Get Mystery Box with random crypto!

Amy western

لوگوی کانال تلگرام theamywestern — Amy western A
لوگوی کانال تلگرام theamywestern — Amy western
آدرس کانال: @theamywestern
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 1.25K
توضیحات از کانال

Fight for you ❤️
گپ نظرات https://t.me/theamywesternchat
📝✏️

اکانت واتپد:
https://www.wattpad.com/user/amywesternofficial

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2022-08-06 21:32:01 @theamywestern
#poisonkiss
#part508

"بسه...بسه!" آراس ضعف کرد و روی تن چاتای رها شد. چاتای به سرعت قلاب بازوهایش را بست و او را به آغوش گرفت.
"متاسفم..."بوسه ای به شقیقه اش نشاند:"اونقدر دلتنگتم که نتونستم خودمو کنترل کنم."
آراس سرش را به سینه ی چاتای تکیه زد و سعی کرد نفس بگیرد:"ولی هیچ وقت مناسبی برای عشقبازی نیست!"
چاتای ریز خندید و دستی به موهای مرطوب آراس کشید:"حالت خوبه؟همه ی خونت رو که نخوردم نه؟!"
آراس چشمانش را بست.از شوخی چاتای لبخند به لب داشت.
"از شکمویی مثل تو بعید نیست"
چاتای هم سرش را عقب رها کرد و همانطور که موهای آراس را نوازش میکرد خیره به سقف زمزمه کرد:"هیچ فکرشو نمیکردم یه روزی تو جون منو نجات بدی!"
آراس لای چشمانش را باز کرد.شیر آرام آرام داخل سینک چکه میکرد.
"منو بگو برای پیدا کردن خوناشامم چه فکرا کرده بودم!می دونستم نمیتونم
کسیو بکشم ولی میخواستم بدونم کیه،چرا این کارو بامن کرده و...چطور میتونم خوب شم که..."
چاتای با تمسخر گفت:"حالا دیگه جواب همشو میدونی!"
"ولی با شناختن تو سوالات جدید و بیشتری برام ایجاد شده"
"اگر زنده موندم به همشون جواب میدم!"
آراس آه خسته ای کشید:"حالا چی میشه؟"
"باید صبر کنیم...من خوب شم و تو..."
"دوباره خوناشام شم؟"
"تو هیچوقت خوناشام نبودی که!یه بطری تو دفترت قایم کرده بودی اونم جرات نداشتی بخوری!"
"آشغال!"آراس بخنده افتاد.هنوز نا نداشت تکان بخورد.بغل چاتای بهترین جای دنیا بود!
"کاش زودتر می دونستم کی هستی!"
"اونوقت اینقدر عاشق نمیشدی که منو ببخشی"
آراس تکانی بخود داد تا از آغوش چاتای خارج شود ولی چاتای سفت تر بغلش کرد تا اجازه ندهد.
"چیشد؟نکنه نبخشیدی؟!"
آراس سر به زیر در تلاش برای فرار از تماس چشمی دستهای چاتای را باز
کرد:"همه چیز خیلی سریع و پشت سرهم اتفاق افتاد"
چاتای اینبار ممانعت نکرد و آراس دوباره روی کاناپه برگشت.
313 viewsAmy Western, 18:32
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:31:16
بوسه ی سمی
قسمت آخر
@theamywestern
#poisonkiss
315 viewsAmy Western, 18:31
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 21:31:56 @theamywestern
#poisonkiss
#part507

