Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part250 'برقو قطع کرد!قفل در سلول | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part250

"برقو قطع کرد!قفل در سلولها که الکترونیکی بود از کار افتاد...همش یه دقیقه فرصت شد! تاریک شدن سلول با صدای باز شدن درها یکی شد!خودمو بیرون انداختم دیدم بقیه بچه ها هم تو سالن پخش شدند و دنبال راه فرارن...همه جا تاریک بود و نمی دونستیم کجا بریم که یکی از ته راهروی آزمایشگاه صدامون کرد...از اینطرف!"
قلب چاتای درد خوشایندی گرفت.فکر اینکه آن لحظه چقدر کیوانچ خوشحال شده بود او را هم خوشحال میکرد:"دیدیش؟مطمئنی یکی از اون دو تا بود؟"
کیوانچ با اینکه از یادآوری نجات یافتش خوشحال بود اما اضطراب آن لحظه و دلتنگی که از ترک کردن چاتای دچارش شده بود را بخوبی بیاد داشت.
"صداشو شناختیم خب...میدونی که جلوی ما با اسمای واقعی همدیگه رو صدا نمیکردند صورتشون هم همیشه پشت ماسک و عینک های شیشه ای نامعلوم بود"
"آره ولی..."کنجکاوی چاتای بیشتر شد بطوری که کمی جلوتر آمد و به دسته ی مبل تکیه زد:"بیرون چی؟ندیدیش؟"
کیوانچ سعی کرد یادش بیاورد:"نه راستش کسیو ندیدم چون هوا تاریک و
بشدت طوفانی بود!ما هم وسط بیابون بودیم! بسکه ترسیده و هول کرده بودیم هرکس که در میومد بی هدف طرفی میدوید"و آهی کشید سر به پایین انداخت "منم تا خارج شدم مثل بقیه شروع کردم به دویدن"
چاتای نتوانست از پس کنجکاوی اش بربیاید:"چطور شده من متوجه قطعی برق و فرار شما نشدم؟"
کیوانچ سر بلند کرد و نفسش را نگه داشت تا بغضش را هم نگه دارد:"شاید... بیهوش بودی!چون...اگر یادت باشه استاد روی تو اختصاصی کار میکرد و داروهای قوی بخوردت میداد!"حرف دیگری پیدا نکرد اضافه کند.
چاتای لبخند سردی زد و با دلشکستگی پرسید:"پس چرا دنبالم نیومدی تا منم با خودت ببری؟!"
کیوانچ در شوک و شرم به چشمان غمگین چاتای نگاه کرد:"من...فکر کردم تو هم تونستی فرار کنی!"
چاتای سرش را آرام تکان داد:"نتونستم...کاش می تونستم!"