بود؟کجا رفته بود؟چطور با آن پاها رفته بود آنهم بدون کمک گرفتن از عمه اش! اصلاً چرا ایرم بجای زنگ زدن پیام فرستاده و گوشی اش را خاموش کرده بود که حتی پیام های او نمی رسید؟
از روی ناچاری دوباره گوشی را برداشت و دوباره زنگ زد.به موبایل ایرم و بوراک به تلفن خانه هایشان حتی به تلفن خانه ی خود!اما کسی جوابگو نشد.چاره ای جز رفتن به خانه نداشت.ذاتاً شب قبل هم خوب نخوابیده بود و از صبح سرپا و خسته بود.ولی ماشین نیاورده بود و حالا که بهانه داشت به هیلمی زنگ زد تا او برای بردنش بیاید و در این فاصله بتوانند در مورد آراس هم صحبت کنند اما هیلمی خارج شهر بود و رسیدنش غیر ممکن بود و از طرفی عقیده داشت باید خودش تنهایی به ملاقات و معاینه ی آراس برود.حتی آدرس خانه اش را هم برای او فرستاد.اینطور که معلوم بود قبلاً با آراس صحبت کرده دل او را نسبت به اونر نرم کرده بود و حالا آراس بیشتر از هر کسی به او نیاز داشت.

می دانست آنوقت شب زمان مناسبی برای زدن ته ریش نبود ولی عمداً جلوی آینه رفت و لبه ی تیز تیغ را روی گونه ی راستش گذاشت و بدون لحظه ای درنگ و تاخیر،تا گوشه ی لبش کشید.خط قرمز به سرعت رد انداخت و خون از شیار باریک ایجاد شده به سمت دهانش خزید.خیره به آن رنگ زیبا و لذیذ، نوک زبانش را بیرون آورد قطره را از گوشه ی لبهایش چید و چشید.خودش متوجه بود کار عجیبی کرده و ادامه میداد ولی نمی توانست دست بکشد. بعد از رفتن هیلمی ساعتها سعی کرده بود بخوابد ولی بجایش گرسنگی و ضعف مجبورش کرده بود باقیمانده ی شیشه را سر بکشد و حالا در ساعتهای آخر شب دوباره گرسنگی و هوس خواستن خون او را به سمت چنین دیوانگی کشیده بود.
تیغ را درون روشویی رها کرد و حوله را برداشت تا با فشردن به گونه اش جلوی خون را بگیرد.زخمش آتش گرفت اما دست نکشید.با خوردن همان یک قطره حس بد روحی و حتی جسمی گرفته بود.این درست نبود.وخامت وضعش نمی توانست به خوردن خون واقعی انسان خصوصاً خون خودش کشیده باشد.باید نیازش را کنترل میکرد باید کاری میکرد...
صدای بی موقع زنگ در او را متعجب کرد.با عجله حوله ی خونالود را درون سبد لباسها انداخت و از دستشویی خارج شد.چیز زیادی بتن نداشت پس از سرراهش
پتو مسافرتی را برداشت و روی شانه هایش باز کرد.
اونر پشت در بود!