چاتای در شوک چیزی که شاهد بود ناله ای کرد:"چی....چیکار کردی روانی؟!"
آراس قبل از آنکه خون روان به پایین برسد سمت کاناپه برگشت زانوی چپش را روی مبل گذاشت و یک دستی سر او را بغل کرد.عطر تن معشوق آمیخته با بوی لذیذ خون هوش از سر چاتای برد بطوری که به محض تماس لبهای تشنه اش با پوست خونالود او دیگر کنترل خود را ناخواسته از دست داد دهانش را باز کرد و دندانهایش را در گوشت نرم او فرو برد.آراس از درد و شهوت ضجه ای زد و گردنش را عقب انداخت ولی بازوهای چاتای با همان یک جرعه نیرو گرفت و دور کمر آراس گره خورد تا او را نگه دارد و بیشتر به خود بفشارد.حتی نوشیدن شراب بهشتی نمی توانست اینقدر لذت بخش باشد.چشیدن جوهر وجود معشوق که طعم شیرین ایام خوش گذشته را یاداور میشد و او را ذره ذره به زندگی رنگارنگ و جدیدش برمیگرداند او را تا اوج آسمانها بالا برد.
لبهای چاتای روی پوست او میلغزید و با هر مکش پر هوس به جسم مشتاق او بوسه مینشاند و آراس را از لذت سیراب کردن معشوق به سر دادن ناله های خوشی مجبور میکرد.مسلماً این عشق بود که مانع ترسیدن آراس میشد و حتی از رضایت این تصمیم ناگهانی و بی منطق بخود میبالید!
انگار همان مرد نیمه جان لحظه ی قبل نبود.با همان چند جرعه چنان جان گرفت که حلقه ی دستهایش را تنگ تر کرد و آراس را مثل عروسک روی زانوهایش کشید و نشاند!میدانست باید دست برمیداشت.همینقدر برای زنده ماندنش کافی بود ولی لعنت بر دلتنگی که اجازه نمیداد بار دیگر او را از دست بدهد!
آراس با شوق از جای گرفتن در آغوش معشوقش انگشتانش را لابه لای موهای سر او فرو کرد و صورت او را بیشتر به سینه فشرد.تنش به لرز افتاده احساس سبکی و ضعف میکرد ولی هنوز دلش نمی خواست چاتای از او دست بکشد.این تشنگی خواسته شدن ارضایش میکرد.زیر لب زمزمه کرد: "دلم برات تنگ شده بود چاتای!"
همین جمله و صدای لطیف عشق کافی بود تا چاتای متوجه شود چیزی که برای زنده ماندن نیاز داشت خود آراس بود نه خونش! به سرعت سرش را عقب کشید و نفس بریده از عشق و اشتیاق نالید:"زندگیمو مدیون تو ام فرشته ی من"و لبهای خونالودش را روی لبهای شفابخش عشقش گذاشت.
556 viewsAmy Western, 18:31
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 21:31:36 @theamywestern
#poisonkiss
#part506
آراس غرش کرد:"آره آره همشو میدونم نیاز نیست تکرار کنی!"و با خودش نق زد:"عاشقی که این چیزا حالیش نیست!"
چاتای در تعجب و گیجی خندید و آراس کمی هم نزدیک تر شد:"وقت برای رمانتیک بازی نداریم شروع کن!"
چاتای هنوز میخندید:"پشیمون میشی!"
"تو با اونش کار نداشته باش بخودم مربوطه!" اینبار روی ران چاتای خم شد تا گردنش بهتر در دسترس باشد.خودش متوجه بود چه کار احمقانه ای میکرد ولی عمیقاً راضی و حتی هیجان زده بود.همین که سلامتی را به چاتای برگرداند برایش کافی بود.
چاتای از شدت تعجب جان گرفت و توانست خود را کمی عقب بکشد.
"بس کن آراس! من نمیتونم!"
آراس میخواست جواب تندتری بدهد که خیس شدن شکمش را حس کرد. تنها یک لحظه برخورد با تن چاتای لباسش را خونالود کرده بود!با ناباوری به تیشرت زردش نگاه کرد و نزدیکی مرگ را کاملاً حس کرد!
"اوه چاتای...من نمیخوام بمیری!"بغضش آماده ی انفجار بود و اشکهایش برای روان شدن روی گونه هایش در رقص بود:"نمیخوام ترکم کنی! برام مهم نیست کی بودی چکارا کردی...من خیلی دوستت دارم و بدون تو میمیرم!"
نگاهش بالا به صورت چاتای برگشت و بغض چاتای هم ترکید:"آراس...
عشقم..."دلش میخواست فریاد بزند حیف که نفس نداشت!
"منم اونقدر دوستت دارم که حاضرم برات بمیرم..."
"نه!"آراس با خشم داد زد:"نباید بمیری!نمیذارم..."از جا پرید و تیشرتش را درآورد!حالا که چاتای نمی توانست و نمی خواست مجبور بود خودش کاری بکند.
چاتای برای ممانعت یا ساکت کردن آراس نه قدرتش را داشت نه فرصتش را! آراس به سمت بطری پرید برداشت و بدون معطلی لبه ی تیز وشکسته ی بطری را به سینه اش کشید.مثل کاری که قبلاً در دستشویی خانه ی خود کرده بود!قبل از شروع سوزش، خون بیرون زد و خط ولرم و خوشرنگی روی پوست روشنش انداخت!
427 viewsAmy Western, edited  18:31
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 21:31:29 @theamywestern
#poisonkiss
#part505

