Get Mystery Box with random crypto!

Amy western

لوگوی کانال تلگرام theamywestern — Amy western A
لوگوی کانال تلگرام theamywestern — Amy western
آدرس کانال: @theamywestern
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 1.25K
توضیحات از کانال

Fight for you ❤️
گپ نظرات https://t.me/theamywesternchat
📝✏️

اکانت واتپد:
https://www.wattpad.com/user/amywesternofficial

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 30

2021-07-31 21:33:22 @theamywestern
#poisonkiss
#part276

"حالا نمیدونم واقعاً دوستت بود یا یه باج گیر..."
بوراک دستهایش را روی زانوهایش مشت کرد تا با فشار مانع لرزش بدنش شود.
"خب؟!" مجبور بود جوابی بدهد.
"خب که...یه سری چرت و پرت نوشت سر در نیاوردم!"نگاه اونر بالا آمد و به چشمان خشک شده ی پسرش افتاد:"تو با کسی در مورد منو...زندگیت حرفی
زدی؟!"
بوراک چنان دستپاچه شده بود که بی اختیار رانهایش را کیپ کرد تا حواسش جمع تر شود:"عه...من...نه!نمیدونم!"
اونر انتظار غافلگیری بوراک را نداشت.بنوعی حدس میزد کار خود بوراک باشد ولی حالا نمی دانست چطور حرف بکشد تا مطمئن شود.
"خوب فکر کن...شاید با کسی درددل کردی؟چه بدونم مست بودی و..."هر جور بهانه به دست بوراک داد تا جز اعتراف کردن چیزی برایش نماند ولی بوراک سرسختانه پشت سنگر پوشالی خود ایستاده بود:"خودت گفتی منکه دوستی ندارم!"ولی یاد آندو اسم ساختگی که گفته بود افتاد و سعی کرد درست کند: "یعنی جز اون...دو تا که اونقدرا صمیمی نیستیم که بخوام باهاشون در مورد ...زندگیم! حرف بزنم"و ریز خندید تا وانمود کند هنوز مست است.
حالا دیگر اونر از جوابها و عکس العمل بوراک دودل شده بود.دوباره سر به زیر انداخت تا اینبار با آب تمیز پاهای پسرش را آبکشی کند:"پس کی میتونه باشه که از همه چیز خبر داره؟"
بوراک مثل آدم فلج ،پاهایش را رها کرده بود تا پدرش کنترل کند.او هم دو دل شده بود میان اعتراف کردن و فرصت اعتراف دادن!
"حالا مگه...چی نوشته بود!؟"کلمات مالیده و بیحال از دهانش خارج میشد.نیاز به تظاهر نبود واقعاً مست بود.
اونر بجای جواب دادن کف پاهای پسرش را یک دستی بلند کرد تا تشت را کنار بکشد و بجایش حوله ی تمیز پهن کند.
"هیچ...چرت پرت!"نمی خواست حواسش از کارش پرت شود و بوراک را به شک بیندازد اما داشت دیوانه میشد.یعنی واقعاً بوراک فهمیده بود او پدر واقعیش نیست؟چطور؟از کجا؟از کی فهمید؟اگر مطمئن شده بود پس چرا اینقدر آرام بود؟یعنی نمی خواست بروز بدهد که میداند؟تا کی؟مگر از دست او بخاطر مخفی کردن حقیقت عصبانی نبود؟نمی خواست بازخواستش کند؟یا در مورد مادر و پدر اصلی اش سوالی بپرسد؟!شاید در آن مورد هم همه چیز را می دانست...
بوراک آسوده از قرار گرفتن پاهای سوزانش روی حوله ی نرم و خشک نفسی تازه کرد:"مثلاً چی؟"
اونر بجای جواب دادن،بلند شد و از قفسه ی آینه یک رول بانداژ برداشت و دوباره جلوی بوراک زانو زد:"دیگه نیاز نیست چیزی بمالم احتمالا زخمهات تا فردا صبح بطور کامل جوش بخورن"و روکش نایلنی بسته را پاره کرد تا به پای بوراک بپیچد.بوراک از ادامه پیدا کردن صحبت و به نتیجه ی دلخواهش رسیدن ناامید شد و با آهی ساکت شد.
