Get Mystery Box with random crypto!

Amy western

لوگوی کانال تلگرام theamywestern — Amy western A
لوگوی کانال تلگرام theamywestern — Amy western
آدرس کانال: @theamywestern
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 1.25K
توضیحات از کانال

Fight for you ❤️
گپ نظرات https://t.me/theamywesternchat
📝✏️

اکانت واتپد:
https://www.wattpad.com/user/amywesternofficial

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 6

2022-05-06 17:30:40
بعضی از دوستان میگن قسمت 89 رو نمی بینن یه دور جواب بدید ببینم چه خبره
Anonymous Poll
85%
هست
15%
نیست
110 voters433 viewsAmy Western, 14:30
باز کردن / نظر دهید
2022-05-05 21:37:07 فایل ورد نود قسمت
@theamywestern
#poisonkiss
443 viewsAmy Western, edited  18:37
باز کردن / نظر دهید
2022-05-05 21:36:50 Amy western pinned a file
18:36
باز کردن / نظر دهید
2022-05-05 21:36:42 1-90
@theamywestern
#poisonkiss
445 viewsAmy Western, edited  18:36
باز کردن / نظر دهید
2022-05-05 21:32:38 @theamywestern
#poisonkiss
#part460
مورات باناباوری سرش را بلند کرد و با دیدن چشمان خماری که به او خیره شده بود ناله ای از سر شوق سرداد:"برگشتیییییی!"و دوباره او را بغل کرد حتی سفت تر از قبل!"خدای من!باورم نمیشه!"اینبار از خوشحالی گریه اش گرفته بود.
ولی هیلمی گیج و منگ بود.انگار از خواب صد ساله بیدار شده بود.همانقدر کرخت و تشنه! به زحمت لبهای خودش را لیس زد و زمزمه ی سختی کرد.
"آب...آب میخوام!"
مورات شرمنده از وقت نشناسی خود در شادی کردن، بازوهایش را شل کرد و سرش را دوباره عقب کشید:"نه! آب نه!" نگاهشان بهم گره خورد و نیش مورات با ذوق باز شد:"خون!تو به خون نیاز داری"
هیلمی اخم کمرنگی کرد:"یعنی...تبدیل شدم؟!"
مورات با کنجکاوی نگاهش را روی صورت سفیدتر شده ی هیلمی چرخاند: "تشنگی اولین نشونه خوناشام شدنه!"
هیلمی سوزش لبش را حس کرد و پشت دستش را به لبهایش فشرد.با دیدن
خونالود شدن پوستش اخمش پررنگ تر شد و تکانی بخود داد تا بنشیند:"تو هم خون منو خوردی؟!"
مورات کمکش کرد به سینه ی او تکیه بزند:"مجبور شدم خب!هول کردم! گفتم شاید چون پروسه رو درست نرفتی تبدیل نشی و..."
هیلمی کلافه از دستپاچگی او غرید تا ساکتش کند:"حالا خون از کجا بیارم بخورم؟!"
مورات از کنار سرش را خم کرد و موهای طلایش را از گردن جمع کرد: "بنوش"
هیلمی با دیدن رگ تپنده ی گلوی مورات وحشت کرد:"دیونه شدی؟ من نمیتونم!"
مورات هم غرید:"مجبوری!"
هیلمی با ساق دستش به سینه ی او ضربه خفیفی زد و او را عقب هل داد:"ترجیح میدم بمیرم تا به تو صدمه بزنم!"و سعی کرد از زمین بلند شود.
