Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part510 آراس آهی کشید:'میدونی وقتی | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part510
آراس آهی کشید:"میدونی وقتی باریش منو توی اون کوچه ی خلوت گیر انداخت و با چاقو تهدیدم کرد چقدر دوست داشتم یکی مثل تو بودم تا گردنشو پاره کنم و خونش رو بریزم!؟"رهایش کرد و از جا بلند شد.ته دلش میخواست مطمئن شود حالش خوب است و میتواند راه برود!
چاتای هنوز هم نمی توانست بفهمد:"یعنی تو صرفاً می خوایی خوناشام بشی تا آدمایی مثل باریش رو از بین ببری؟!"با نگاهش آراس را تعقیب کرد.
آراس با قدمهای محتاط به سمت میز رفت و سویشرتش را برداشت.
"بهتره بگیم میخوام به جزای اعمالشون برسونم!"
چاتای خنده اش گرفت:"همینو کم داشتیم!یه خوناشام درستکار!"
"یعنی هیچ فکرشو نکردی؟" آراس لباس را بتن کرد و زیپش را هم بالا کشید: "حالا که چنین توانایی و قدرتی داری نمیخوایی ازش خوب استفاده کنی؟!" رو به او کرد.
با سوال و نگاه ناگهانی آراس،چاتای چیزهایی بیاد آورد:"شبی که بوراک رو توی بار دیدم حرفهای یه مرد مست رو شنیدم که به دوستش میگفت..."
آراس مشتاق شنیدن ادامه ی داستان،یکی از دوصندلی روبروی او را چرخاند و رویش نشست.چاتای برای یادآوری بهتر نگاهش را از او گرفت: "قصد داره سراغ همسر و خانواده اش بره و همشونو بکشه..."برای اولین بار از اعتراف به جنایتش شرم نمیکرد:"منم شدیداً به خون نیاز داشتم پس...اونو انتخاب
کردم و با لذت ایستادم و مرگشو تماشا کردم!"دوباره سر بلند کرد.
چشمان آراس از افتخار برق زد:"دیدی؟! منظور منم دقیقاً همین بود!تو اونشب جنایت نکردی! در واقع جون افراد بیگناه رو نجات دادی"
برای چاتای هنوز هم مسخره و عجیب بنظر می آمد:"اما...نمیشه آراس! این دیونگیه! ما که همیشه نمیتونیم چنین آدمایی رو پیدا کنیم"
آراس برای قانع کردن چاتای غرید:"همیشه که نه!وقتی به خون نیاز داریم"
و قبل از آنکه احتمالاً چاتای مانع تراشی کند اضافه کرد:"من اون مدت که مریض بودم نمی تونستم چیزی بخورم ولی تو میخوردی پس یعنی همیشه هم مجبور نیستیم برای سیر کردن شکم خون بخوریم نه!؟"
"چرا...یعنی نمیدونم...شاید چون من نیمه خوناشام هستم ولی تو آخه..."
آراس با ذوق ناگهانی نالید:"منم میشم خب!پروسه اش هر چیه روی منم اجرا میکنیم و..."
چاتای هم از تعجب نالید:"خدای من!چطور در عرض چند دقیقه اینقدر عوض شدی!؟"