Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part511 آراس از هیجان،دوباره روی ک | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part511
آراس از هیجان،دوباره روی کاناپه برگشت:"احتمالاً جوابش رو توی مدارک آزمایشگاهی پیدا کنیم...حتی اگر نشد میتونیم از اونر کمک بخواییم"
چاتای بالاخره او را جدی گرفت و با علاقه دست به سر او برد تا به بهانه ی مرتب کردن موهایش نوازشش کند:"عزیزم این تصمیم خیلی بزرگ و سختیه
باید مطمئن بشی بعد...خودت هم میدونی به این سادگیا نیست"
آراس آهی کشید و سر به پایین انداخت:"این مدت که نبودی داشتم دیونه میشدم...فهمیدم که زندگیم بدون تو هیچه! دیگه نه سلامتی مهم بود نه شغل نه کسای دیگه...چند بار خواستم خودمو بکشم ولی امید و آرزوی دیدن دوباره ی تو مانع شد..."
چاتای در ناباوری چیزهایی که میشنید زمزمه کرد:"اوه آراس...تو نمیدونستی من کی هستم وگرنه..."اینبار او دستهای نرم آراس را گرفت.
آراس سرش را دوباره بلند کرد.چشمانش از کنترل اشکهایش سرخ شده بود
"حالا که میدونم!هنوزم نمیتونم و نمیخوام از دستت بدم...اگر یه بار دیگه بری من میمیرم چاتای!"
"نمیرم!دیگه نمیرم ...قول میدم!تا تو نخوایی نمیرم!"
آراس هم متقابلاً دستهای او را گرفت:"حتی اگر خواستم نرو!هیچوقت نرو! باشه؟قول بده"
چاتای نفس راحتی کشید.دستهای او را بالا آورد و بوسه ی عاشقانه ای به هردو نشاند:"قول میدم"
آراس هم با آه عمیقی خستگیش را در کرد :"خب؟چی میگی!؟"
چاتای خیره به چشمان بهشتی که ذات فرشته اش را به نمایش میگذاشت
زمزمه کرد:"باشه ولی...باید خیلی مواظب باشیم گیر نیفتیم..."
"تو اینهمه مدت چطور تونستی بدون گیر افتادن شکار کنی؟!"
باز هم ننگ از کارهایی که مجبور به انجامشان شده بود عرق سردی بر پیشانی چاتای نشاند...
"خب راستش عمارتی که توش زندگی میکردم اونطرف بلگراده و...من زیاد از جنگل خارج نمیشدم تا این آخرا که بخاطر تو اومدم شهر و...داشتم گیر می افتادم ولی کیوانچ خرابکاری هامو پوشش داد و..."دستهایش را بیرون کشید.
"واو!"آراس با ناباوری خندید:"نگو که تو هم مثل دراکولا قصر داری!؟"
نیش چاتای با خجالت باز شد:"یه روز میبرمت ببینی!"