مورات بازوی او را دو دستی گرفت تا اجازه ی حرکت ندهد:"من هیچیم نمیشه نترس!"و با دیدن اصرار هیلمی برای بلند شدن،اینبار کمکش کرد.
"اگر دیدم زیاده روی کردی خودمو کنار میکشم باشه؟"
هیلمی به سختی سرپا ایستاد.انگار کل خانه دور سرش میچرخید اما این چرخش مثل مستی لذت بخش بود!
"تو گفتی غیر از خون چیزای دیگه هم مینوشید..."اینبار سعی کرد به سمت
آشپزخانه قدم بردارد. مورات ولش نمیکرد حتی یک بازویش را از پهلو دور کمر او حلقه کرد تا در راه رفتن هم کمکش کند.
"درسته اما تو الان مثل یه نوزاد تازه بدنیا اومده هستی!باید خون بنوشی تا تبدیل شدنت کامل بشه"
هیلمی خیره به یخچال درحالیکه با تکیه به هیکل حمایتگر مورات حرکت میکرد خنده ی ضعیفی کرد:"باورم نمیشه این چیزا رو میشنوم!اونم در مورد خودم!!! همیشه فکر میکردم همش افسانه است..."
مورات ایستاد و مجبورش کرد روی صندلی میزتلفن که سر راهشان بود بنشیند:"و حالا تو افسانه میشی!"
مقابلش زانو زد و از جیبش چاقوی ضامن دار درآورد ولی هیلمی که فهمید چکار میخواهد بکند مچ دستش را گرفت و مانع شد:"حالا که مجبورم خونت رو بخورم میشه بازم از لبات بخورم؟!"
نگاه عاشقانه ی مورات با تعجب بالا آمد و به چشمان شیطنت آمیز هیلمی قفل شد:"هر کار دوس داری با من بکن! از این به بعد من دیگه مال توام"
414 viewsAmy Western, 18:32
باز کردن / نظر دهید
2022-05-05 21:32:22 @theamywestern
#poisonkiss
#part459
اولین بار بود از آسیب زدن به یک نفر حتی در حد بوسه میترسید و با وجود
عطش همیشگیش نمیخواست شهد معشوقش را بچشد و چه مسخره که
برای اولین بار مجبور بود! پس با اینکه دلش نمی آمد لب زیرین هیلمی را داخل دهانش کشید و دندانهای تیزش را در آن فرو کرد!با اولین فشار طعم ناب خون را چشید و لذت بوسه به ابدیت رسید.این نیاز غیر قابل وصف و هوس غیرقابل مقابله،همه ی احساساتش را بهم آمیخت و خواهش وحشیانه ای که دل او را برای دادن جانش به معشوق،به تپش وا میداشت اختیار جسم و روحش را بدست گرفت.یک بازو زیر گردن و بازوی دیگرش را دور کمر هیلمی انداخت و او را بالا به آغوشش کشید.لمس تن قشنگ هیلمی دلتنگیش را بیشتر کرد و برخلاف تصورش، قدرت ادامه دادنش را از او گرفت!دهانش را باز کرد و اجازه داد باقی خون از گوشه لبهای زخمی هیلمی زیر چانه اش روان شود!
"کاش هیچوقت نمیومدم و نمی دیدمت!"کلمات، ناخواسته و بلند، پشت سر هم ردیف میشدند و از گلوی بغض آلودش بیرون میریختند...
"تو معصومانه و آروم زندگیتو میکردی اما من...اومدم و با خودخواهی ویرانش کردم"بازوهایش را تنگ تر کرد و صورتش را در گردن سرد هیلمی دفن کرد:"خدایا...دارم دیونه میشم!لطفا برگرد هیلمی!"و اشکهایی که شاید
هیچوقت برای کسی ریخته نشده بود به بیرون جاری شدند...
"اگر برنگردی... من میام دنبالت...پیشت..."زمزمه ای زیر گوشش ساکتش کرد...
"تشنمه!"