100 viewsAmy Western, 18:33
باز کردن / نظر دهید
2021-07-31 21:33:06 @theamywestern
#poisonkiss
#part275
روی در بسته ی توالت فرنگی نشسته حرکات پدرش را با کنجکاوی تعقیب میکرد.اونر تشت متوسطی برداشت و درونش آب و محلول ضدعفونی کننده ریخت و زمین جلوی پای بوراک گذاشت:"پاچه شلوارتو بده بالا و پاهاتو بذار توی این"
بوراک حتی امتحان نکرد.به دروغ گفت:"شلوارم تنگه بالا نمیاد"
اونر چمپاتمه زده جلویش اینطرف تشت منتظر بود:"پس درش بیار چون ممکنه خیس بشه"متوجه بود بوراک پیژامه ی گشاد بتن دارد ولی معلوم بود هنوز مست بود که برای مخالفت کردن دنبال بهانه بود.
بوراک راضی از کار کردن بهانه اش،به سرعت شلوارش را در آورد و پاهایش را طبق دستور دکتر ارکان،درون مایع صورتی رنگ تشت فرو کرد ولی همان ثانیه اول حس کرد کف پاهایش آتش گرفتند! از شدت سوزش داد کشید و خواست زانوهایش را بالا بیاورد ولی اونر مچ پاهایش را گرفت و بزور در ظرف نگه داشت: "همین اولش درد داره تحمل کن باس ضدعفونی بشن"
"اوف اوف اوف!خیلی بده..." بوراک به هر دو زانوی لختش چنگ زده ریز ریز تکان میخورد:"آخه مگه زخمام بسته نشدن؟"
اونر سر به زیر مشغول شستن پاهای پسرش بود:"سه تا زخم بزرگ داشتی
یکیش در حد بخیه باز شده بود"
بوراک دیگر چیزی نگفت.می خواست از این لحظه ی ناب لذت ببرد.با پدرش در آن محیط تنگ مثل همیشه تنها بودند و دستهای پرمهر اونر پوست او را نوازش میکرد.
اونر سعی میکرد سرش را پایین نگه دارد.بعد آن پیامها ذهنش حسابی درگیر شده بود و حالا بوراک عمداً شلوارش را درآورده حتی رانهایش را از هم جدا کرده نشسته بود تا با شورت تنگ و قرمزش که فرم عضو جنسی ش را بطور کامل به نمایش می گذاشت؛ نظر او را جلب کند و شاید تحریکش کند!
بوراک بی صبرانه منتظر نگاه پدرش بود بطوری که چند بار دستش برای لمس کردن سر او که جلویش خم بود دراز شد ولی دلیلی برای این کارش پیدا نمیکرد که بناگه اونر با شروع جدی صحبت،او را شوکه کرد.
"امروز یکی از دوستات بهم سمس زد!"
چشمان بوراک با وحشت گرد شد.هیچ فکرش را نمیکرد اونر حرفش را پیش بکشد!
اونر با حوصله به کف پاهای پسرش دست می کشید و با ملایمت می شست.
111 viewsAmy Western, 18:33
باز کردن / نظر دهید
2021-07-31 21:32:13
بوسه ی سمی
قسمت پنجاه و شش
@theamywestern
#poisonkiss
122 viewsAmy Western, 18:32
باز کردن / نظر دهید
2021-07-22 21:32:27 @theamywestern
#poisonkiss
#part274
"سالها به همین روش زندگی کردم و به بدبختی و تنهاییم عادت کردم تا اینکه... تو رو دیدم!"
بالاخره تکانی خورد و آراس با عجله سرش را پس کشید.چاتای رو به او کرد و همانطور که سفت دست او را نگه داشته بود خیره به چشمانش اضافه کرد: "میدونم عجیبه...بعیده...حتی شاید ترسناکه ولی آره!در این مدت کم بهت وابسته شدم!"
آراس از جدیت نگاه چاتای دستپاچه شد و بی اختیار لبخند زد.خودش هنوز مطمئن نبود به چاتای وابسته شده یا نه به همین خاطر چیزی نگفت و چاتای دوباره سرش را جلو برگرداند و پایین انداخت:"به لطف تو،توی این یه هفته به زندگی طبیعی و دنیای واقعی انسانها برگشتم و دارم مزه ی عشق و خوشبختی رو میچشم ولی اگر نباشی...اگر بری و تنهام بذاری..."
انگشتان آراس شل شد و دهانش از تعجب باز شد.چاتای به بیان منظورش رسیده بود...
"به همون زندگی سرد و تاریک...به همون تنهایی ابدیم...به دنیای ظالم و ترسناکم برمیگردم ولی اینبار نمیدونم میتونم دوباره عادت کنم یا نه...شاید طول بکشه شاید هیچوقت نشه..."