"من فقط چند ماه زندگی تو رو تجربه کردم و دیدم چقدر سخت بود و فهمیدم نیاز ... آدمو به چه کارهایی وادار میکنه!میدونم اگر ادامه پیدا میکرد از تو بدتر میشدم!"لحنش بغض آلود بود.
اشک سرد در چشمان خسته ی چاتای پر شد:"پس...یعنی منو میبخشی؟!"
آراس جلو رفت و کنارش روی مبل نشست:"در اون مورد بعداً که حالت خوب شد صحبت میکنیم"و یک دستی یقه ی تیشرتش را کنار زد:"شروع کن تا منصرف نشدم!"
چاتای خیره به گردن سفیدش خنده ی پردردی کرد:"واقعاً انتظار داری گازت بگیرم و خونت رو بخورم؟!"
"چرا که نه؟مگه تشنت نیست؟" آراس با قاطعیت منتظر بود!
چاتای همانطور لبخند به لب سرش را چرخاند تا جلوی نگاه پر هوسش را بگیرد:"ترجیح میدم صدبار بمیرم تا اینکه دوباره بهت صدمه بزنم"
آراس با فکر اینکه یقه اش را بقدر کافی باز نکرده پایین تر کشید:"چیزی نیست! تو که بهتر شدی بازم خونت رو میدی و من خوب میشم!"
چاتای با ناباوری از این افکار کودکانه ی آراس دوباره رو به او کرد:"تو فکر کردی به همین راحتیه؟! یا اگر اینبار کار نکرد؟!"
"فوقش منم میشم یکی مثل تو!"زیر چشمی به چاتای نگاه کرد.
چاتای متعجب از چیزی که شنید نالید:"ولی خودت گفتی جزام مرگه"
آراس سرش را چرخاند تا رگ گردنش بخوبی در دسترس باشد!
"آره ولی من قاتل نیستم! نمیتونم بکشمت!"
"پس بذار و برو...من بهرحال میمیرم!"
آراس خیره به بطری شکسته ی روی میز آهی کشید:"نمی خوام بمیری چاتای! حالا میشه لطفاً کاری رو که ازت میخوام بکنی؟!"
چاتای با ترس اینکه لحن صدایش بغض گلویش را عیان کند آهسته زمزمه کرد:"چرا نمیخوایی بمیرم؟!"
آراس با تظاهر به کلافگی فوت کرد:"باید حتماً ازم اعتراف بگیری نه؟!"و بالاخره رو به او برگرداند .چشمان چاتای خیس بود!
"چون عاشقتم! خوب شد؟!راضی شدی؟!"و دوباره سرش را چرخاند:"حالا بخور...زود باش!"
چاتای چیزی را که شنید باور نکرد.چطور آراس میتوانست عاشق هیولایش
باشد؟! "تو...دیونه ای؟! مگه نفهمیدی من کی هستم؟تو که..."
337 viewsAmy Western, 18:31
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 21:31:23 @theamywestern
#poisonkiss
#part504

