Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part501 چطور خود را از گاراژ بیرون | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part501
چطور خود را از گاراژ بیرون انداخت و چقدر راه دوید نفهمید.یک لحظه بخود آمد که نفسش چنان بریده و درد زانویش بحدی رسیده بود که یک قدم دیگر نمی توانست بردارد!تلو خوران و لنگ زنان به سمت دیوار سنگی کوچه ای که در آن بود راه کج کرد و تن خسته اش را همانجا پای دیوار رها کرد.ضربان تند قلبش مثل مشت های محکم بر قفسه ی سینه اش کوبیده میشد و صدای نفسهای سخت و سنگینش لابه لای خانه های بخواب رفته می پیچید
پاهایش را روی زمین برفی دراز کرد،سرش را به عقب تکیه زد و چشمانش را برای دقایقی بست بلکه آرام بگیرد اما افکار جدیدش دوباره هجوم آوردند و سرش دوباره از درد تیر کشید.آنشب هم عشقش را پیدا کرده بود هم هیولایش را! احساساتش قابل درک و کنترل نبود.حتی نمی دانست چه حالی دارد...

بدنش بحدی که دیگر حس نمیکرد سرد و ضعیف شده بود.عقب ولو شد، سرش را روی پشتی نرم مبل گذاشت و پلکهای سوزانش را بست.چیزی شنیده نمیشد و همین سکوت تلخ جواب تنهایی اش بود. بالاخره اتفاق افتاده بود و رازی که از اول داستان عاشقانه اش مخفی کرده بود برملا شده بود.آسودگی دلتنگ کننده ای روحش را در برگرفته بغض شیرینی به گلویش انداخته بود.نمی توانست شاکی باشد. این پایان تلخ چیزی بود که قرار بود بالاخره اتفاق بیفتد...

صدای قدمهایی در کوچه طنین انداخت و او را مجبور کرد با نگرانی چشم باز کند. چیزی نبود.یک زوج جوان از روبرو رد میشدند.سر هر دو به سمت او برگشته در نگاهشان ترس و تعجب موج میزد.با خجالت پاهایش را به سینه جمع کرد و با وجود آنکه هنوز نا نداشت و زانویش اجازه ی راه رفتن نمیداد از جا بلند شد.هیچ نمی دانست کجاست. برف قطع شده سوز خفیفی شروع شده بود اما او چیزی حس نمیکرد.انگار در مه سردرگم کننده ای گیر افتاده بود. از کنار دیوار لنگان لنگان راه افتاد.باید کاری میکرد. تا دیر نشده و خوناشام اصلی را گم نکرده باید کاری میکرد اما چه؟

از سرمای گاراژ بود یا بسکه خون از دست داده بود میلرزید و لبهایش از شدت تشنگی بهم چسبیده بود.سعی کرد حرکتی کند و از جا بلند شود شاید بتواند آنجا را ترک کند اما حتی قدرت باز کردن چشمانش را هم نداشت.اصلاً چرا باید حرکت میکرد که؟ کجا می خواست برود؟کجا را داشت برود که؟جز آن خانه ی سردتر و تاریک تر از آنجا! دست از تقلا کشید و همانطور ماند.نمی دانست خونریزیش قطع شده یا نه.اهمیت هم نداشت.برای مرگ آماده بود.