"اوه چاتای!"آراس در هجوم احساسات دیگر نتوانست ساکت بماند.دست دیگرش را روی بازوی لخت چاتای گذاشت و بالا پایین کشید تا نوازشش کرده باشد.
چاتای دوباره سرچرخاند و نگاهش کرد.اینبار چشمانش پر از غم بود:"ازت انتظار ندارم بخاطر من کاری بکنی یا...نکنی!برای فداکاری کردن خیلی زوده منم لیاقت این محبتتو ندارم ولی میشه لااقل...قبل انجام هر کار و تصمیمی یه لحظه به من
فکر کنی؟"
آراس ناباور از شنیدن چنین حرف عاشقانه ای،دستش را از بازوی او به گونه ش بلند کرد:"اوه چاتای...نگو که تو این کارو میکنی!؟"
چاتای دست او را روی گونه اش گرفت و فشرد:"منکه به جز تو به هیچی فکر نمیکنم!"
آراس با لبخند خجالتی بر لب سرش را جلو برد و بوسه ی کوچکی به لبهای لرزان چاتای نشاند:"عزیزم...خیالت راحت باشه!منم مطمئنم از این به بعد اگر هم بخوام نمیتونم تو رو از فکرم دربیارم"
326 viewsAmy Western, 18:32
باز کردن / نظر دهید
2021-07-22 21:32:15 @theamywestern
#poisonkiss
#part273
سرش هنوز روی شانه ی آراس بود و دلش نمی خواست بردارد.بعد عمری،تکیه گاهی برای رفع خستگی و دلتنگی و کسب آرامش پیدا کرده بود. هر چند در این مدت کم از کسی مثل او که انسانها را به چشم طعمه می دید در حد طلسم، بعید بود.شاید هم این جادوی عشق بود...
برای اولین بار احساس مفید و مهم بودن میکرد.همین که کسی آن وقت شب در آن هوای وحشتناک،با این سر و وضع نامناسب اینهمه راه آمده بود تا او را ببیند و سر به شانه اش بگذارد نشان از نیاز و عشق میداد.
" من از بچگی تنها بودم...حتی با وجود پدر مادرم..."
شروع ناگهانی و صریح چاتای،آراس را شوکه کرد.از همان اول آشنایی مشتاق شنیدن داستان زندگی چاتای بود و حالا بدون هیچ اصرار آزاردهنده ای،خودش تعریف میکرد پس به سختی دهانش را بسته نگه داشت تا با هر سوال بی موقعی حرفش را قطع نکند.
" ما اهل رومانی بودیم و ترک ها دوستمون نداشتند به همین خاطر یه جا دور از همه برای زندگی انتخاب کردیم..."
چشمان آراس با هیجان گشاد شد.هیچ فکرش را نمی کرد چاتای خارجی آنهم اهل رمانی باشد و چاتای با ادامه صحبتش،مجال نشان دادن عکس العمل به او نمیداد. چه خوب که نمیداد!
"بسختی یه دوست پیدا کرده بودم...شرایطشون مثل ما بود ولی فرصت نشد با هم بازی کنیم و صمیمی تر شیم...منو دزدیدن و از همه زندگی که داشتم و نداشتم جدا کردند!"
چاتای می خواست منظور اصلی اش را برساند پس از اول شروع کرده بود و این اولین بار بود زندگیش را برای یکی تعریف میکرد.حس تلخ و در عین حال
شیرینی بود.مثل باز کردن پانسمان کهنه و دیدن خوب شدن زخم....
آراس در مقابل چیزهایی که میشنید چنان متعجب و هیجان زده بود که نتوانست تحمل کند و پرسید:"واسه باجگیری از خانواده؟"
چاتای فقط سرش را به نشانه نه تکان داد.قصد نداشت همه چیز را تعریف کند نمی خواست آراس از او بترسد پس موقتاً سکوت کرد به این امید که آراس از سوالش منصرف شود.
با حرکت سر و سکوت ناگهانی بعدش،آراس فهمید اشتباه کرده کنجکاوی اش را بروز داده پس برای جلب اعتماد دوباره ی او،گونه اش را به سر چاتای تکیه زد تا شنوا بودنش را نشان دهد:"خب؟بعدش؟"
چاتای آهی کشید و راضی از پیگیر نشدن آراس ادامه داد:"طول کشید برگردم به زندگیم و وقتی برگشتم چیزی برام نمونده بود...دوباره تنها بودم!بیشتر و بدتر از قبل..."