"اگر اینجا ولت کنم میمیری؟!" انگشتانش از دور بطری شل شد...
"اینطور بنظر میاد..."نگاهی بی فایده به پهلویش انداخت و هر چند ندید اما سرخی رنگ لباسهایش گویای همه چیز بود.
آراس با نگرانی احمقانه قدمی جلو برداشت:"پس چرا خوب نمیشی؟یعنی زخمت بسته نمیشه؟مگه نگفتی یکی مثل منی؟"
چاتای بیخیال راحتی جایش شد و دوباره همانجا ثابت شد.
"فکر کنم خیلی خون از دست دادم برای همین!"
"میدونی من پرونده و مدارک آزمایشگاه رو دارم..."به امید اینکه چاتای منظورش را بفهمد به او فرصت حرف زدن داد ولی چاتای ناامیدتر از آن بود که اهمیت بدهد!
"تبریک میگم...حالا میتونی سایتت رو کامل کنی!"لحنش شوخ بود.
آراس با تاسف از سادگی او سرش را تکان داد:"احتمال زیاد روش تبدیل و درمان تو هم توش باشه!"
نگاه چاتای با تعجب به صورت یخی آراس برگشت:"میخوایی نجاتم بدی؟!"
آراس ناخواسته گفت:"تو چند بار منو نجات دادی...حتی منو از خودکشی منصرف کردی!"
چاتای خنده ی غمگینی کرد.نگاهش از ضعف و درد در لغزش و فرار بود.
"من مقصر بودم وگرنه تو هیچوقت به مرگ فکر نمیکردی!"
"ولی تو هم خون ات رو بهم دادی تا درمونم کنی!"
"تنها کاری بود که برای جبران گناهم میتونستم انجام بدم"
آراس با تمسخر غر زد:"گناهت چی بود؟تشنگی؟!"
چاتای با دلسوزی آهی کشید:"کاش هیچوقت درکم نمیکردی!"
آراس باکلافگی از شکست خوردن عقلش در مقابل قلبش فوتی کرد و بالاخره بطری را روی میز پشت سرش گذاشت.
"حالا نوبت منه جبران کنم"
"چی؟!"چشمان چاتای نامطمئن از چیزی که شنید گرد شد:"جبران چی؟"
آراس زیپ سویشرتش را پایین کشید:"باورم نمیشه حتی این کلیشه ی خون دادن به خوناشام هم برای ما داره اتفاق می افته!"لباسش را در آورد،مچاله کرد و کنار بطری گذاشت.
چاتای منظور او را فهمیده بود اما درکش نمیکرد.
"چیو میخوایی جبران کنی؟تو که تقصیری نداشتی!"
آراس غرش کرد:"تو هم نداشتی!" و نگاهشان دوباره بهم قفل شد!
303 viewsAmy Western, 18:31
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 21:31:07 @theamywestern
#poisonkiss
#part503
فشار احساسات اخم آراس را باز کرد اما او همچنان در تلاش برای مقابله با قلبش،حلقه انگشتانش را تنگ تر کرد و سر سفت بطری را سخت تر فشرد.
"چطور تبدیل شدی؟!"
