Get Mystery Box with random crypto!

Amy western

لوگوی کانال تلگرام theamywestern — Amy western A
لوگوی کانال تلگرام theamywestern — Amy western
آدرس کانال: @theamywestern
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 1.25K
توضیحات از کانال

Fight for you ❤️
گپ نظرات https://t.me/theamywesternchat
📝✏️

اکانت واتپد:
https://www.wattpad.com/user/amywesternofficial

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 33

2021-07-03 21:30:24
بوسه ی سمی
قسمت پنجاه و دو
@theamywestern
#poisonkiss
117 viewsAmy Western, 18:30
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 21:52:50 @theamywestern
#poisonkiss
#part252

"تو چطور تونستی آزمایشگاه رو منفجر کنی و فرار کنی؟!"
چاتای بیخیالانه شانه بالا انداخت:"کپسولهای اکسیژن"
کیوانچ گیج و منگ به چاتای خیره ماند:"یعنی چی!؟"
نگاه چاتای روی بطری میخکوب شده بود.رنگش چنان هوس انگیز بود که تشنگیش را بیشترمیکرد:"بی رنگ و بی بو هستند و به راحتی آتیش میگیرن"
کیوانچ لبخند خشکی زد ولی در واقع از زرنگی بچه ای در آن سن ترسیده بود! چاتای ناامید از چشیدن دوباره ی نوشیدنی،نگاهش را به چهره ی رنگ پریده دوستش برگرداند:"بار آخر که اومد بهم تزریق کنه بهش حمله کردم و نتیجه تست های وحشتناکشو روی خودش اعمال کردم!خواستم ببینه چه حیوونی آفریده شاید قبل از مرگش بخودش افتخار کنه!"خندید!
کیوانچ نمی خواست و نمی توانست تصور کند چه کرده ولی خواسته و ناخواسته اینملی را بیاد آورد با آن زخم گردن و چشمان وحشتزده!
چاتای خونسردانه ادامه میداد:"برای اینکه دیگه نتونند به اون کارای کثیفشون ادامه بدند شیر همه کپسولای اکسیژن رو باز کردم تا آزمایشگاه از بین بره و... فرار کردم!"
کیوانچ محسور عملکرد زیرکانه ی چاتای مانده بود و لبخندش بسته نمیشد ولی چاتای خونسردانه و ناگهانی پرسید:"حالا میتونم برم شکار؟خیلی تشنمه!"
لبخند کیوانچ همان لحظه خشک شد.انگار تازه متوجه میشد با چه کسی طرف بود!خود را بزور دو دستی از مبل بیرون هل داد و گفت:"یه ویسکی بیارم با دوستت بزن بعد برو!" تنها راهی که برای گرفتن جلوی چاتای به ذهنش زده بود.
471 viewsAmy Western, 18:52
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 21:52:44 @theamywestern
#poisonkiss
#part251
"از کجا فهمیدی؟"آراس ترسیده بود.
اونر با جدیت غرید:"اون لعنتی همه چیزو میدونه...مطمئنم مدارک دستشه وگرنه از یه بچه تو سن اون بعیده همه چی یادش باشه... "
"چه مدارکی؟!"آراس راست نشست و حتی تا لبه ی مبل جلو آمد.
"نمیدونم!شاید یه چیزایی از آزمایشگاه...مثل چرکنویس های باباش یا شاید فایل ویدئویی دوربین ها...اصلاً شاید یکی از بچه ها رو گیر آورده و ازش اطلاعات
میگیره!"
آراس بیشتر گیج شد:"ولی اونطور که تو گفته بودی من فکر میکردم باریش دنبال انتقام خون پدرشه"
"منم همین فکرو میکردم ولی اگر اینطور بود با پلیس همکاری میکرد نه که دقیقاً نقطه مقابلشون قرار بگیره!چون هدفش اینه قبل اونا گیرش بیاره...اونم زنده!"
آراس هنوز نمی توانست درک و باور کند.اونر با کمی تردید اضافه کرد:"شاید واسه همین سراغ منم اومد تا همونطور که به پدرش کمک میکردم به اینم کمک کنم"
آراس خنده ای از روی خشم کرد:"پس...پس ما باید زودتر پیداش کنیم تا دست باریش بهش نرسیده وگرنه همه ی اون داستانای بیست سال قبل ادامه پیدا میکنه!"
اونر سرش را با تاسف تکان داد:"خیلی بدتر از قبل!"
361 viewsAmy Western, 18:52
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 21:52:35 @theamywestern
#poisonkiss
#part250