قلب آراس از ترحم اغراق آمیز به درد بدی دچار شد ولی مسلم بود چاتای میخواست منظور اصلیش را بیان کند پس بجای بریدن حرف یا پرسیدن هر سوالی، بازویش را از پهلوی او رد کرد و دستش را بزور میان دو کف دست چاتای که همدیگه را گرفته بودند فرو کرد تا همدردی اش را نشان بدهد.گره انگشتان چاتای باز شد و بجایش انگشتان سفید آراس به میانشان فرو رفت.مشتها بسته شد و دستها بهم قفل شد.
258 viewsAmy Western, 18:32
باز کردن / نظر دهید
2021-07-22 21:32:06 @theamywestern
#poisonkiss
#part272
اونر از سکوت بوراک بیشتر ترسید و بهتر دید دیگر چیزی نپرسد.در عوض پانسمان هر دو پایش را باز کرد و زمزمه کرد:"باید زخماتو بشوری"و یک نگاه به اطراف انداخت تا راه حمام را پیدا کند چون با خانه ی پسرش آشنایی نداشت.
ولی بوراک پاهایش را از روی زانوهای پدرش پایین آورد و با احتیاط زمین گذاشت:"حالا اینو ول کن بابا تو بگو...جداً چرا اومدی؟"
اونر با ترس نگاهش کرد.چشمان بوراک شجاعانه منتظر جواب بود و اونر حق میداد شک کند ولی می دانست اگر همان بهانه ی خاموش بودن تلفن و نگرانیش را بیان کند بوراک باور نخواهد کرد پس بشوخی گفت:"چطور؟یه پدر نمیتونه به پسرش سر بزنه؟نکنه مزاحمت شدم؟"
بوراک انتظار چنین جوابی را نداشت و خودش را گم کرد:"اوه نه بابا این چه حرفیه! من فقط...میدونی!تو رو می شناسم!کسی نیستی که بی دلیل نگرانم شی و پاشی تا خونه دنبالم بیایی!"
اونر سرش را پایین انداخت تا با جمع کردن بانداژ کهنه ی که هنوز روی پاهایش بود خودش را سرگرم کند:"میدونم پدر خوبی نبودم..."
چشمان بوراک با شنیدن این حرف گرد شد.نه نمی خواست اونر عذاب وجدان داشته باشد.خود را جلو کشید و بازوهایش را دور گردن پدر خوانده اش انداخت: "این چه حرفیه میزنی بابا؟!"سرش را برشانه ی او گذاشت و زمزمه کرد:"تو بهترین پدر دنیا هستی... اونر!"
قلب اونر با این حرف و حرکت پسرخوانده اش ذوب شد ولی از ترس آنکه مستی جسارت بیشتری به بوراک بدهد و خودش هم بدتر نتواند مقابله کند غرید: "نگفتم اسممو صدا نکن بچه!"
بوراک از لحن خشن پدرش ترسید و خود را عقب کشید ولی اونر قصد شوخی داشت.رو به او چرخید، به سرعت یک دست دور شانه ها و دست دیگر دور زانوهایش انداخت و او را بالا به آغوش خود کشید:"حمومت کجاست؟!"
بوراک از شوق و هیجان خنده ای کرد و با رضایت دستها را دور گردن اونر انداخت:"تو پاشو نشونت میدم"
210 viewsAmy Western, 18:32
باز کردن / نظر دهید
2021-07-22 21:31:53 @theamywestern
#poisonkiss
#part271
می دانست جعبه در آشپزخانه نبود ولی به این روش پدرش را پی نخود سیاه
فرستاده بود.می خواست تا او معطل میشد خود را به خواب بزند و از رویارویی و بازخواست احتمالی در امان بماند.در حقیقت فکرش را هم نمیکرد پدرش آن وقت شب سراغش بیاید و حالا که مست بود نمی توانست حرفهایش را حاضر کند و میترسید خرابکاری کند ولی اونر از همانجا او را به حرف کشید تا فرصت فرار و تغییر موضوع ندهد!
"تو دوستاتو دعوت کرده بودی؟"
بوراک روی مبل دراز کشید:"نه خودشون فهمیدن برگشتم اومدن دور هم باشیم"
"چند نفر بودند؟"
"دو نفر...مورات و..."حتی اسم دروغین پیدا نمیکرد بگوید:"و...چیز! کوبی! کوبیلای!"
