2021-07-31 21:33:46
@theamywestern
#poisonkiss
#part277
چاتای به تیشرت او دست انداخت:"لباس تو هم خیسه ها!"
آراس منظورش را فهمید و خندان دستهایش را بلند کرد تا چاتای کمکش کند.
چاتای تیشرت او را بالا کشید و از سرش رد کرد ولی آراس دیگر دستهایش را پایین نیاورد و دور گردن چاتای انداخت.چاتای بدون معطلی تیشرت مرطوب را روی میز پرت کرد و کمر لخت او را بغل کرد ولی آراس مجال بوسه نداد و سرش را پس کشید.
"تو مستی؟!"
چاتای فهمید از نفسش متوجه شده و نیشخند زد:"سعیشو کرد مستم کنه ولی نتونست!"
دستهای آراس پایین سر خورد:"کی؟!دوستت؟!"
چاتای سر تکان داد و مچ دستهای او را گرفت تا دوباره دور گردنش برگرداند.
آراس با اینکه خنده اش گرفته بود به فنجانها نگاهی انداخت:"سرد نشه"
چاتای حتی نگاه نکرد:"حس میکنم معده ام استخر شده اگر یه قطره دیگه بنوشم سونامی میشه!"
آراس هم که می دانست نمیتواند قهوه اش را بنوشد دیگر مقاومت نکرد و اجازه داد دستهایش بر گردن چاتای برگردد.
"چرا دوستت میخواست مستت کنه؟"
"نمیدونم!شاید میخواست بهم تجاوز کنه"
چاتای بازوهایش را دور کمر آراس تنگ تر کرد و دوباره برای بوسیدن اقدام کرد.
آراس هم خندان او را روی خودش کشید و با تماس لبهایشان روی کاناپه افتادند.
دوباره بودن در آغوش پدرش آنقدر خوشحالش میکرد که دلش نمی خواست زخم هایش دیگر خوب شوند. حتی با حماقت تمام،مسیر حمام تا اتاقش را که روی بازوهای اونر حمل میشد؛ فکر میکرد اگر پاهایش میشکست یا برای همیشه فلج میشد،می توانست این لذت و نعمت را بیشتر و حتی تا ابد داشته باشد!
اونر نمی توانست از شر درگیری ذهنی اش خلاص شود.اگر واقعاً متن پیامها واقعیت داشت و بوراک شاید در حین مستی یا حتی عمدی با کسی صحبت کرده و احساساتش واقعیت داشته باشند چه؟در این شرایط قضیه سرپرستی گرفتن بوراک کمرنگ میشد و مشکل جدید جدی تر به میان می آمد!آنوقت چکار باید میکرد؟
به اتاق رسیدند و اونر در را باز گذاشت تا در زیر نور راهرو مسیر تخت را ببیند.
بوراک سفت گردن پدرش را بغل کرده بود به امید اینکه بتواند کمی بیشتر نگهش دارد.اونر او را به تختش رساند و با ملایمت رویش نشاند:"چیزی نیاز داری قبل از رفتن بگو"
بوراک با شنیدن این حرف نتوانست ساکت بماند و با دلگیری غرید:"مجبور نیستی بری!میتونی شبو همینجا بمونی!نترس نمی خورمت!"
اونر پتو را روی پاهای لخت پسرش کشید:"ذاتاً قصد نداشتم با این حالت تنهات بذارم!"کمر راست کرد:"منظورم،رفتن به هال بود! میخوام روی کاناپه بخوابم"
بوراک از عکس العمل عجولانه و بی دلیل خودش شرمگین شد و سعی کرد درستش کند:"نه آخه...کاناپه شاید سخت باشه میتونی همینجا بخوابی...تختم بزرگه!" ولی از پیشنهادش بیشتر شرم کرد و بهتر دید ساکت شود.
96 viewsAmy Western, 18:33