"کار استاد بود..."نفس چاتای داشت کم می آمد.
آراس آه بیصدایی از روی دلسوزی کشید."پس تو هم از بچه های آزمایشگاه بودی!"
پلکای چاتای برای باز ماندن سخت می جنگیدند!
"بهت تعریف کرده بودم... با دوستم رفته بودم دیدن کولیا..."
بغض احمقانه ی گلوی آراس را بخارش انداخت!
"خیلی اذیتت کردن؟"
چاتای لحظه ای چشمانش را بست:"خیلی..."
آراس از فرصت استفاده کرد و تا چاتای نمیدید چند بار پلک زد تا جلوی حلقه زدن اشکش را بگیرد!
"یا اگر درمون بشی..."
"نمیشم!"چاتای دوباره سعی کرد بیدار بماند.
"از کجا میدونی؟!"
"خون خوناشام اصیل تو رگ هامه...من فقط میتونم یکی از اونا بشم یا بمیرم!"
اینبار آراس نیشخند زد:"میدونی که مرگ تو چیزی رو عوض نمیکنه!"
لبخند ضعیفی روی لبهای بی رنگ چاتای ظاهر شد:"تو رو که به آرامش میرسونه!"
جوابهای چاتای خلاف انتظار آراس بود.غرید:"اگر زنده بمونی به جنایت هات
ادامه میدی؟!"
چاتای با خونسرد زمزمه کرد:"جوابو خودت میدونی!"
آراس با خشم نفس عمیقی کشید:"باید مجازات بشی چاتای!"
چاتای هم با جدیت به او خیره شد:"مجازاتم کن خب!معطل چی هستی؟!"
قلب آراس از دودلی لرزید.واقعاً منتظر چه بود؟قانع شدن؟منصرف شدن حتی بخشیدن و دوباره عاشق شدن؟مگر نبود؟!
"بهم دلیل بده نکشمت!" دندانهایش هم بهم سابید.
"ندارم!"تکانی بخود داد بلکه جایش را راحت تر بکند اما درد زخمش اخم بر چهره اش انداخت:"چرا داری برای خودت بهانه تراشی میکنی آراس؟ مگه برای کشتن من برنگشتی؟!"
دیدن چهره ی پر درد چاتای قلب او را درید...
292 viewsAmy Western, 18:31
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 21:30:50 @theamywestern
#poisonkiss
#part502
به خیابان رسید و لحظه ای ایستاد تا تصمیمش را بگیرد که بطری شکسته را دید و فهمید آنجا همان خیابان قبلی است.اگر چه سرش از هزاران فکر پر بود پاهایش عادت خود را فراموش نکرده بودند و او را به مسیر همیشگی برگردانده بودند.یک نگاه به سر خیابان انداخت که به استودیو برمیگشت و یک نگاه به ته خیابان که به مترو و خانه اش میرسید. واقعاً قصد داشت همانطور بگذارد و به زندگی تکراری خودش برگردد بدون آنکه کاری بکند؟پس چاتای چه؟خوناشام چه؟مگر برای پیدا کردن هر دو تصمیماتی نگرفته بود؟