اونر نمی توانست جعبه را پیدا کند:"کی رفتن؟"
بوراک چشمانش را بست و تُن صدایش را پایین آورد تا وانمود کند درحال بخواب رفتن است:"نمیدونم بابا...چه اهمیتی داره...اصلاً اینا چیه میپرسی!"
اونر با عجله برگشت تا مجال ندهد بوراک خود را به خواب بزند!
"ببینم...با عمه ات بد رفتاری کردی؟"
بوراک از نزدیکی صدای پدرش کمی هول شد و مجبور شد دوباره چشم باز کند: "نه!چرا باید..."اونر درست زیرپایش بود.کمی خود را روی کاناپه بالاتر کشید: "چطور؟"
اونر اشاره داد پاهایش را جمع کند تا او هم بتواند روی کاناپه بنشیند:"چه
بدونم! از صبح که اومد پیش تو دیگه گوشیشو جواب نمیداد! تو هم که قطع کرده بودی تعجب کردم"
بوراک مجبور شد برای جا دادن به پدرش، بنشیند:"با من که مشکلی نداشت! نمیدونم"
اما ته دل به ایرم فحش داد که با فرارش هر دو را به خطر انداخته بود!
اونر مچ پای راست بوراک را گرفت و روی زانویش گذاشت تا پانسمانش را باز کند و زخمهایش را چک کند:"نگفتی چرا برگشتی خونه ات؟"و برای اینکه بوراک از سوال صریح او به چیزی شک نکند اضافه کرد:"یعنی تو این شرایط واجب نبود"
بوراک چیزی نگفت.می خواست اونر به کنجکاوی ادامه بدهد تا برای رویارویی با حقیقت آماده تر شود.
203 viewsAmy Western, 18:31
باز کردن / نظر دهید
2021-07-22 21:31:46 @theamywestern
#poisonkiss
#part270
آراس به سادگی شانه بالا انداخت:"بیخیال!فعلاً نمیخوام در موردش فکر کنم"
"بعداً چی؟میخوایی بازم بهش فکر کنی؟!"
غرش بلند چاتای، آراس را شوکه کرد تا نگاهش کرد چاتای پتو را با خشونت از شانه هایش عقب انداخت و زل زده به چشمان متعجب آراس به پنجره اشاره کرد:"یعنی اگر من نمی رسیدم...ممکن بود بپری!؟"
آراس عصبانیت چاتای را درک کرد و سعی کرد لبخند آرامش بخشی بزند:"نه من فقط...نمیدونم!"
چاتای کم کم کُر میگرفت پس مجال نداد چرت پرت بارش کند:"چنین قصدی داری آراس؟ یعنی اگر من نباشم...اگر برم...ممکنه بازم..."حتی نمی توانست به زبان بیاورد!
آراس شوکه از اینهمه عکس العمل اغراق آمیز چاتای،ماگ را روی میز برگرداند و سرش را تکان داد:"نه!مسلمه که نه!احمق نباش!"
چاتای متوجه بود هم مستی خفیف هم نیازش به خون دست به دست داده به این ترس از دست دادن آراس دامن میزد.فوتی کرد و سرش را پایین انداخت بلکه چند ثانیه صورت زیبای آراس را نبیند و بتواند آرام بگیرد:"باورم نمیشه میخواستی چنین غلطی بکنی!؟"
تعجب آراس از شنیدن لحن توهین آمیز چاتای بیشتر شد:"هی هی هی!چه خبره؟این یه...چیز طبیعیه!نگو که خودت هیچوقت بهش فکر نکردی!"
چاتای سر به زیر دستهایش را مشت کرد:"کردم!میکنم!هر روز خدا ولی..." آراس خواست حق طلبانه حرفش را ببرد که چاتای با غرشی دیگر سرش را بلند کرد:"ولی تو حق نداری منو بذاری و بری!"
آراس از این حرف احساساتی شد ولی چشمان چاتای سرخ و ترسناک بود و آراس تازه متوجه میشد چاتای هم حال طبیعی ندارد.سوای رفتارها و همه ی حرفهای رمانتیکش، واقعاً آنوقت شب در آن هوای وحشتناک، آنجا بودنش عجیب بود. سعی کرد با لبخند ملایم لحنش را هم نرم کند:"ما کی اینقدر بهم وابسته شدیم اولوسوی؟!"
چاتای بخودش آمد و فهمید دارد تند میرود و ممکن است آراس را بترساند.پس نفس عمیقی کشید و با برگرداندن پتو به شانه هایش خود را خونسرد نشان داد:"بیخیال!"