"متشکرم دکتر"چاتای برای خداحافظی دستش را دراز کرد.
اونر گرفت و عمیقاً فشرد تا حس قدردانیش را نشان دهد:"من باید تشکر کنم...کمک خیلی بزرگی کردی اولوسوی!"
چاتای با خجالت دستش را پس گرفت:"این کمک نیست جبران خطایی که مرتکب شدم"
"مجبور نبودی...میدونی!؟"اونر خیره به چشمان خسته ی چاتای میخواست از احساسات و تفکرات واقعی او باخبر شود.
چاتای به سرعت دستها را در جیب های پالتواش کرد تا دکتر متوجه لرزش از تشنگی نشود:"من بخاطر آراس حاضرم جونمم بدم!"
اونر انتظار این صراحت را نداشت.نیشخند حسادت آمیزی زد.عجیب بود که دوست داشت در مورد رابطه آنها بیشتر بداند انگار از آزار دادن خود لذت میبرد ولی چه خوب که زمان برای صحبت نداشتند.
"با این کارت ذاتاً داری بهش یه جون دوباره میدی!"
با اشاره ی دکتر،نگاه چاتای هم به شیشه ی خون برگشت.چقدر قلبش درد
داشت. چقدر بغضش اشک داشت.چقدر خسته بود.داستان عشق او به آخر رسیده بود و باید میرفت تا فراموش شود.
" مواظبش باش دکتر!آراسو به تو میسپارم..."به سرعت سمت در برگشت و با قدمهای بزرگ مطب را ترک کرد.
327 viewsAmy Western, 18:32
باز کردن / نظر دهید
2022-05-05 21:31:42 @theamywestern
#poisonkiss
#part458
یک ثانیه...دو ثانیه...مورات بدون آنکه حتی نفس بگیرد دست سرد و بی حرکت هیلمی را همچنان میان انگشتان ضعیفش نگه داشته، خیره به پلکهای بسته اش منتظر بود.صدای تلپ تلپ قلب خودش تنها صدایی بود که سکوت پر اضطراب مغزش را رعب انگیزتر میکرد و فریادی که برای طنین انداختن گلویش را می درید پشت بغض خفه کننده اش کمین نشسته بود.
"هیلمی؟!"در حد هس هس صدایش کرد و همانطور که انتظارش را داشت جوابی نشنید...
"هیلمی؟صدامو میشنوی؟!"دست هیلمی را بالا به لبهایش رساند و بوسه نشاند:"میدونم اونجایی...پاشو!"خنده بچگانه ای کرد و روی صورت هیلمی که سفیدی غیر عادی باعث شده بود مژه های بلندش سیاه تر و لبهای دخترانه اش سرخ تر بنظر بیاید خم شد:"منتظرتما!خودت گفتی برمیگردی!"
سعی کرد باز هم بخندد ولی ترس از واقعیتی که عیان بود اوج گرفت و ساکتش کرد.جرات نداشت نبضش را چک کند هرچند مرگ قسمتی از تبدیل شدن بود ولی یا اگر هیلمی نتوانست برگردد چه؟ تا به حال هیچ انسانی قبل از آنکه شکار خوناشامی بشود خونش را ننوشیده بود و هیلمی شاید اولین نفر بود که این روند را تغییر میداد.یا اگر جواب نداد؟باید کاری میکرد! نمیتوانست با امیدواری احمقانه ای منتظر بماند تا وقتی که دیگر دیر شود.
پس با اینکه میترسید نتواند در مقابل لذت چشیدن خون معشوق خود را کنترل کند اما دوباره روی هیلمی خم شد و لب بر لبهای خاموشش گذاشت تا شاید با بوسه ی سمی دیگری، او را به زندگی برگرداند.