"برقو قطع کرد!قفل در سلولها که الکترونیکی بود از کار افتاد...همش یه دقیقه فرصت شد! تاریک شدن سلول با صدای باز شدن درها یکی شد!خودمو بیرون انداختم دیدم بقیه بچه ها هم تو سالن پخش شدند و دنبال راه فرارن...همه جا تاریک بود و نمی دونستیم کجا بریم که یکی از ته راهروی آزمایشگاه صدامون کرد...از اینطرف!"
قلب چاتای درد خوشایندی گرفت.فکر اینکه آن لحظه چقدر کیوانچ خوشحال شده بود او را هم خوشحال میکرد:"دیدیش؟مطمئنی یکی از اون دو تا بود؟"
کیوانچ با اینکه از یادآوری نجات یافتش خوشحال بود اما اضطراب آن لحظه و دلتنگی که از ترک کردن چاتای دچارش شده بود را بخوبی بیاد داشت.
"صداشو شناختیم خب...میدونی که جلوی ما با اسمای واقعی همدیگه رو صدا نمیکردند صورتشون هم همیشه پشت ماسک و عینک های شیشه ای نامعلوم بود"
"آره ولی..."کنجکاوی چاتای بیشتر شد بطوری که کمی جلوتر آمد و به دسته ی مبل تکیه زد:"بیرون چی؟ندیدیش؟"
کیوانچ سعی کرد یادش بیاورد:"نه راستش کسیو ندیدم چون هوا تاریک و
بشدت طوفانی بود!ما هم وسط بیابون بودیم! بسکه ترسیده و هول کرده بودیم هرکس که در میومد بی هدف طرفی میدوید"و آهی کشید سر به پایین انداخت "منم تا خارج شدم مثل بقیه شروع کردم به دویدن"
چاتای نتوانست از پس کنجکاوی اش بربیاید:"چطور شده من متوجه قطعی برق و فرار شما نشدم؟"
کیوانچ سر بلند کرد و نفسش را نگه داشت تا بغضش را هم نگه دارد:"شاید... بیهوش بودی!چون...اگر یادت باشه استاد روی تو اختصاصی کار میکرد و داروهای قوی بخوردت میداد!"حرف دیگری پیدا نکرد اضافه کند.
چاتای لبخند سردی زد و با دلشکستگی پرسید:"پس چرا دنبالم نیومدی تا منم با خودت ببری؟!"
کیوانچ در شوک و شرم به چشمان غمگین چاتای نگاه کرد:"من...فکر کردم تو هم تونستی فرار کنی!"
چاتای سرش را آرام تکان داد:"نتونستم...کاش می تونستم!"
288 viewsAmy Western, 18:52
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 21:52:27 @theamywestern
#poisonkiss
#part249

