Get Mystery Box with random crypto!

Amy western

لوگوی کانال تلگرام theamywestern — Amy western A
لوگوی کانال تلگرام theamywestern — Amy western
آدرس کانال: @theamywestern
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 1.25K
توضیحات از کانال

Fight for you ❤️
گپ نظرات https://t.me/theamywesternchat
📝✏️

اکانت واتپد:
https://www.wattpad.com/user/amywesternofficial

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-08-06 21:43:01 Amy western pinned a file
18:43
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:42:53 خب دوستای عزیز اینم داستان بوسه ی سمی...

بالاخره خوب و بد (با گشادبازی و تاخیر بسیار )تمومش کردم امیدوارم پسندیده باشید.
بابت همراهیتون ممنونم.
اگر مایل به صحبت درمورد داستان یا هر مطلب باحال دیگه ی داشتید (مثلا مثبت هجده به بالا )به گروه بیاید جمع خودمونی و گپ آزاده...


https://t.me/theamywesternchat
705 viewsAmy Western, edited  18:42
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:39:18 فایل ورود بوسه ی سمی-کامل شده
@theamywestern
#poisonkiss
871 viewsAmy Western, edited  18:39
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:38:50 Poison kiss FULL


@theamywestern
#poisonkiss
1.4K viewsAmy Western, edited  18:38
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:33:37 @theamywestern
#poisonkiss
#part514
"ولی کاش پاکش نمیکردی!دوس داشتم بدونم چطور میخواستی تکمیلش
کنی"
"بک آپ دارم میتونم دوباره بازش کنم"
به خیابان رسیدند و ایستادند.برای مترو دیگر دیر بود مجبور بودند تاکسی بگیرند.چاتای دستهای کثیفش را در جیب های پالتو فرو کرد تا کسی نبیند.
"ولی دیگه خواسته ات رو بدست آوردی سایتو میخوایی چیکار!"
آراس سرش را تکان داد:"درسته اما اینبار میتونم برای پیدا کردن قربانیای جدید ازش استفاده کنم!"
چاتای منظورش را نفهمید:"یعنی کیا؟!"
آراس برای تاکسی که نزدیک میشد دست تکان داد.
"ما به منوی غذایی نیاز داریم نه؟!"
چاتای از جواب بامزه ی آراس ناله ی ساختگی سر داد:"هیولای شکمو!"
آراس لبخند به لب چشمک شیطانی به او زد و...تاکسی جلویشان ایستاد.

(آیا خوناشامها واقعیت دارند؟ این سوالیه که نه تنها من بلکه همه ی انسانها حداقل یکبار توی زندگیشون از خودشون میپرسند.چون باور داریم در پس هر افسانه ای یک داستان واقعی وجود داره...
من از زمانی که این سایت رو راه اندازی کردم تحقیقات زیادی درباره اش کردم و سعی کردم برای سوالم جواب پیدا کنم.اینکه موفق شدم یا نه هیچوقت نمی تونم مطمئن باشم ولی یه حقیقت مطلق وجود داره اونم این که چه خوناشامها چه گرگینه ها چه زامبی ها و...همه ی هیولاهایی که باعث وحشت ما میشند ساخته دست خودمون هستند.این ماییم که روی افراد اسم میذاریم. هیچکس از بدو تولد هیولا نیست مگر اینکه چاره ای جز هیولا شدن براش باقی نمونده باشه!همه ی انسانها حتی فرشته ها قابلیت تبدیل شدن به ظالم ترین و خونخوار ترین شیاطین رو دارند...کافیه شما هم بخوایید..)
باتشکر:ABI