باز هم صدای رقصد و آواز کولی ها می آمد اما از آن گرمای داغ ظهر خبری نبود.بدنش روی تخت سرد و سخت آزمایشگاه ثابت شده و دست و پایش توسط زنجیر ضخیمی به آن قفل شده بود.سعی کرد تکانی بخودش بدهد و خود را نجات دهد که...از کابوس پرید. صدای زنجیر را هنوز میشنید. کسی در حال عبور از در گاراژ بود.نگاهش امیدوارانه به سمت در چرخید و آراس با بطری شکسته در دست وارد شد!
تصمیمش را گرفته بود.باید هیولا را میکشت! تنها در این صورت به آرامش بدون پشیمانی میرسید.قضیه فقط انتقام نبود.چاتای خونخواری بود که برای سیر کردن خود جان مردم را گرفته و میگرفت و اگر مانعش نمیشد تا ابد به این کار ادامه میداد.جز اینکه درمانی وجود داشته باشد تا او را ببخشد!

مقابلش رسید و با وجود عذابی که میکشید به چشمان بی روح او خیره شد.
چاتای نیشخند کوچکی زد:"اومدی منو بکشی؟!"
"میدونی که...جزات مرگه!"صدای آراس لرز خفیفی از تردید داشت.
"میدونم!"از سرمای لحن آراس بیشتر لرزید ولی لبخندش را حفظ کرد:"چی بهتر از این که توسط عشقم کشته شم!"
آراس اخم کرد تا به احساساتش اجازه ی دخالت در تصمیمش ندهد!
"تا حالا چند نفرو کشتی چاتای؟"
"نشمردم!"
"قرار بود منم بکشی؟"
"نمیدونستم زنده موندی!"
"وگرنه میکشتی؟"
"مجبور بودم احتیاط کنم"
"پس چرا وقتی منو شناختی نکشتی؟!"
"عاشقت شده بودم!"
293 viewsAmy Western, 18:30
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 21:30:40 @theamywestern
#poisonkiss
#part501
چطور خود را از گاراژ بیرون انداخت و چقدر راه دوید نفهمید.یک لحظه بخود آمد که نفسش چنان بریده و درد زانویش بحدی رسیده بود که یک قدم دیگر نمی توانست بردارد!تلو خوران و لنگ زنان به سمت دیوار سنگی کوچه ای که در آن بود راه کج کرد و تن خسته اش را همانجا پای دیوار رها کرد.ضربان تند قلبش مثل مشت های محکم بر قفسه ی سینه اش کوبیده میشد و صدای نفسهای سخت و سنگینش لابه لای خانه های بخواب رفته می پیچید
پاهایش را روی زمین برفی دراز کرد،سرش را به عقب تکیه زد و چشمانش را برای دقایقی بست بلکه آرام بگیرد اما افکار جدیدش دوباره هجوم آوردند و سرش دوباره از درد تیر کشید.آنشب هم عشقش را پیدا کرده بود هم هیولایش را! احساساتش قابل درک و کنترل نبود.حتی نمی دانست چه حالی دارد...

بدنش بحدی که دیگر حس نمیکرد سرد و ضعیف شده بود.عقب ولو شد، سرش را روی پشتی نرم مبل گذاشت و پلکهای سوزانش را بست.چیزی شنیده نمیشد و همین سکوت تلخ جواب تنهایی اش بود. بالاخره اتفاق افتاده بود و رازی که از اول داستان عاشقانه اش مخفی کرده بود برملا شده بود.آسودگی دلتنگ کننده ای روحش را در برگرفته بغض شیرینی به گلویش انداخته بود.نمی توانست شاکی باشد. این پایان تلخ چیزی بود که قرار بود بالاخره اتفاق بیفتد...

صدای قدمهایی در کوچه طنین انداخت و او را مجبور کرد با نگرانی چشم باز کند. چیزی نبود.یک زوج جوان از روبرو رد میشدند.سر هر دو به سمت او برگشته در نگاهشان ترس و تعجب موج میزد.با خجالت پاهایش را به سینه جمع کرد و با وجود آنکه هنوز نا نداشت و زانویش اجازه ی راه رفتن نمیداد از جا بلند شد.هیچ نمی دانست کجاست. برف قطع شده سوز خفیفی شروع شده بود اما او چیزی حس نمیکرد.انگار در مه سردرگم کننده ای گیر افتاده بود. از کنار دیوار لنگان لنگان راه افتاد.باید کاری میکرد. تا دیر نشده و خوناشام اصلی را گم نکرده باید کاری میکرد اما چه؟

از سرمای گاراژ بود یا بسکه خون از دست داده بود میلرزید و لبهایش از شدت تشنگی بهم چسبیده بود.سعی کرد حرکتی کند و از جا بلند شود شاید بتواند آنجا را ترک کند اما حتی قدرت باز کردن چشمانش را هم نداشت.اصلاً چرا باید حرکت میکرد که؟ کجا می خواست برود؟کجا را داشت برود که؟جز آن خانه ی سردتر و تاریک تر از آنجا! دست از تقلا کشید و همانطور ماند.نمی دانست خونریزیش قطع شده یا نه.اهمیت هم نداشت.برای مرگ آماده بود.
308 viewsAmy Western, 18:30
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 21:30:33
بوسه ی سمی
قسمت نود و نه
@theamywestern
#poisonkiss
299 viewsAmy Western, 18:30
باز کردن / نظر دهید