بیشتر از همان یک تکه نتوانست بخورد.حتی لقمه ای که در دهانش بود بزور فرو برد تا کیوانچ را ناراحت نکند.عطش حیوانی او با خوردن غذای انسانی برطرف نمیشد حتی اگر این غذا گوشت نیم پز حیوان باشد.
کیوانچ نمی خواست با نگاهش دوست عزیزش را معذب کند اما آنقدر سوال
داشت که نمی توانست جلوی فضولی اش را بگیرد از جمله اینکه میتواند غذا را بخورد یا همچنان به خون نیاز دارد.
"خب؟چطوره؟"
چاتای چنگال را در بشقاب رها کرد و سرش را تکان داد:"نمیتونم!متاسفم"
کیوانچ آه ناامیدش را در گلو خفه کرد و لبخند اجباری به لب آورد:"گفتم که به زمان نیازه...در واقع داشتم فکر میکردم اگر دانشجوی استاد رو پیدا کنیم شاید اون بتونه کمکمون کنه"
چاتای عقب تر کشید و دوباره تکیه زد:"کی!؟"
کیوانچ می دانست چنین چیزی محال است اما می خواست تا جایی که می توانست با امیدوار کردن، چاتای را از صدمه زدن به انسانها دور نگه دارد پس با لحن مطمئن گفت:"جوونی که مارو نجات داد...یکی از دو دستیار استاد بود و..."
چاتای نیشخند زنان حرفش را قطع کرد:"اول اینکه معلوم نیست طرف زنده است یا مرده!گیرم زنده باشه حتماً مخفی شده و هویتشو عوض کرده پس پیدا کردنش محاله ...دوم اینکه چون آزمایشگاهو زود ترک کرد ممکنه از تست ها و نتایجش هیچی ندونه و کاری ازش برنیاد...سوم اینکه حتی اگر زنده بود و پیداش کردیم و روش درمان رو بلد بود بازم فکر نکنم بخاد به هیولایی مثل من کمک کنه"
کیوانچ ساکت شد چون می دانست حق با چاتای است و حتی برای یکی از این احتمالات جوابی نداشت.
چاتای متوجه تلاش دوستش برای دلگرمی دادن و کمک کردن به او بود به همین
خاطر برای ادامه پیدا کردن صحبت پرسید:"پس خودت تنهایی فرار نکردی... تعریف کن!چطور نجاتتون داد؟"
چهره ی کیوانچ درهم رفت.دوست نداشت آنروز را بیاد بیاورد ولی او هم میخواست همین سوال را از چاتای بپرسد پس مجبور بود اول خودش جوابگو باشد.
250 viewsAmy Western, 18:52
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 21:52:19 @theamywestern
#poisonkiss
#part248