پایان...؟!
587 viewsAmy Western, 18:33
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:33:02 @theamywestern
#poisonkiss
#part513
آراس خنده ی ریزی کرد.هنوز مطمئن نبود اما میدانست این تنها راه حل و بهترین تصمیم زندگیش بود.
"فوقش یه مدت امتحان میکنم اگر راضی نبودم گازت میگیرم و به دفالت کارخونه برمیگردم"
چاتای از جواب بامزه ی او بخنده افتاد:"من چی؟!اونوقت چی سر من میاد؟"
دوشادوش هم اتاق را ترک کردند و به سمت در زنجیر شده رفتند.
"تو میتونی قربانی هایی رو که من انتخاب میکنم بخوری!"
چاتای به شوخی گفت:"برای فردا ناهارم کسی مد نظرتون هست؟"
به در رسیدند و آراس برای رد شدن دولا شد:"اسامی همدستهای باریش رو
داریم...فعلا از اونا شروع می کنیم!"
چاتای اینطرف در ماند:"واو! رسماً هیولای فرانکشتاین شدی!"
"هنوز نشدم!"آراس دستش را از زیر زنجیر برای او دراز کرد:"باید کمکم کنی!"
چاتای دست او را گرفت و بدون هیچ دردی دولا از لای در رد شد.
"در مورد تو به همه چیز فکر میکردم جز این!"
"نیازه بگم من در مورد تو چه فکرایی میکردم؟"زیر چشمی نگاه طعنه آمیزی به او انداخت و چاتای بزور لبخند زد.
"نه عشقم همشو میتونم از نگاه پر از مهرت بخونم!"
"خوبه پس کم زر بزن!"آراس دوباره بازویش را گرفت و با هم راهی شدند. همه جا سرد و خلوت بود و نور زرد چراغهای کوچه ها برق طلایی رنگی روی برف نازک انداخته بود.
"آخرش نفهمیدم چرا سایت رو باز کرده بودی!"
"منو دست کم گرفتیا!"
چاتای منظورش را فهمید ولی باز هم نامطمئن نگاهش کرد.آراس حواسش به راه زیبایی بود که در پیش داشتند.
"یعنی هدفت پیدا کردن من بود؟"
آراس هم رو به او کرد.لبخند شیطنت آمیزی به لب داشت:"برای شکار کردن تو تله گذاشتم و..."به بازویش اشاره کرد:"و گیرت انداختم!"
چاتای با تعجب و اشتیاق نالید:"اوه لعنت! نکنه تو وان هلسینگی؟!"
آراس از تشبیه او بخنده افتاد و صدای خوش قهقهه اش در کوچه های خلوت انعکاس ایجاد کرد.چاتای هم بخنده افتاد.شب زیبایی برای قدمزنی عاشقانه بود...
464 viewsAmy Western, 18:33
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:32:56 @theamywestern
#poisonkiss
#part512
آراس با تعجب غرید:"دیونه شدی؟!یعنی چی یه روز میبرمت ببینی!مگه به بچه وعده ی باغ وحش میدی!؟"
چاتای دلیل عصبانیت آراس را نفهمید:"نه پس چی؟پاشیم الان بریم!؟با این وضعمون؟!"
آراس با تلاش برای کنترل هیجانش لحنش را آرامتر کرد:"نه الان که نه ولی...
از حالا به بعد اونجا محل زندگی ماست!"
اینبار چاتای از تعجب نالید:"محل زندگی؟!تو هیچ میدونی عمارت کجاست و چطور جاییه؟"
آراس دوباره دستهای چاتای را گرفت:"و این دقیقاً چیزی که ما می خواستیم
یه جای دور از همه...فقط ما دو تا!غیر از اینه؟!"
چشمان چاتای از شنیدن این نقطه نظر جدید درخشید! آراس متوجه شد و اضافه کرد:"تازه از این به بعد منم مجبورم مثل تو مخفی بشم و...کجا بهتر از پناهگاه تو؟!"
بالاخره لبخند رضایتمندی بر لبهای چاتای نشست:"فقط گفته باشم به رسیدگی نیاز داره!"
آراس از ذوق نمی توانست یکجا بند شود:"پس بریم که کلی کار داریم!" بلند شد و با فکر اینکه چاتای مایل نباشد دستش را کشید و اضافه کرد:"قبل از هر چیزی باید دوش بگیریم و به زخمهامون رسیدگی کنیم"
چاتای هم با علاقه بلند شد:"بعدش یه قهوه غلیظ..."
آراس بدون آنکه دست او را رها کند یک قدم عقب برداشت:"میتونی راه بری؟"
چاتای دست آزادش را به پهلویش گذاشت.چیزی حس نکرد.
"فکر کنم زخمم بسته شده...به لطف تو"
آراس باز هم از روی احتیاط بازویش را جلو آورد تا چاتای به او تکیه کند:"فکر میکنی منم بتونم قهوه بخورم؟!"
چاتای دستش را دور حلقه ی بازوی او انداخت:"چیزی حس نمیکنی؟بدحالی و...چه بدونم تشنگی و..."
آراس لحظه ای به وضعیت جسمی اش دقیق شد:"نه هیچی!حتی حالم
زیادی خوبه!"
"شاید هم تبدیل شدی نه؟!"چاتای با کنجکاوی نگاهش کرد.
"شاید!"آراس قدم برداشت و دست او را هم کشید:"در این صورت باید شکار کردن رو بهم یاد بدی!"
"باورم نمیشه اینقدر جدی هستی!"چاتای همراهش راه افتاد.
382 viewsAmy Western, 18:32
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:32:48 @theamywestern
#poisonkiss
#part511
آراس از هیجان،دوباره روی کاناپه برگشت:"احتمالاً جوابش رو توی مدارک آزمایشگاهی پیدا کنیم...حتی اگر نشد میتونیم از اونر کمک بخواییم"
