Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part502 به خیابان رسید و لحظه ای ا | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part502
به خیابان رسید و لحظه ای ایستاد تا تصمیمش را بگیرد که بطری شکسته را دید و فهمید آنجا همان خیابان قبلی است.اگر چه سرش از هزاران فکر پر بود پاهایش عادت خود را فراموش نکرده بودند و او را به مسیر همیشگی برگردانده بودند.یک نگاه به سر خیابان انداخت که به استودیو برمیگشت و یک نگاه به ته خیابان که به مترو و خانه اش میرسید. واقعاً قصد داشت همانطور بگذارد و به زندگی تکراری خودش برگردد بدون آنکه کاری بکند؟پس چاتای چه؟خوناشام چه؟مگر برای پیدا کردن هر دو تصمیماتی نگرفته بود؟

باز هم صدای رقصد و آواز کولی ها می آمد اما از آن گرمای داغ ظهر خبری نبود.بدنش روی تخت سرد و سخت آزمایشگاه ثابت شده و دست و پایش توسط زنجیر ضخیمی به آن قفل شده بود.سعی کرد تکانی بخودش بدهد و خود را نجات دهد که...از کابوس پرید. صدای زنجیر را هنوز میشنید. کسی در حال عبور از در گاراژ بود.نگاهش امیدوارانه به سمت در چرخید و آراس با بطری شکسته در دست وارد شد!
تصمیمش را گرفته بود.باید هیولا را میکشت! تنها در این صورت به آرامش بدون پشیمانی میرسید.قضیه فقط انتقام نبود.چاتای خونخواری بود که برای سیر کردن خود جان مردم را گرفته و میگرفت و اگر مانعش نمیشد تا ابد به این کار ادامه میداد.جز اینکه درمانی وجود داشته باشد تا او را ببخشد!

مقابلش رسید و با وجود عذابی که میکشید به چشمان بی روح او خیره شد.
چاتای نیشخند کوچکی زد:"اومدی منو بکشی؟!"
"میدونی که...جزات مرگه!"صدای آراس لرز خفیفی از تردید داشت.
"میدونم!"از سرمای لحن آراس بیشتر لرزید ولی لبخندش را حفظ کرد:"چی بهتر از این که توسط عشقم کشته شم!"
آراس اخم کرد تا به احساساتش اجازه ی دخالت در تصمیمش ندهد!
"تا حالا چند نفرو کشتی چاتای؟"
"نشمردم!"
"قرار بود منم بکشی؟"
"نمیدونستم زنده موندی!"
"وگرنه میکشتی؟"
"مجبور بودم احتیاط کنم"
"پس چرا وقتی منو شناختی نکشتی؟!"
"عاشقت شده بودم!"