آراس با تصور اینکه حرف بدی زده از جا بلند شد و خود را کنار چاتای رساند:"تو چی؟ نمی خوایی بگی چته؟!"
چاتای دست آراس را از روی پتو بر کمرش حس کرد و با آرامش ناگهانی سرش را خم کرد تا به شانه ی آراس برساند:"فعلاً نمیخوام در موردش فکر کنم"
آراس نزدیک تر شد تا چاتای راحت تر به او تکیه بزند:"باشه ولی...بار آخرت باشه منو تقلید میکنی!"
چاتای ریز بخنده افتاد و آراس را هم خنداند.
188 viewsAmy Western, 18:31
باز کردن / نظر دهید
2021-07-22 21:31:25 @theamywestern
#poisonkiss
#part269
سردش نبود اما نمی خواست آراس به چیزی شک کند پس پتو را روی شانه های لختش انداخت و نشست.آراس درحالیکه با دو ماگ درشت قهوه فوری در دست برمیگشت پرسید:"چیزی بیارم بپوشی؟"
چاتای به بلوزش که روی رادیات انداخته بود اشاره کرد:"زودی خشک میشه میپوشم..."و بشوخی اضافه کرد:"مگه اینکه تو نخوایی!"
آراس که از لحظه ی دیدن چاتای لبخندش گم نمیشد خنده ی کوچکی کرد:"به من باشه میگم شلوارتم دربیار!"رسید و فنجانها را روی میز جلو مبلی گذاشت: "مگه خیس نبود؟!"خواست سوتفاهم را برطرف کرده باشد!
چاتای بجای جواب دادن خود را عقب پرت کرد تا بتواند کمربندش را باز کند: "منکه از خدامه درش بیارم! اینطوری برای هر کاری (!)آماده ترم!"
خنده ی آراس بلندتر شد و چاتای کاملاً جدی به کارش ادامه داد و شلوارش را هم در آورد.آراس نگذاشت زمین پرتش کند.گرفت و برد تا کنار بلوزش،جای خالی رادیات پهن کند.
"نگفتی...خونه ی دوستتو پیدا کردی؟"
چاتای دوباره پتو را دور خود پیله کرد:"آره تا الانم اونجا بودم"
آراس برگشت و با اینکه چاتای انتظار داشت کنارش بنشیند،روبرویش نشست
تا بتواند راحت ترببیندش و صحبت کند:"و چی شد زدی بیرون؟"
"گفتم که!دلم واس دوس پسرم تنگ شد اومدم ببینمش!"
آراس بحساب شوخی دوباره خنده ای کرد و از آنجایی که حرفش را باور نکرده بود اینبار جور دیگری پرسید:"همه چی روبه راهه؟!"
چاتای همانطور محو تماشای صورت معشوقش زمزمه کرد:"منو ول کن!تو بگو! حالت خوبه؟"
عجیب بود که آراس باور داشت اگر با چاتای درددل کند او درکش میکند و آرامتر میشود ولی حالا که از آن حال بد خارج شده بود نمی خواست دوباره یادآوری کرده سمتش برود پس ماگش را برداشت و زیر لب گفت:"چیز مهمی نبود... ولش!"
چاتای با تمسخر زمزمه کرد:"دیگه از زندگی مهم تر چی هست؟"
آراس خجل از اینکه چاتای همه چیز را فهمیده به چشمان اخم آلودش خیره شد:"مرگ!"
کلمه اش مثل نیزه به سینه ی چاتای فرو رفت و دردش نفسش را برید:"چرا؟آخه چرا باید..."دیوانگی ناگهانی سرش را به درد آورد!
نگاه آراس پایین افتاد.با اینکه کف دستهایش داغ کرده بود همچنان ماگ را سفت گرفته بود. انگار می خواست خودش را تنبیه کند:"هیچ...فقط خسته شدم! خسته از ترسیدن و انتظار کشیدن!"
"جریان چیه!؟کامل تعریف کن ببینم!"چاتای تازه متوجه میشد اگر دیر میرسید بعید نبود آراس خودش را میکشت و او برای همیشه از دیدن و داشتنش محروم میشد.
224 viewsAmy Western, 18:31
باز کردن / نظر دهید
2021-07-22 21:31:13
بوسه ی سمی
قسمت پنجاه و پنج
@theamywestern
#poisonkiss
231 viewsAmy Western, 18:31
باز کردن / نظر دهید