اونر با ترحم از طعنه ی او آهی کشید و اینبار با اشتیاق به صورت زیبای بیمارش نگاه کرد.چقدر دلتنگش بود.
"چرا کردی؟!"
آراس فهمید ذهن اونر هنوز درگیر رد تیغ گونه اش است.در مبل فرو رفت و ساق دستهایش را روی سینه گره زد تا لااقل کمی تن لخت خود را مخفی کند. نمی خواست شرمش را بروز بدهد.
"مشخص نیست!؟"
البته که مشخص بود ولی اونر حتی فکرش را هم نمیکرد و با این حرف آراس کمرش لرزید:"یعنی... اینقدر نیاز داشتی؟!"
آراس شانه بالا انداخت.همچنان در تلاش بود به صورت اونر نگاه نکند. هنوز دلش چرکین بود.
"نمی دونم نیاز بود یا غریزه ...چه اهمیتی داره؟نتیجه که یکیه!"
اونر با سر به کیفش اشاره کرد:"هروقت بخوایی میتونم برات خون پیدا کنم نیاز نیست نگران باشی"
"پیدا کنی یا خودت درست کنی؟!"آراس با گوشه چشم نگاهش کرد و نیشخند زد.
اونر طعنه اش را درک کرد و با صراحت گفت:"اگر می فهمیدی خون واقعی انسانه نمیخوردی"
آراس انتظار شنیدن جواب درست را نداشت.سرش را با تاسف تکان داد: "اینطوری می خواستید دنیا رو عوض کنید و انسانیت رو نجات بدید؟"و بالاخره به صورت اونر نگاه کرد.ته ریش ضعیف و جذابی درآورده بود و برعکس همیشه موهایش شانه نشده بود!
اونر سنگینی نگاه آراس را حس کرد و او هم سرش را بلند کرد:"استادمون اهل رومانی بود!"و با اطمینان از زیرکی آراس سکوت کرد.
آراس سرش را با نفرت تکان داد:"انتقام تاریخی!چه هدف والایی"
"مشکل ما الان یه چیز دیگه است!"اونر با جدیت به چشمان بی تفاوت آراس خیره شد.
آراس از طرز بیان و نگاه اونر متوجه خطر جدید شد و دستهایش از سینه پایین افتاد:"چی شده؟"
اونر بدون حاشیه چینی گفت:"باریش سراغم اومد و بهم پیشنهاد همکاری داد!" چشمان آراس گرد شد و دهانش برای بیان شدت تعجبش باز شد ولی اونر مجال نداد و جمله اش را کامل کرد:"میخواد راه پدرشو ادامه بده و کار نصفه مونده رو کامل کنه!"
آراس نالید:"خدای...من!"و عقب در مبل رها شد.تنها عکس العملی که در مقابل چنین حقیقتی توانست بروز بدهد.
243 viewsAmy Western, 18:52
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 21:52:11 @theamywestern
#poisonkiss
#part247
بدون هیچ حرفی عقب رفت و در را برای ورود اونر باز گذاشت.اونر هم نتوانست چیزی بگوید.فقط داخل شد تا آراس در را پشت سرش ببندد.قبل از هر چیزی زخم زشتی که روی گونه ی آراس افتاده بود توجهش را جلب کرد و نتوانست ساکت بماند:"خودت کردی؟!"و با انگشت به گونه اش اشاره کرد.
آراس از حدس درست اونر شوکه شد و برای فرار به سمت آشپزخانه راه کج کرد:"چیزی نیست زود خوب میشه...مثل زخم شکمم!"
اونر معذب از سردی عجیب خانه، از درآوردن پالتواش منصرف شد.کیف معاینه اش را همانجا کنار در گذاشت و دنبال آراس راهی شد:"مگه زخم شکمت خوب شده؟"
"اوهوم"پتو را از شانه هایش برداشت و روی میز پرت کرد:"چی میل داری؟"
"هیچی!من فقط اومدم...معاینه ات کنم"و با دیدن لختی جسورانه ی آراس دیگر جلوتر نرفت.
آراس خواست بیشتر تعارف کند اما هنوز از اونر دلگیر بود پس منصرف شد و میز را دور زد تا به سالن بروند:"نیاز به معاینه نیست!من خوبم! یعنی...به لطف هیلمی!"
اونر هم با قدمهای کندتر در تعقیبش راهی شد.هنوز ذهنش درگیر زخم آراس بود:"یعنی...پوستت جوش خورده؟"
آراس به مبلمان رسید و جلوی یکی ایستاد.دیگر نمی توانست بیشتر از این به دکتری که جانش را نجات داده بود بی احترامی کند.
"طوری که انگار هیچی نشده!"و اشاره داد بنشیند.
اونر رسید و دقیقاً جایی که آراس تعارف میکرد نشست:"میتونم ببینم؟!"
آراس ننشسته بلند شد و جلوی اونر چرخید.شکمش درست جلوی صورت او قرار گرفت. بهرحال لخت بود و تنها یک شلوارک سیاه ورزشی بتن داشت.
اونر ناباور از چیزی که شاهد بود،انگشتش را به رد صورتی پهلوی آراس کشید و از این بهبودی ناگهانی و کامل نیشش باز شد:"اما این امکان نداره!"
آراس خجل از تماس اونر با یک قدم سرجایش برگشت و خود را درون مبل رها کرد.
"چیش عجیبه؟دیر یا زود قرار بود به هیولایی که استادتون میخواست تبدیل شم دیگه!مگه نه؟"
247 viewsAmy Western, 18:52
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 21:52:02 @theamywestern
#poisonkiss
#part246

