Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part513 آراس خنده ی ریزی کرد.هنوز | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part513
آراس خنده ی ریزی کرد.هنوز مطمئن نبود اما میدانست این تنها راه حل و بهترین تصمیم زندگیش بود.
"فوقش یه مدت امتحان میکنم اگر راضی نبودم گازت میگیرم و به دفالت کارخونه برمیگردم"
چاتای از جواب بامزه ی او بخنده افتاد:"من چی؟!اونوقت چی سر من میاد؟"
دوشادوش هم اتاق را ترک کردند و به سمت در زنجیر شده رفتند.
"تو میتونی قربانی هایی رو که من انتخاب میکنم بخوری!"
چاتای به شوخی گفت:"برای فردا ناهارم کسی مد نظرتون هست؟"
به در رسیدند و آراس برای رد شدن دولا شد:"اسامی همدستهای باریش رو
داریم...فعلا از اونا شروع می کنیم!"
چاتای اینطرف در ماند:"واو! رسماً هیولای فرانکشتاین شدی!"
"هنوز نشدم!"آراس دستش را از زیر زنجیر برای او دراز کرد:"باید کمکم کنی!"
چاتای دست او را گرفت و بدون هیچ دردی دولا از لای در رد شد.
"در مورد تو به همه چیز فکر میکردم جز این!"
"نیازه بگم من در مورد تو چه فکرایی میکردم؟"زیر چشمی نگاه طعنه آمیزی به او انداخت و چاتای بزور لبخند زد.
"نه عشقم همشو میتونم از نگاه پر از مهرت بخونم!"
"خوبه پس کم زر بزن!"آراس دوباره بازویش را گرفت و با هم راهی شدند. همه جا سرد و خلوت بود و نور زرد چراغهای کوچه ها برق طلایی رنگی روی برف نازک انداخته بود.
"آخرش نفهمیدم چرا سایت رو باز کرده بودی!"
"منو دست کم گرفتیا!"
چاتای منظورش را فهمید ولی باز هم نامطمئن نگاهش کرد.آراس حواسش به راه زیبایی بود که در پیش داشتند.
"یعنی هدفت پیدا کردن من بود؟"
آراس هم رو به او کرد.لبخند شیطنت آمیزی به لب داشت:"برای شکار کردن تو تله گذاشتم و..."به بازویش اشاره کرد:"و گیرت انداختم!"
چاتای با تعجب و اشتیاق نالید:"اوه لعنت! نکنه تو وان هلسینگی؟!"
آراس از تشبیه او بخنده افتاد و صدای خوش قهقهه اش در کوچه های خلوت انعکاس ایجاد کرد.چاتای هم بخنده افتاد.شب زیبایی برای قدمزنی عاشقانه بود...