چاتای از تخت پایین پرید:"بهتره من دیگه برم تا شما هم بتونید هر چه سریعتر دست به کار بشید"
اونر رو به او برگشت.حالا دیگر او را نه رقیب میدید نه حتی جانوری که به آراس و بقیه حمله کرده بود بلکه ناجی مظلومی بود که در راه عشقش فداکاری میکرد.
"نمیخوایی از نتیجه کار باخبر بشی؟"
چاتای خیره به خون تیره ی خود در شیشه ی باریک روی میز،سر تکان داد.
"میدونم با برگشتن به دنیای قبلی همه چیز از اهمیت می افته"
"میتونی برنگردی!"
نگاه چاتای به چهره ی آرام دکتر برگشت.میتوانست حدس بزند چه میخواهد بگوید و اونر نامطمئن اما امیدوار ادامه داد:"قول نمیدم اما اگر تونستم آراس رو درمون کنم شاید بتونم برای تو هم کاری بکنم!"
چاتای با علاقه به چشمان پرترحم دکتر خیره مانده بود.هرچند اولین بار بود با اونر روبرو میشد اما حس میکرد بهترین دوستش را پیدا کرده و میتواند به او تکیه کند.
"تو ذاتاً با نجات منو بچه ها کار بزرگی کردی! "
اونر در جواب قدردانی چاتای لبخند زد:"من تنها نبودم..."
چاتای با آنکه از یادآوری درد میکشید ولی برای نشان دادن آگاهی اش اضافه کرد:"اون ولاد واقعی بود نه؟!"
اونر سر تکان داد و آهی از روی همدردی کشید:"کاش زودتر دست به کار میشدم و جلوی اون مردک هیولا رو می گرفتم قبل از اینکه به تو و بقیه صدمه بزنه"
"میدونم نمی تونستی...استاد دست و بال همتونو بسته بود"
اونر متعجب از درک چاتای نالید:"اما تو...بچه بودی!چطور فهمیدی؟!"
چاتای نیشخند به لب سینه جلو داد:"بچه زرنگی بودم!"
276 viewsAmy Western, 18:31
باز کردن / نظر دهید
2022-05-05 21:31:08 @theamywestern
#poisonkiss
#part457
"اگر میترسی نگاه نکن!"
"بنظر میاد شما بیشتر میترسی!"
اونر از جواب چاتای خنده اش گرفت:"اولین بارمه دارم از یه خوناشام خون میگیرم!"و مچ دست چاتای را با دست دیگرش گرفت تا راست نگه دارد.
نیش چاتای هم باز شد و نگاهش از نوک سرنگ که با سوزش به پوستش
فرو میرفت به چهره ی متمرکز مرد جوان چرخید:"خیالت راحت باشه دکی! نمیخورمت!هنوز بهت احتیاج دارم!"و با باز شدن بند لاستیکی دور بازویش درد را حس کرد و چهره اش در هم کشید:"در حقیقت آراس بهتون احتیاج داره!"
اونر سرنگ را دو دستی گرفت و با دقت مشغول کشیدن خون شد:"سعی میکنم امشب سرُم رو براش درست کنم تا هر چه سریعتر روند درمانی رو شروع کنیم به امید اینکه جواب بده و..."حرف میزد تا حواس چاتای را از سرنگی که کم کم پر میشد پرت کند ولی حواس چاتای ذاتاً با تلفظ اسم آراس پرت شده بود!
"مطمئن باشم این بین ما میمونه؟"
اونر سوزن را بیرون کشید و تکه پنبه خیس از الکل را جایش روی پوست چاتای فشرد:"تا کی میتونی حقیقت رو مخفی نگه داری؟"
اشاره داد پنبه را بگیرد و خودش رو به میز ابزار چرخید.چاتای بی توجه به پنبه ،آستینش را پایین کشید:"نیاز نیست نگران حقیقت باشم من دیگه از زندگیش بیرون میرم"
اونر با کنجکاوی رو به او برگشت:"چرا همه چیزو بهش نمیگی؟"چاتای با تعجب از سوال احمقانه ی دکتر، سر بلند کرد و اونر معنی نگاهش را فهمید و برای توضیح بیشتر اضافه کرد:"شاید درکت کرد و بخشید!"