چاتای بالاخره او را جدی گرفت و با علاقه دست به سر او برد تا به بهانه ی مرتب کردن موهایش نوازشش کند:"عزیزم این تصمیم خیلی بزرگ و سختیه
باید مطمئن بشی بعد...خودت هم میدونی به این سادگیا نیست"
آراس آهی کشید و سر به پایین انداخت:"این مدت که نبودی داشتم دیونه میشدم...فهمیدم که زندگیم بدون تو هیچه! دیگه نه سلامتی مهم بود نه شغل نه کسای دیگه...چند بار خواستم خودمو بکشم ولی امید و آرزوی دیدن دوباره ی تو مانع شد..."
چاتای در ناباوری چیزهایی که میشنید زمزمه کرد:"اوه آراس...تو نمیدونستی من کی هستم وگرنه..."اینبار او دستهای نرم آراس را گرفت.
آراس سرش را دوباره بلند کرد.چشمانش از کنترل اشکهایش سرخ شده بود
"حالا که میدونم!هنوزم نمیتونم و نمیخوام از دستت بدم...اگر یه بار دیگه بری من میمیرم چاتای!"
"نمیرم!دیگه نمیرم ...قول میدم!تا تو نخوایی نمیرم!"
آراس هم متقابلاً دستهای او را گرفت:"حتی اگر خواستم نرو!هیچوقت نرو! باشه؟قول بده"
چاتای نفس راحتی کشید.دستهای او را بالا آورد و بوسه ی عاشقانه ای به هردو نشاند:"قول میدم"
آراس هم با آه عمیقی خستگیش را در کرد :"خب؟چی میگی!؟"
چاتای خیره به چشمان بهشتی که ذات فرشته اش را به نمایش میگذاشت
زمزمه کرد:"باشه ولی...باید خیلی مواظب باشیم گیر نیفتیم..."
"تو اینهمه مدت چطور تونستی بدون گیر افتادن شکار کنی؟!"
باز هم ننگ از کارهایی که مجبور به انجامشان شده بود عرق سردی بر پیشانی چاتای نشاند...
"خب راستش عمارتی که توش زندگی میکردم اونطرف بلگراده و...من زیاد از جنگل خارج نمیشدم تا این آخرا که بخاطر تو اومدم شهر و...داشتم گیر می افتادم ولی کیوانچ خرابکاری هامو پوشش داد و..."دستهایش را بیرون کشید.
"واو!"آراس با ناباوری خندید:"نگو که تو هم مثل دراکولا قصر داری!؟"
نیش چاتای با خجالت باز شد:"یه روز میبرمت ببینی!"
318 viewsAmy Western, 18:32
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:32:41 @theamywestern
#poisonkiss
#part510
آراس آهی کشید:"میدونی وقتی باریش منو توی اون کوچه ی خلوت گیر انداخت و با چاقو تهدیدم کرد چقدر دوست داشتم یکی مثل تو بودم تا گردنشو پاره کنم و خونش رو بریزم!؟"رهایش کرد و از جا بلند شد.ته دلش میخواست مطمئن شود حالش خوب است و میتواند راه برود!
چاتای هنوز هم نمی توانست بفهمد:"یعنی تو صرفاً می خوایی خوناشام بشی تا آدمایی مثل باریش رو از بین ببری؟!"با نگاهش آراس را تعقیب کرد.
آراس با قدمهای محتاط به سمت میز رفت و سویشرتش را برداشت.
"بهتره بگیم میخوام به جزای اعمالشون برسونم!"
چاتای خنده اش گرفت:"همینو کم داشتیم!یه خوناشام درستکار!"
"یعنی هیچ فکرشو نکردی؟" آراس لباس را بتن کرد و زیپش را هم بالا کشید: "حالا که چنین توانایی و قدرتی داری نمیخوایی ازش خوب استفاده کنی؟!" رو به او کرد.
با سوال و نگاه ناگهانی آراس،چاتای چیزهایی بیاد آورد:"شبی که بوراک رو توی بار دیدم حرفهای یه مرد مست رو شنیدم که به دوستش میگفت..."
آراس مشتاق شنیدن ادامه ی داستان،یکی از دوصندلی روبروی او را چرخاند و رویش نشست.چاتای برای یادآوری بهتر نگاهش را از او گرفت: "قصد داره سراغ همسر و خانواده اش بره و همشونو بکشه..."برای اولین بار از اعتراف به جنایتش شرم نمیکرد:"منم شدیداً به خون نیاز داشتم پس...اونو انتخاب
کردم و با لذت ایستادم و مرگشو تماشا کردم!"دوباره سر بلند کرد.
چشمان آراس از افتخار برق زد:"دیدی؟! منظور منم دقیقاً همین بود!تو اونشب جنایت نکردی! در واقع جون افراد بیگناه رو نجات دادی"
برای چاتای هنوز هم مسخره و عجیب بنظر می آمد:"اما...نمیشه آراس! این دیونگیه! ما که همیشه نمیتونیم چنین آدمایی رو پیدا کنیم"
آراس برای قانع کردن چاتای غرید:"همیشه که نه!وقتی به خون نیاز داریم"
و قبل از آنکه احتمالاً چاتای مانع تراشی کند اضافه کرد:"من اون مدت که مریض بودم نمی تونستم چیزی بخورم ولی تو میخوردی پس یعنی همیشه هم مجبور نیستیم برای سیر کردن شکم خون بخوریم نه!؟"
"چرا...یعنی نمیدونم...شاید چون من نیمه خوناشام هستم ولی تو آخه..."
آراس با ذوق ناگهانی نالید:"منم میشم خب!پروسه اش هر چیه روی منم اجرا میکنیم و..."
چاتای هم از تعجب نالید:"خدای من!چطور در عرض چند دقیقه اینقدر عوض شدی!؟"
297 viewsAmy Western, 18:32
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:32:09 @theamywestern
#poisonkiss
#part509