بشقاب غذا را نامطمئن از پسند چاتای،روی میز گذاشت و سر جای قبلیش برگشت و نشست تا حرکات چاتای را تحت نظر داشته باشد.
چاتای که تمام مدت غیبت کیوانچ،آخرین رفتار و حالات آراس را در ذهنش مرور میکرد از حضور ناگهانی دوست قدیمیش بخود آمد و با لبخند اجباری به استیک نیمه پخته مقابلش نگاه کرد:"مگه نگفتم خام باشه؟"
کیوانچ خود را به نفهمی زد:"یخزده بود گذاشتم ماکروفر گرم شه انگار کمی زیادتر موند"
چاتای با اکراه چنگال را در گوشت فرو کرد.نرم بود و هیچ خونی نداشت که بیرون بزند بجایش روغن در بشقاب جاری شد.
"فکر نکنم بتونم بخورم"
کیوانچ با کنجکاوی گفت:"تا امتحان نکردی نمیتونی بفهمی"
ولی چاتای چنگال را رها کرد و عقب کشید:"اوایل منم همین فکرو میکردم واسه همین دنبال غذا رفتم...چند بار با پول دزدی رفتم رستوران...یا از پیک ها سفارشاشونو قاپ میزدم و از دست بچه ها خوردنیاشونو بزور میگرفتم"نگاه خجلی به کیوانچ انداخت و دوباره به استیک که بخار بی رنگی رویش میرقصید نگاه کرد:"اما هر بار که خوردم بالا آوردم...درد کشیدم،بحال مرگ افتادم و
پشیمون شدم"
کیوانچ هنوز هم امید داشت بتواند به دوست عزیزش کمک کند پس با دلسوزی گفت:"اونا روزای اول بود!هنوز تحت تاثیر داروها بودی!منم اینطور بودم ولی کم کم خوب شدم تو هم درمون میشی...درست میشی"
نگاه چاتای اینبار به بطری شلغم چرخید.رنگ سرخ اشتهایش را بیشتر میکرد.
"امکان نداره!من به نمونه ای که استاد میخواست تبدیل شدم و همونطور که اون حرومزاده بهم گفته بود جز خون انسان زنده چیز دیگه ای نمیتونه منو سیر کنه و حالمو بهتر کنه"
مکث که کرد صدای نفسهای سخت کیوانچ را شنید.شاید هیچکس نمی توانست متوجه شود ولی او حتی می توانست ضربان تند قلبش را هم بشنود.با هیجان منتظر شنیدن چیزهای بیشتری بود پس قبل از آنکه کیوانچ با سوال کردن خودش را معذب کند، ادامه داد:"وقتی فرار کردم چهارده سالم بود...هنوز جرات صدمه زدن به آدما رو نداشتم پس سعی کردم با شکار و خوردن گوشت حیوانات نظریه استاد رو رد کنم اما قضیه بدتر شد...با چشیدن خون گرم و تازه،حریصتر و گرسنه تر و ظالم تر شدم...تازه اونوقت تونستم سراغ انسانها برم و..."دیگر حرفی نداشت بگوید.
کیوانچ با ترس از زشتی جوابی که ممکن بود بشنود پرسید:"فکر میکنی اینهمه سال چند نفر...کشتی؟!"
چاتای آهی کشید.نگاهش همچنان روی میز می چرخید تا سرش پایین بماند: "نمیدونم! هیچکس نمیتونه وعده های غذاییشو بشماره خصوصاً وقتی گرسنگی آدمو مثل یه گرگ درنده، وحشی میکنه اما خب خاصیت خون انسان طوری بود که بعد از سیر شدن می تونستم بدون نیاز به غذا چند روز پشت سرهم زنده و سالم بمونم"
دهان کیوانچ از وحشت باز شد ولی بموقع صدای ناله اش را در گلو حبس کرد.
"خب...خب تو شربت خوردی"به بطری اشاره کرد و ادامه داد:"دفعه اول هم که اومدم خونه ت قهوه گذاشته بودی...پس میتونی چیزای دیگه هم بخوری"
به حرف او چاتای دوباره جلو خم شد و چنگال را برداشت:"آره در کنار خون واقعی میتونم چیزای دیگه هم امتحان کنم ولی خوردن این چیزا آروم و سیرم نمیکنه" و با اینکه زیاد کار با کارد و چنگال را بلد نبود سعی کرد تکه ای گوشت جدا کند و بخورد تا بیشتر از آن کیوانچ را ناراحت نکند.
273 viewsAmy Western, 18:52
باز کردن / نظر دهید
2021-06-26 21:51:56
بوسه ی سمی
قسمت پنجاه و یک
@theamywestern
#poisonkiss
273 viewsAmy Western, 18:51
باز کردن / نظر دهید
2021-06-25 12:49:11 Amy western pinned a file
09:49
باز کردن / نظر دهید