با فهمیدن منظور دکتر،غم در چهره ی چاتای نشست:"محاله!شما که بهتر
میدونی چه حسی نسبت به...خوناشامش داره"
اونر نفس عمیقی کشید و سرش را تکان داد.نگاه چاتای به زمین روبرویش برگشت:"نمیخوام ذهنیتش از من خراب شه! نمیخوام ویرانگر خاطرات خوشی که داشتیم باشم...بذار به عشقمون دلخوش باشم... نمیخوام قلبشو به این زودی ترک کنم!"
قلب اونر از حسادت کهنه ای درد گرفت ولی عجیب بود که بجای نفرت از چاتای برایش دلسوزی میکرد.اینبار برای فرار از نگاه احتمالی رقیب قبلی اش پشت به او چرخید:"به چه بهانه ای رابطه رو تموم میکنی؟"
چاتای آه شرمگینی کشید:"بهانه ندارم!مثل یه ترسو دارم فرار میکنم"
اونر با کلافگی فوت کرد:"ترک کردن تو میتونه قلبشو بشکنه"
تُن صدای چاتای ضعیف شد:"بهتر از اینه که اون از روی نفرت ترکم کنه"
253 viewsAmy Western, 18:31
باز کردن / نظر دهید
2022-05-05 21:30:59 @theamywestern
#poisonkiss
#part456
"هیلمی؟!هیلمی!؟خدای من!چکار کردی تو؟!"مورات او را سفت به آغوشش کشید تا اجازه افتادن ندهد ولی پاهای خودش از دلهره سست شده بود و ناخواسته همراه معشوقش دو زانو نشست...
هیلمی برای نگه داشتن خود به بازوی مورات چنگ زد و سعی کرد چیزی بگوید ولی همه چیز خیلی سریع پیش میرفت بطوری که حتی کنترل مردمک چشمانش را هم از دست داد و نفس در گلویش حبس شد.
مورات انگار میترسید به او صدمه بزند ، تن بی اراده ی هیلمی را با اضطراب ولی با احتیاط روی زمین دراز کرد و رویش خم شد:"خیلی خب خیلی خب آروم باش" دست لرزانش را روی گونه ی سرد هیلمی گذاشت تا صورت او را به سمت خود بچرخاند:"سعی کن بالا بیاری!اگر برش گردونی حتماً درست میشه"
ولی هیلمی که قدرت حرکت دادن بدنش را بطور کامل از دست داده بود و حتی باز نگه داشتن پلکهایش هم غیر ممکن بنظر می آمد به زحمت زمزمه کرد:"دارم...تبدیل...میشم؟!"
مورات کم مانده بود دیوانه شود:"نمیدونم!نمیدووونم!من تا به حال کسیو تبدیل نکردم!هیچی نمیدونم"و دست سفت و سنگ شده ی هیلمی را میان دو دستش گرفت"لعنت بهت پسر!نباید اینکارو میکردی...خون من مثل سمه و ممکنه..."
حتی تلفظش میتوانست او را بگریاند ولی هیلمی بجای او پچ پچ وار به زبان آورد: "ممکنه...بمیرم!؟"و با آنکه هیچ قدرتی نداشت سعی کرد پلکهایش را باز کند و آخرین بار به صورت محبوب زیبایش نگاه کند.
مورات بی اختیار غرش کرد:"خیر!تو حق نداری ترکم کنی میفهمی؟اگر بری من...منم میمیرم!"
هیلمی خیره به چشمان خیس مورات زمزمه کرد: "ولی تو میخواستی بری!"
مورات با دیدن باریکه ی نگاه رنگین عشقش وحشیانه تر نالید:"نه! نه من نمیخواستم...نمیتونستم!میدونی که نمیتونستم!مطمئنم چندقدم بیشتر نمیتونستم ازت دور شم!برمیگشتم! میخواستم برگردم...من..."
لبهای هیلمی تکان خورد و مورات ساکت شد تا بشنود.هیلمی با آخرین نفس هس هس کرد:"منم...برمیگردم..." و چشمانش آرام بسته شد.
267 viewsAmy Western, 18:30
باز کردن / نظر دهید
2022-05-05 21:30:48
بوسه ی سمی
قسمت نود

@theamywestern
#poisonkiss
273 viewsAmy Western, 18:30
باز کردن / نظر دهید