"از اینکه جونمو نجات دادی پشیمونی؟!"چاتای با نگرانی رو به او کرد.
"موضوع تو نیستی!"آراس به سینه ی لخت خودش نگاه کرد.باور کردنی نبود که خونش بند آمده و مسلم بود زخمش هم بزودی بسته میشد.
چاتای منظورش را نفهمید ولی ساکت ماند تا خودش بیشتر توضیح بدهد.
"تو رو میدونم دیگه...بچه بودی...مجبور بودی یعنی مجبورت کردند...راه دیگه ی نداشتی یا هم فکر میکردی نداری..."او هم به چاتای نگاه کرد.از اخم ضعیفش دلهره ی درونش مشخص بود پس ادامه داد تا حرفش را برساند: "حالا هم که هنوز مطمئن نیستی درمانی برات هست یانه که احتمال زیاد بخاطر همون قضیه خون اصیل و این حرفا نشه کاری کرد ولی ما بازم تلاشمونو میکنیم...مگه نه!؟"
چاتای سرش را تکان داد اما آراس راضی نشد:"نکنه نمیخوایی خوب شی؟"
چاتای آهی کشید اما اخمهایش را باز نکرد.
"همونطور که گفتی موضوع من نیستم!من به وضعیتم عادت کردم و باهاش کنار اومدم ولی یا تو؟ اگر درمانی نباشه و من همینطور بمونم چی؟هنوزم میتونی با خوناشامی مثل من باشی؟!"
"دقیقاً موضوع همینه! تمام این مدت تو خودت بودی و چیزی عوض نشد تا حالا که...من دیگه رازتو میدونم و سوای درمان احتمالی و بخشش یا حتی
فراموش کردن گذشته،...با اینهمه تفاوت بینمون میتونیم مثل قبل ادامه بدیم؟!"
چاتای با ناامیدی نیشخند زد:"تا حالا که خوب بودیم!"
"آره اما حالا ..."
چاتای با دلگیری حرفش را برید:"دیگه نمیتونی یه خوناشام رو دوس داشته باشی!"
"جزاینکه یکی مثل خودش باشم"آراس لبخند مهربانی زد تا خیال او را راحت کند.
چاتای نتوانست باور کند:"میخوایی بگی...یعنی..."
آراس سرش را تکان داد و برای اطمینان دادن به او دست سردش را که خون رویش خشک شده بود گرفت :"شاید تند میرم شاید برای تصمیم گیری زوده ولی اگر مثل تو نباشم،درکت نکنم و پیشت نباشم پس چطور میتونم عاشقت باشم و باهات زندگی کنم؟"
چاتای شوکه و گیج به چشمان جدی آراس زل زد.چیزی که شنید فراتر از آنکه قابل قبول باشد زیبا بود.
"اما...اما تو تجربه کردی دیدی چقدر سخته...نتونستی...نمیتونی..."
"بار اول در مقابل کار انجام شده قرار گرفته بودم اما اینبار خودم میخوام! با دلیل و...هدف!"
چاتای دوباره اخم کرد:"هدف؟!"
290 viewsAmy Western, edited  18:32
باز کردن / نظر دهید